بصیرت
📌چند روایت کمتر شنیده شده از زندگی جهان پهلوان در پنجاهوپنجمین سالمرگش ⭕️تختی دوباره میمیرد 🔻#عل
ادامه👇👇👇👇
🔻۹ سال قبل، اولین مدالش را در جهانی هلسینکی گرفته بود. الکساندر مدوید در یوکوهاما برای اولین بار غلامرضا تختی را از نزدیک دید. در آن سال تختی در وزن ششم مدال طلا را به سینه زد و اسطوره سالهای بعد کشور شوروی در فوق سنگین برنزی شد. مسابقات جهانی تولیدو که از راه رسید، هر دو به عنوان کشتیگیر فوق سنگین حاضر شدند و در ایستگاه پایانی به هم رسیدند.
🔻مدوید جوان دچار ضربخوردگی شده بود. پزشک تیمشان در رختکن بانداژ زانویش را باز کرد و نوک سرنگ حاوی مسکن را به زانویش فرو کرد. تختی داشت رد میشد که اوضاع را دید. یکی از مربیان الکساندر همانجا صدایش زد و گفت: ضربخوردگیات را دید؛ حتما در مسابقه به همان پا می پیچد.
🔻همه آدمها تا نیروی جوانی هست چابک و سرحالند اما تختی به پایان راه جوانی نزدیک میشد. کشتی در سنگین وزن با حریفی که هفت سال از تو جوانتر باشد و البته سنگینتر، کار سختی است. هر دو خسته شده بودند اما به قول مدوید، تختی از حریف جوان تحرک بیشتری داشت. یکی از خاطرات ماندگار مدوید شهیر در کشتی این بود که حتی دست تختی هم در آن مبارزه به پای ضربخوردهاش نخورد و مدال نقره را مردانه به سینه زد.
🔻شب آخری بود که تیم در دانشکده افسری اقامت داشت و فردا باید می رفتند برای حضور در مسابقات ۱۹۶۴. مربی تیم از اتاق کارش بیرون آمد. داشت راهروهای طولانی را طی میکرد که صدای گریه کودکانهای را شنید. یک نفر داشت هقهق میکرد. در تاریکی نمیشد او را شناخت. نزدیک شد و دید غلامرضا تختی دارد اشک میریزد. ظاهرا عدهای که دور و بر تیم بودند، داشتند اذیتش میکردند تا خسته شود و بزند بیرون از اردو.
🔻خودش میگفت: هیچ وقت از هیچ کدامشان رنجش و دلخوری نداشتم. چطور اینها دلشان میآید با من اینطور کنند؟ در تمرینها که حریف سنگین ندارم و باید با وزنهای پایین تمرین کنم. به زور که نمیخواهم بروم مسابقه. اگر باخته بودم حرفی نبود اما خیلی از مردم از من خواستند در مسابقات شرکت کنم.
🔻رفت پرچم کاروان را گرفت دستش. خنده جمع و جوری کرد و عکاس دو، سه تا عکس از او با پرچم ایران گرفت. تختی گفت: چه فایده که نمیگذارند پرچم دست من بماند. آخر هم پرچم را از دستش گرفتند و دل غمدیده و خستهاش را در هم شکستند.
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
ادامه در مطلب بعد👇👇👇👇
بصیرت
ادامه👇👇👇👇 🔻۹ سال قبل، اولین مدالش را در جهانی هلسینکی گرفته بود. الکساندر مدوید در یوکوهاما برای او
ادامه👇👇👇
🔻قبل از رفتن به تولیدو، مهدی؛ برادرش از سروری، اوضاع و احوال غلامرضا در مسابقات را میپرسد. سروری میگوید: تختي پا به سن گذاشته پس نمیشود انتظارات سالهای جوانی را از او داشت ولی اگر قرعه به کامش باشد و در دور مقدماتی به آی کی و مدويد نخورد، میشود امیدوار بود.
🔻ظاهرا نزدیکی مسابقه حرفهایش به گوش غلامرضا رسید. بعد از بدرقه مردم و در آستانه سوار شدن به هواپیما، تختی او را صدا میزند و خواهش میکند کنارش بنشیند. سروری! الان که اومدم کشتی بگیرم برای خودم محرزه که هیچ چی نمیشم. خودم میدونم غرورم جلوی جوونا شکسته میشه ولی چه کنم که نمیتونم درخواست اونایی که بهم اعتبار دادنو رد کنم.
🔻از بد حادثه، تقدیر دقیقا عکس آرزوی سروری رقم خورد و تختی در آخرين ميدان مبارزه، بدترین قرعه را آورد. حریف مجاری را برد. همین حریف بعدها در فرنگی و آزاد مدالهای زیادی گرفت. کشتیگیر ژاپن و بریتانیا هم نتوانستند جلویش مقاومت کنند و باختند. همين كه تختی حریف ژاپنیاش را برد، نفس زنان از تشک پايين آمد. عطا بهمنش؛ گزارشگر مبارزه بود. میكروفن را جلوی تختی گرفت و گفت: نظر شما را برای فردا میخواستم سؤال كنم...! خستگی مبارزه عرق داغی را روی پیشانی پهلوان ایرانی نشانده بود.
🔻با تمام توان هوا را فرو کرد توی ریههایش و پس از مکثی با بازدم گرم نفسی که دیگر مثل قدیم چاق نبود، گفت: فردا حريفان بزرگی پيش رو دارم، ترک و روس و بلغار باقی ماندهاند. چه میشود گفت؟ گزارشگر خاطرهساز سالهای بعد گفت: از اینها که بگذریم، مردم میخواهند صدایتان را بشنوند؛ صدای قهرمان زندگیشان را...
🔻یادش افتاد به آخرین زیارتش همین چند روز قبل. هر سال قبل و بعد از مسابقه میرفت مشهد پابوس آقا امام رضا. در این آخرین سفر، به یاد جملهای افتاد که مقابل ضریح امام غریب بر زبان آورده بود. پهلوان غریب در وطن، آرزو کرده بود بتواند به مردم خدمت کند. به بهمنش یک جمله گفت و تمام؛ به مردم ایران تعظیم میکنم.
🔻آئیک برای دور بعد منتظر پهلوان خسته بود و مقدر شده بود تختی با وجود بیمدالی در آخرین پیکار، جاودان شود. آئیک ترک توانست تختی را شکست دهد. آخرین کشتی تختی هم مبارزهای بود با مدوید. از زمان سوت داور به نشانه تمام شدن وقت اول مبارزه تا لحظهای که تختی برای استراحت به کنار تشک برسد، برایش یک عمر گذشت. دست و پایش میلرزید؛ بدنش خالی کرده بود؛ دنیا داشت دور سرش میچرخید. بالاخره اما به کنار تشک رسید.
🔻سروری کنار تشک ایستاده بود و میخواست تختی را تر و خشک کند. غلامرضا گفت: سروری هیچ جا را نمیبینم. سروری از او خواست اگر نمیتواند کشتی را ادامه ندهد. تختی سری تکان داد و گفت: این همه راه آمدهام تا کشتی بگیرم پس حرفش را نزن. سردار ایرانی به آخر خط قهرمانی رسیده بود اما در آخرین حضورش هم مردانه جنگید.
🔻پایان مبارزه و وداع با مدال؛ مدوید لبخند تختی و بوسه بر صورتش را از آخرین مسابقه با رفیق ایرانی، خوب در ذهن دارد. آقا تختی مجارستان، بریتانیا، ژاپن را شکست داده بود اما به سد احمد آئیک و مدوید خورد و با شکست از آنها چهارم شد.
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
🔻وقتی خبر رسید خودکشی کرده، مدوید در شوروی بود؛ انگار برق گرفته بودش. خودش چند سال بعد( سال ۱۳۵۹ ) که آمد به تهران برای حضور در اولین دوره جام تختی، گفت: وقتی شنیدم تختی خودکشی کرده، سرم گیج رفت. از همان سرگیجههایی که وقتی با ساعد و دستهای تنومندش روی سر و گردنم کار میکرد، تجربهاش کرده بودم. مثل همان مسابقهها سرم گیج رفت و حس کردم دارم به زمین میخورم. با خودم فکر کردم چطور ممکن است جسم جهان پهلوان، بر چهره نقاب خاک کشیده باشد؟
🔻مسابقات به پایان رسیده بود. شاید فقط یک لحظه کافی بود برای از یاد بردن قهرمانی های تختی. انگار هوای تنش سردتر از همیشه شده بود. ماجرای تبعید مصدق و عزل دولتش، دردی بود که عمقش در روزهای تنهایی بیشتر در مغز استخوانش خودنمایی میکرد. میگفتند زیر بار فشار مالی زیادی بوده. با قطع شدن حقوقهایی که از راهن آهن، تربیت بدنی و حق سفرهای که برای بازوبند میگرفت، دخل و خرجش به سختی جور میشد زیرا هنوز هم مردم او را فقط همان پهلوان بخشنده میخواستند.
🔻میرفت آلمان ماشین میخرید و میآورد تهران و میفروخت تا پولی دربیاورد. یک بار در مسیر ترکیه به ایران تصادف کرد و نزدیک بود جان بدهد. در حیاط خانه، گل میکاشت و میبرد به گلفروشی خیابان تخت جمشید و به سیروس میفروخت. البته از ۱۰ دسته گلی که میبرد برای فروش، یک دستهاش به مغازه میرسید. مردم تا او را میدیدند، دورهاش میکردند و تختی برای تلافی، دسته گلها را به آنها میداد. سه، چهار روز قبل از مرگ دوبارهاش، رفته بود هتل آتلانتیک و اتاق شماره بیست و سه را رزرو کرده بود.
🔻ادامه در مطلب بعد 👇👇👇
بصیرت
ادامه👇👇👇👇 🔻۹ سال قبل، اولین مدالش را در جهانی هلسینکی گرفته بود. الکساندر مدوید در یوکوهاما برای او
🔻فردا صبح هم رفت محضر و اختیار دارایی اندکش و سرپرستی بابک را داد به دوست همحزبیاش؛ کاظم حسیبی. زنگ زده بود به خانه امامعلی حبیبی؛ دارنده پنج مدال المپیک و جهان که ببر مازندران لقب اوست. ایران خانم تلفن را برداشته بود. سراغ داش حبیبی را از همسرش گرفت. حبیبی که تلفن را برداشت، صدای تختی را شنید که دعوتش میکند با دو، سه نفر فردا حوالی ۹ تا یازده صبح قرار بگذارند برای رفتن به باغ تختی و بنشینند دور هم. «صبح ساعت ۹، دم گلفروشی سیروس در خیابان تخت جمشید».
🔻یک ساعتی قبل از قرار، داش حبیبی لباس پوشیده و دارد جلوی آینه کراواتش را میبندد. صدای زنگ تلفن؛ ایران خانم گوشی را میدهد دست امامعلی. چند لحظه مکث و پریدن رنگ چهره حبیبی. طباطبایی: کی تختی را دیدی؟ حبیبی: امروز جلوی گلفروشی خیابان تخت جمشید با یکی، دو نفر دیگر قرار داریم برویم باغ داش تختی. طباطبائی از حبیبی خواست که خودش را برساند پزشک قانونی؛ رفیقش جان داده بود؛ برای بار دوم. حبیبی و برادر تختی و دو نفر دیگر از وسط ازدحام خودشان را هل دادند داخل اتاق و غلامرضا را روی تخت دیدند.
🔻پهلوان با شکمی شکافته تا زیر گلو به خواب عمیقی فرو رفته بود. دکتر طباطبایی بسته قرصی را که در دست داشت، جلوی چشمشان گرفت و گفت: ۷ تا از اینها را خوردهاند. چند ساعت بعد یکی از روزنامهها، اختلاف خانوادگی را علت فرضیه خودکشی معرفی کرد. برخی روزنامهها هم فرضیه قتل را دنبال کردند. عدهای هم با رد این دو فرضیه، امکان وقوع سکته را قویتر میدانند. چگونه مردن تختی بارها مورد پرسش قرار گرفته اما به قول بابک، شاید «اینکه تختی چطور زندگی کرد، بسیار مهمتر باشد از چطور مردن او». راستی تختی که نمرده است؛ عکس شناسنامهاش را ببیند؛ آنجا نوشته: تختی زنده است!
@basirat113_110
🔴شما هم در #بصیرت_افزایی سهیم باشید
روزمان را با #قرآن آغاز کنیم
🔰 حیرانی و لجبازی غرب پرستان
[سوره الأنعام (6): آیه 71
كَالَّذِي اسْتَهْوَتْهُ الشَّياطِينُ فِي الْأَرْضِ حَيْرانَ لَهُ أَصْحابٌ يَدْعُونَهُ إِلَى الْهُدَى ائْتِنا
همچون كسى كه شياطين او را در زمين از راه به در بردهاند و سرگردان مانده است در حالى كه براى او يارانى (دلسوز) است كه او را به هدايت دعوت كرده (و مىگويند:) نزد ما بيا (و حقّ را بپذير ولى او گوشش بدهكار نيست).
👇پيام:
شرایط امروز غربگرایان لیبرال مسلک، اینگونه است که به دلیل اعتماد به شیطان بزرگ و شیاطین کوچکتر اروپایی، در کار خود حیران و سرگردان مانده و همزمان دلسوزان انقلابی، دست یاری به سوی او دراز کرده و برای عبور از مشکلات، به او راه حل های عملی ارائه می دهند، ولی او یا از سر لجبازی و یا بی اعتقادی، دست کمک آنها را رد می کند
✍#بازیاد
🎯@basirat113_110
🔴شما هم در #بصیرت_افزایی سهیم باشید.
🔴 احمقی بنام سینا ولی الله
🔹 پس فیلما چی میگن مهدی؟
🔹 فتوشاپه بابا. با دیپ فیس درستش کردن!😐
🌹 @basirat113_110
🔴شما هم در #بصیرت_افزایی سهیم باشید.
تصویری جالب از آشوبهای برزیل.
هرجا اغتشاش است پای صاحبان اون پرچم جعلیِ کوچک در میان است!!!
#برزیل
🌹 @basirat113_110
🔴شما هم در #بصیرت_افزایی سهیم باشید.
🔹نگاهی به کارنامه میرزا تقی خان در سالروز شهادتش
🔴چرا خون امیرکبیر در فین کاشان ریخته شد؟!
وقایع اتفاقیه، فردای قتل: «میرزا تقیخان، احوال خوشی ندارد و صورت و پاهایش ورم کردهاست»
#علی_نامجو - نگاه اسطورهای به برخی از شخصیتها و ارائه تصویری فرازمینی از آنها، سنتی است که شاید در آغاز، بتواند کارکردهای مورد نظر برای معمارانش داشته باشد اما در گذر زمان میتواند حس بیتفاوتی و نادیده گرفتن هم برای مخاطبان چنین آدمهایی ایجاد کند. امیرکبیر یکی از همان آدمهایی است که جریانهای گوناگون با اهداف مختلف چهرهای برایش ترسیم کردهاند که در اصطلاح پاهایش روی زمین نیست.
صرف نظر از اظهارات برخی مسئولین و شخصیتهای نامدار پس از انقلاب که او را به ایجاد جریان سکولاریسم در ایران متهم میکنند و دارالفنونش را نشانهای برای این ادعا میدانند، اغلب نگاهی اسطورهای از او ساخته که گاهی اسناد به جامانده از عمرش را نقض میکند. به بهانه سالروز شهادت میرزا تقی خان بخش هایی از سیر ظهور و سقوطش در حکومت قاجار را در نوشته زیر آوردهایم:
🔻از آشپزخانه قائم مقام تا مذاکره با عثمانی
پدرش آشپز قائم مقام فراهانی بود. در خانه قائم مقام بزرگ شد و در جوانی منشی او شد. ازدواج با جانجان خانوم؛ دخترعمویش در همان سالها اتفاق افتاد و مدتی بعد از او جدا شد. وقتی گریبایف؛ صاحب اختیار روسیه تزاری در ایران؛ همان کسی که قرار داد ترکمانچای را نوشته بود، به قتل رسید، میرزا تقی بیست و دو ساله به عنوان منشی در کنار خسرو میرزا مامور عذرخواهی از دولت روسیه شد. امیرنظام آذربایجان شده بود که به اتفاق ناصرالدین میرزا، در سفری تشریفاتی به ایروان عازم دیدار با تزار روس شد. بعدها در مهمترین ماموریت سیاسیاش قبل از صدارت که دو سال هم طول کشید به عنوان نماینده هیئت ایرانی در کنفرانس ارزنه روم حاضر شد تا اختلافات مرزی با دولت عثمانی را حل و فصل کند.
🔴ادامه مطلب در نوشته بعدی👇👇👇
بصیرت
🔹نگاهی به کارنامه میرزا تقی خان در سالروز شهادتش 🔴چرا خون امیرکبیر در فین کاشان ریخته شد؟! وقایع ا
ادامه مطلب👇👇👇
🔻رسیدن به دربار از مسیر تبریز
محمدشاه که از دنیا رفت، ناصرالدین میرزا برای جلوس بر تخت باید از تبریز به تهران میرفت. امیرکبیر مامور آماده کردن و رفتن هیئت ناصری به تهران شد. از یکی از تجار تبریز سیصدتومان قرض گرفت تا شاه جوان را با هیبتی شاهانه به دربار برساند. امیر با بررسی رفتار دوستان نزدیک ناصرالدین میرزا که از کودکی با او بزرگ شده بودند، تصمیم گرفت چندتاییشان را به تهران نبرند چون الفت و رفاقتشان با شاه جدید از کودکی باعث میشد در دربار نتوانند شانیت شاهی را نگه دارند. مهدعلیا اما قبل از ورود هیئت مقدمات نصبهای جدیدی را چیده بود و میرزا آقاخان تبعید شده به قم را با همین هدف به تهران فراخواند. شاه جوان اما به محض نشستن روی تخت نامه صدارت امیر را مهر کرد و چندی بعد تنها خواهر تنیاش را به ازدواج امیر درآورد.
عزتالدوله که شاید تا پایان عمر امیرکبیر راستینترین شخص خاندان برایش ماند، آن روزها دختری شانزده ساله بود.
🔻بازار تهران، پشت امیراعظم ایستاد
از اول انگار با امیر چپ افتاده بودند. با تحریک درباریان، سربازان آذربایجانی محافظ ارگ که تعدادشان به حدود دو هزار و پانصد میرسید، خانه امیر را محاصره کردند. درگیری بین محافظین خانه امیر و مخالفان باعث شد دو نفر از محافظان کشته شوند. مردم به حمایت امیر بلند شدند و بازار را تعطیل کردند. امیر رفت به خانه میرزا آقا خان و با وساطت امام جمعه تهران و چند تن دیگر قائله خوابید.
🔻تغییر در سیستم روابط خارجی
شاید اولین تغییر در سیستم حکومتی امیر را باید در سیاست خارجی دولت ناصری جستوجو کرد. میرزا تقیخان، میرزا محمدعلی خان شیرازی را به سمت وزیر امور خارجه نصب کرد و از در دستورالعملی جدید به سفیران خارجی از آنها خواست تمامی مکاتبات را به وزارت خارجه ارسال کنند. در لندن و سنپترزبورگ هم سفارت دایم ایران را به راه انداخت و برای تقویت ارتباط بینالمللی هیئت مترجمین وزارتخانه را هم ایجاد کرد؛ میرزا ملکم خان یکی از این مترجمان بود.
🔻دینی که ادا نشد
دارالفنون را در هفت شعبه تاسیس کرد و معلمان اروپایی را برای تعلیم علوم نوین به ایران فراخواند. البته پس از عزل او بود که این مدرسه به بهرهبرداری کامل رسید. هرچند جانشین امیر با فعالیت دارالفنون مخالف بود اما هرچه کرد راه به جایی نبرد و دارالفنون بسته نشد. سال سوم سلطنت ناصری با انتشار شماره اول روزنامه وقایعاتفاقیه همزمان شد. اشتراک این روزنامه به دستور امیر برای شاغلین دولت با حقوقی بیش از دویست تومان اجباری بود. اخبار دربار، خبرهای خارجی و حوادث بخشهای مختلف این روزنامه بودند.
🔴ادامه مطلب در نوشته بعد👇👇👇
بصیرت
ادامه مطلب👇👇👇 🔻رسیدن به دربار از مسیر تبریز محمدشاه که از دنیا رفت، ناصرالدین میرزا برای جلوس بر ت
ادامه مطلب👇👇👇
🔻دشمن تراشیهای یک مصلح
دریافتهای بیحساب و کتاب عدهای از دورههای قبل را لغو کرد، حقوق شاه را کاهش داد و حسابهای خزانه دولت را به روز کرد. بروات انباشتهشده را با قیمتی کمتر نقد و دستور لغو صدور بروات بیاعتبار را صادر کرد. امیر در همین دوره، عدهای که با روابط و رشوه در بدنه دولت مالیاتشان را نمیدادند، شناسایی
و مقرر کرد هیچ یک از دولتیها حق دریافت هدیه، پیشکش و غیره را که پوششی برای دریافت رشوه بود، ندارند. سرمایه هرکدام از صاحبان ثروت را که در برابر پرداخت مالیات مقاومت میکردند، ضبط کرد و لشکریان و عاملان دولتی در شهرهای مختلف را که در گوشه و کنار مردم را مجبور به پرداخت هدیه، مژدگانی و هر نوع پول بی حسابی می کردند، ملزم به بازپرداخت پول ها از جیب خودشان کرد.
در آخرین سال امیر اعظمی میرزا تقی درآمد دولت که بیشترش حاصل دریافت مالیات بود، به سه میلیون تومان رسید و مخارجش دومیلیون و ششصت هزار تومان. لقبهای دور و درازی که هرکدام امکانات عجیب و غریبی برای دریافتکنندگانشان ایجاد میکردند، حذف کرد و به لقب جناب برای هر مقامی دولتی حتی صدارت کفایت کرد.
🔻ایران نباید تجزیه شود
میرزا تقی در ادامه مسیرش، حمل سلاح سرد و گرم، قمهکشی و زورگیری را ممنوع اعلام کرد. دستور لغو بستنشینی هم از اقدامات اوست که تعداد مخالفانش را بیش از قبل کرد. او مناصب بدون شغل را برانداخت، ترفیع درجه نظامیان را قانونمند کرد، لباس ارتش را نظم داد و به دستور او لباس نظامیان با پارچه ایرانی تهیه شد. ساخت باروت در شهرهای مختلف برای تامین مهمات ارتش یکی دیگر از اقداماتش بود. خاموش کردن قائله تجزیه خراسان که علیرغم مذاکرات طولانی در نهایت با قتل سالار خان و اطرافیانش انجام شد، مسلمان شدن مردم شوشتر که با هدف خواباندن شورش اتفاق افتاد، اعدام سیدعلیمحمد باب بعد از اینکه میرزا حسینعلی نوری به عنوان نائبش در بخشهایی از ایران طرفدارانی پیدا کرده بود، نشان از تلاش امیر برای جلوگیری از تجریه کشور تحت حاکمیت شاه داشت.
🔻نه به انگلیس نه به روس امتیاز نمیدهیم!
سیاست موازنه منفی دستورالعمل کلی امیر در مقابل خارجیها بود و برخلاف رویه سابق که موازنه مثبت یعنی امتیاز به هر دو طرف انگلیس و روس رایج شده بود، امتیاز ندادن به روس و انگلیس و هر قدرت خارجی دیگری را دنبال میکرد. البته در جریان حمله ترکمنها در آشوراده این سیاست دچار خدشه شد. روسها که از کشته شدن تعدادی از سربازانشان عصبانی بودند، عزل فرماندار مازندران را میخواستند و میرزا تقی خان تحت فشار روسها تسلیم شد. انگلیسها هم این اتفاق را بهانه کردند و امتیاز کشتیرانی را البته با پوشش مبارزه با بردهداری به چنگ آوردند. او برای کاهش قدرت روس و انگلیس میخواست پای فرانسه و امریکا را در ارتباط خارجه با ایران باز کند، بنابراین قرارداد کنسولگری با امریکا بست.
🔴ادامه مطلب در نوشته بعد👇👇👇
بصیرت
ادامه مطلب👇👇👇 🔻دشمن تراشیهای یک مصلح دریافتهای بیحساب و کتاب عدهای از دورههای قبل را لغو کرد،
ادامه مطلب👇👇👇
🔻اولین چراغ پیروزی مخالفان
طرح سناریوی سلطنتطلبی، شاه قجر را سرانجام نگران کرد تا حکم عزل تنها امیر اعظم حکومت این خاندان با این محدوده وسیع اختیار، امضا شود. ناصرالدین شاه که علاقهمندیاش به امیر تا آن دوره علت ایجاد بخشی از حساسیتهای نزدیکان دربار با میرزا تقیخان بود، برای دلجویی از او برایش نامهای نوشت. او به امیر اطمینان داد جابهجاییاش برای مدت محدود و فقط برای اداره امور کشور و نه لشکر توسط شخص شاه است و حتی یک شاهی از مواجبش را به دیگری نمیدهد: «جناب امیرنظام به خدا قسم آنچه مینویسم عین واقعیت است. شما را قلباً دوست دارم و خداوند مرا مرگ دهد اگر بخواهم تا زندهام دست از شما بردارم». بعد از دریافت نامه شاه، امیر تقاضای ملاقات میکند. شاه که در آن وضع امیر را نمیپذیرد، نامه دیگری مینویسد و از او میخواهد فردا در مراسم رژه شاهانه حضور پیدا کند: «...به علامت التفاتمان یک شمشیر الماسنشان قیمتی و همچنین حمایلی که به گردن خودم میاندازم را برایتان میفرستم. انشاالله آنها را میپذیرید و فردا به حضور میآیید.»
🔻شاید اگر تدبیر کرده بود...
جرقه عصبانیت شاه از امیر دقیقا همین جا زده شد. امیر که دل آزرده شده یا اطمینانش را از ناصرالدین شاه از دست داده بود، در سلام شاهانه حاضر نشد تا شاه هم التزامنامهای در دوازده بند از او بگیرد. در این التزامنامه میرزا تقی خان موظف میشد از داشتن مقام امیرنظامی شکرگزار باشد و فرمان شاه را مثل وحی منزل بپذیرد. با این وجود اما اطرافیان شاه سناریوی سلطنتطلبی امیر را ادامه دادند تا اینکه وزیر مختار روسیه از بیم علاقه میرزاآقا خان به انگلیس به خانه میرزا تقی خان برود و پیشنهاد تحتالحمایه شدنش به روسیه را مطرح کند. هرچند امیر این پیشنهاد را رد میکند اما بهانه میافتد دست همانهایی که میخواستند از تهران بیرونش کنند. شاه که واقعا ترسیده شده بود، دستور داد از امیر تعهد بگیرند که پناهنده هیچ یک از دو دولت روس و انگلیس نشود، از کلیه مناصب دولتی عزلش کرد و مقام امیرنظام را به کلی از بین برد. یکی دو روز بعد امیر همراه مادر، همسر(خواهر شاه) و فرزندانش تحتالحفظ به فین کاشان فرستاده شد.
🔻گناهی که شاید محکوم به انجامش شد
میدانست اگر از تهران برود، جانش در خطر است پس فرمانداری فارس و اصفهان را نپذیرفت. وزیرمختار انگلیس میانجیگری بین امیر و شاه را پذیرفت و تضمین کرد جان و مال امیر با رفتنش به کاشان حفظ خواهد شد. وزیر مختار روسیه از ماجرا با خبر شد و پیشنهاد تحتالحمایگی بدون قید و شرط را داد. کنار رفتن انگلیس از ماجرا و محاصره خانه امیر توسط قزاقان، خون شاه را به جوش آورد و تصمیم گرفت خودش با سربازان دولتی به خانه او برود و گردنش را بزند. به محض رسیدن این خبر، امیرمختار روس تغییر موضع داد و قزاقها عقبنشینی کردند. سه ساعت از غروب آفتاب گذشته بود که میزرا تقی را بازداشت کردند و از منزل بیرونش کشیدند. ۳۰ آبان از تمامی مناصب خلغش کردند و دو روز بعد روانه زندان شد.
🔻وعدهای که شاید امیرکبیر باورش کرد
پس از تبعیدی که چهل روز طول کشید، از تهران خبر آوردند حکم صدارت و خلعتی شاه برای امیر در راه است. شاید امیر این ماجرا را باور کرده بود و همین هم شد که رفت به حمام. «چاکر آستان ملائک پاسبان، فدوی خاص دولت ابد مدت، حاج علی خان پیشخدمت خاصه، فراشباشی دربار سپهر اقتدار مامور است که به فین کاشان رفته، میرزا تقی خان فراهانی را راحت نماید؛ و در انجام این ماموریت بینالاقران مفتخر و به مراحم خسروانی مستظهر بوده باشد.» حاج علی خان فراش در آستانه باغ فین چاپار دولتی حامل نامه را که منتظر دریافت پاسخ امیر برای شاه بود با خود به داخل برد. امیر فهمید به دستور شاه، خونش را علی خان فراش باید بریزد.
🔻آرزویی که برآورده نشد!
ماموران علی خان، درهای حمام را بستند. امیر خواست همسرش را ببیند و برایش وصیت کند اما علی خان نپذیرفت. امیر که به علی خان لطفهای زیادی کرده بود، پرسید چرا شما را مامور کردند؟ پاسخی نشنید. رگهای دست و پاهای امیر را زدند. بعد از خارج شدن بخش زیادی از خون از بدنش، میرغضب با چکمه لگدی به میان دوکتفش زد. تا به زمین خورد در دهانش دستمالی فرو کردند. حاج علی خان فراش که کارش را انجام داده بود، با سربازان برای رساندن خبر قتل امیر به تهران تاخت. وقایع اتفاقیه که امیرکبیر تاسیسش کرده بود، سه روز بعد نوشت: «میرزا تقی خان احوال خوشی ندارد و صورت و پاهایش ورم کردهاست». دو روز بعد هم در کادر کوچکی خبر قتلش را این طور منتشر کرد: «میرزا تقی خان که سابقاً امیرنظام و شخص اول این دولت بود، شب سهشنبه در کاشان وفات یافت.»
@basirat113_110
🔴شما هم در #بصیرت_افزایی سهیم باشید.
May 11