🎐 #حاج_قاسم
#سپهبد
#سردار
#امام_زمان
#فوکوس
🏷شهید سلیمانی تمام وجود خودر ا وقف تحقق وعده الهی یعنی ظهور منجی عادلی کرده بود که با آمدنش عدالت کامل بر جهان حاکم می شود.
۱:۲۰ به وقت حاج قاسم😭😭
🎐 نشر دهید و همراه ما باشید
🏷https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad
گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ؋ـوکوس
"🤍🖇"
خیالِخوبِتولبخندمۍشودبھلبم،
وگرنھاینمنِدیوانھغصہهادارد...!
#رفیقانه😍🍃 #فوکوس☘
#حجاب⚡️
👇نشانی مادرفضای مجازی:👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad
گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ؋ـوکوس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به امام رضا میگم حرفامو 💚 .
#چهارشنبه_های_امام_رضایی🌱
#استوری📲#فوکوس
👇نشانی مادرفضای مجازی👇
https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad
گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ؋ـوکوس
😊با انتشار محتوا در ثواب آن سهیم باشید 😊
12.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شبا شبیه کربلایی...
#حسن_جان #کربلا #بقیع #تربت #فوکوس
👇نشانی مادرفضای مجازی:👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad
گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ؋ـوکوس
•~🌿🌸~•
فـرازیازوَصیتنـٰامہیِ
حـٰاجقاسم❤️
عزٺدستِخداست؛ وبدانیداگـرگمنـٰام ترینهمباشیدولینیتِشمایارۍ مردمباشد میبینیدخدٰاوند؛ چقدربـٰاعزتوعظمتشمآ رادرآغوشمیگیرد.
👇 نشانی ما در فضای مجازی : 👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad
گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ؋ـوکوس
😊با انتشار محتوا در ثواب آن سهیم باشید 😊
10.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بهم جا بده توی حرم :)
هیچکی نمیخره من رو تو بخرم :)🥺
#امام_حسین
#حرم
#رفیقم_ازحرم_زنگ_زده
#خیال
#فوکوس
👇نشانی مادرفضای مجازی:👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad
گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ؋ـوکوس
به به ببینید اینجا چه خبره 😍😍
.
.
.
.
.
قراره از امشب رمان های مذهبی بزاریم تو کانال🙈🥳
میدونم که کلی ذوق کردی خودمم خیلی ذوق زده شدم ☺️😁
پس اگه تو هم مثل من عاشق رمان های مذهبی عاشقانه ای هرشب ساعت ۸ یه سری به کانالمون بزن 🤩😜
یادت نره هاااا من اینجا منتظرتم 😇🥰
اگه هم نظری انتقادی پیشنهادی حرفی حدیثی در مورد کانلمون داری روت نمیشه مستقیم به بیسیمچی بگی بیا اینجا بگو👇👊
https://harfeto.timefriend.net/16859174630579
منتظرتتون نظراتتون هستم🙌
اگه دوست داری ما رو به دوستات هم معرفی کن 💁💁♀😉
👇نشانی مادرفضای مجازی:👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad
گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ؋ـوکوس🌹
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
به نام خدا....
❤️#عشق_پایدار❤️
☘قسمت یکم☘
عاشقانه هایی در دل تاریخ.....
آه که چه تنهایم...یعنی زمانی که همه باشند وتو نباشی، انگارکسی نیست وتنهایم واین تنهایی مرا می آزارد وبرای گریز از این سکوت ذهنم پرمیکشد به سالهایی دور ....آن زمان که من وتو نبودیم، پدرومادرمان نبودند اما قصه ی عشقی زیبا درحال شکل گیری بود ودست تقدیر این عاشقانه ها رانگاشت آری چنین بود:
ولوله ای درآبادی برپا شده بود یوسف میرزا پسرباقرخان ارباب آبادی ازشهرمیامد به این مناسبت درخانه ی اربابی جشن برپابود وبوی نان تازه و جلز ولز گوشتهایی که در روغن تفت می خورد و عطر غذاهای مختلف مشام مردم آبادی رامینواخت... همه ی اهالی آبادی از این اتفاق خرسند بودند ، انگار آمدن یوسف میرزا تنوعی رنگین در زندگی یکنواخت و بیرنگ رعیتهای آبادی بود ، یوسف میرزا از نزدیکان ودرجه داران سردارسپه بود.
او بعد از مدتها دوری از آبادی عزم دید و بازدید از دهات و خانواده را نموده بود ، همه ی خانه ،خصوصا پدرش باقر خان بی صبرانه منتظر رسیدن این میهمان عزیز دردانه بودند.
باقرخان از چندین ماه پیش تدارک تحفه ای قابل برای پیش کشی به محضرسردار سپه راداشت تا بوسیله ی پسرش به دست اوبرساند وبرای همین موضوع دنبال بهترین طراح منطقه میگشت و عاقبت نظرش بر بتول افتاد او یکی ازبهترین طراحان ونقاشان آبادی بود، دخترکی زیبا وگمنام اما درعین حال هنرمندی چیره دست بود، هنرمندی که هنرش به اطراف و اکناف میرفت ، بدون اینکه نام خالق اثر در جایی ثبت شود.
بتول این دختر هنرمند، که هنربا پوست وخونش عجین شده بود وقتی به حضور باقرخان رسید و متوجه خواسته ی او شد سعی کرد با الهام از طبیعت اطرافش نقشی بیافریند که درنوع خودش شاهکاری بی نظیر بود گرچه مردم عام قدراین هنررا نمیدانستند اما برای بزرگان واتباع خارجی این طرحها قیمت نداشت واصلا با پول نمیشد برایش ارزش تعیین کرد.
باقرخان نقشه ی طراحی شده ی بتول را که بسیار مورد توجه اش قرار گرفته بود ، توسط قالی بافهای آبادی به فرشی زیبا بدل کرده بود که بی شک هدیه ای گرانبها بود برای پیشکشی به سردار سپه....
💦🌧💦⛈💦
#رمان #عشق_پایدار #قسمت_اول #فوکوس
👇باما همراه باشید👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad
گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ؋ـوکوس
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
❤️#عشق_پایدار❤️
✨قسمت دوم✨
بالاخره انتظار به سر آمد و میهمان از راه رسید و تمام آبادی برای دیدن پسر ارشد خان، از بام و کوچه سرک میکشیدند، بچه های ده ، با دیدن گرد و خاکی که از دور بلند میشد و نوید رسیدن پسر خان را میداد ، به طرف ورودی ده روان شده بودند ،هر کدام جست و خیز کنان جلومیرفتند و از دیگری سبقت میگرفتند ، گویا هر کدام میخواست افتخار دیدن اول بار را به خود اختصاص دهد...
زمان زیادی بود که یوسف میرزا آبادی راترک کرده بود. بالاخره ماشین حامل یوسف میرزا جلوی دروازه ی عمارت بزرگ باقر خان ایستاد ، کلفتها با شور و شوقی در حرکاتشان از زیر چشم به این جوان بلند بالا و ارباب آینده شان نگاه میکردند، یکی منقل اسپند می آورد ، یکی آب به گلوی گوسفند قربانی میریخت و آن دیگری از چشم و ابروی زیبای ارباب جوان در گوش کناری اش ،تعریف و تمجید میکرد، یوسف میرزا در بین هیاهو و استقبال خانواده و رعیت ده وارد خانه شد ، نفسی از سر خوشی کشید و همانطور که با دست سبیل های بلندش را تاب میداد، همه جا را از نظر گذراند، این جا هیچ تغییری نکرده بود ، تنها تغییرش چهره های جدید و جوانی در بین کلفت و نوکرها بود که به چشم می آمد...
بالاخره سفره ی رنگین شام را گستراندند، یوسف میرزا با ولع تمام ،کباب بره را به نیش میکشید و باقر خان از دیدن پسرش بعد از مدتها دوری ، سیر نمی شد.
آن شب باتمام هیجانش به صبح رسید.
صبح روز بعد باقرخان فرشی را که سفارشی تهیه کرده بود به یوسف میرزا نشان داد,یوسف میرزا با اینکه مردجنگ ونظام بود ودروادی طبیعت وزیبایهایش غریبه، اما از طرح ونقش ماهرانه ی فرش متعجب شده بود وتعجبش زمانی بیشترشد که متوجه شد، طراح فرش دخترکی روستایی ست که حتی سواد خواندن ونوشتن هم ندارد، پسرک جهان دیده از پدرش خواست تا این اعجوبه ی هنر راببیند.
باقرخان که یوسف میرزا را بسیار دوست میداشت ، در کمترین زمان ممکن خواسته ی او را بر آورده کرد و
وقت غروب آفتاب، قاصدی ازخانه ی ارباب به خانه ی عبدالله پدربتول آمد ودخترک رااحضار نمود....عبدالله از این احضار بی موقع دخترش، دل نگران شد و بتول راهی خانه ی خان......
دل بتول مثل گنجشکی که ا زترس صیاد میلرزد، بی قراربود، ترس تمام وجودش راگرفته بود، اومیدانست هر چه هست مربوط به آن طرح وقالی پیشکشی ست، با خود فکر میکرد، نکند خان زاده ایرادی به طرح قالی گرفته؟؟نکند عواقب بدی درانتظارم باشد؟؟.....
هزاران فکر ذهن دخترک زیبا رادرگیرکرده بود، به خانه ی ارباب رسیدند. بتول رابه اتاقی راهنمایی کردند... چقدر این اتاق مرتب و قشنگ بود، کرسی های اعیانی با میزی کنده کاری شده در وسط، قابهای نقره ای و شمعدانهای شکیل به اتاقک رنگرویی زیباتربخشیده بود، بتول غرق در وسایل اتاقک بودو با ورود یوسف خان از دنیای ساده اش بیرون امد....
بتول از شدت ترس، قامت بلند و خوشفرمش به لرزه افتاده بود وچشمان درشت و مشکی اش به گلهای قالی زیر پایش گره خورده بود....ازطرفی یوسف میرزا به محض ورود به اتاق، نگاهش به صورت زیبای دخترک افتاد، صورت گرد و گندمگون و ابروهای کمانی و کشیده و لبهای همچون غنچه ی بتول، انگاربندی دروجود ارباب جوان پاره کرده بود.....یوسف میرزا که در طول عمرش زنان رنگ و وارنگ زیادی دیده بود ،با دیدن این دخترک دهاتی با خود گفت : خدای من شاهکاریست این صورت....انگارفرشته ایست که از آسمان فرو افتاده....حرارتی عجیب دروجود یوسف میرزا افتاد که از حرارت این حس رنگ رخسارش دگرگون شد ......اما درون بتول پر از ترس و واهمه بود و ازاین دیدار واین سکوت میترسید.. احساس ناامنی میکرد دل کوچکش درحال فروریختن بود و....
یوسف میرزا بدون کلامی از اتاق خارج شد وبارفتن او به بتول هم اجازه مرخصی دادند....
💦⛈💦⛈💦
#رمان #عشق_پایدار #قسمت_دوم #فوکوس
👇باماهمراه باشید👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad
گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ؋ـوکوس