1674321665_-444508420.mp3
4.11M
💠 تلاوت تحدیر (تندخوانی) 💠
⚜️ #جز۹ #قرآن_کریم ⚜️
⏲ « در ۳۴ دقیقه یک جزء تلاوت کنید»
#مهدویت_در_قرآن
🔴 بعضی آیات مهدویت در جزء نهم
1️⃣ اعراف : 96 👈🏻 فراوانی نعمت در عصر ظهور
2️⃣ اعراف : 128 👈🏻 وارثان جهان
3️⃣ اعراف : 159 👈🏻 رجعت کنندگان
4️⃣ اعراف : 187 👈🏻 نامشخص بودن زمان ظهور
5️⃣ انفال : 39 👈🏻 پاک شدن جهان از فتنهها در دوران ظهور
🌻🪷🌻🪷🪷🌻🪷🌻
بسم رب المهدی به نیت سلامتی وفرج آقا امام زمان ۵شاخه گل صلوات ویک مرتبه ایه امن یجیب را قرائت میکنیم
✹﷽✹
نـاحــله
قسمتشصتوهشتم
نوشتهفاطمهزهرادرزیوغزالهمیرزاپور
ریحانه مشغول قرص ها بود .
در جواب بابای ریحانه با تعجب گفتم
_پس چیکار میکنین؟
اشاره زد به پای مصنوعی کنارش
بغضم گرفت از نگاه باباش
چه خانواده ی زجر کشیده ای ...
یه دفعه باباش گفت
+میخوای برات تعریف کنم؟
بی اختیار سرمو تکون دادم.
باباش شروع کرد به حرف زدن و من با دقت به حرفاش گوش میکردم.
از داستان زندگیش میگفت
از اینکه چندین نفر تو بغلش شهید شدن و خودش جامونده بود.
بعد از اینکه حرفاش تموم شد، اشاره کرد به چفیه ای که روی کتابخونه ی چوبی ای که بالا سرش نصب شده بود و رو به من گفت
+مال همون موقع هاس.
ریحانه پاشد و چفیه رو داد دست باباش.
باباش هم چفیه رو دراز کرد سمت من.
+بیا دخترم !
نمیدونستمباید چیکار کنم.
چفیه رو ازش گرفتم
بهش نگاه کردم.
جاذبه ای که داشت باعث شد بچسبونمش به صورتم و ببوسمش
که یه دفعه متوجه شدم این اشکامه که روی چفیه میریزه و خیسش میکنه.
تو حال و هوای خودم بودم که صدای محمد از تو حیاط اومد
داد زد :
+ریحانه!!!!
هی ریحانه بیا اینا رو از دستم بگیر کمرم شکست.
بدو دیگه خسته شدم
آهای کجایی پس؟
بعد دوباره یه دفعه داد زد
+اهههه بیا دیگه چهار ساعته دارم صدات میکنم.
دوباره دلم یجوری شده بود.
تپش قلب گرفتم
محمد بود؟
جدی محمد بود؟
وای خدای من.
سعی کردم آرامشم رو حفظ کنم و کاری نکنم که بیشتر از من بدش بیاد.
دست ب روسریم کشیدم و خودم رو تو صفحه ی مشکی گوشیم نگاه کردم.
خب زیاد هم بد نبودم .
اشکامو با گوشه ی چادرم پاک کردم چفیه رو دادم دست پدرش که محمد با پاش به در لگد زد و گفت
_ یا الله
و وارد شد.
فهمیده بود من اونجام ؟
نه قطعا متوجه نشده.
اگه میدونست که داد و بیداد راه نمینداخت.
خب اگه نمیدونست پس چرا گفت یا الله.
داشتم به سوالای تو ذهنم جواب میدادم که یهو ریحانه پرید سمتش و چیزایی که دستش بود رو ازش گرفت.
میخواستم بهش نگاه کنم ولی از پدرش میترسیدم.
ی دفعه باباش گفت
+آقا محمد خونه رو گذاشتی رو سرتااا...
مهمون داریم پسرم.
از جام بلند شدم و آروم گفتم
+سلام.
اول رو به باباش سلام کرد
بعد روشو برگردوند سمت من که جواب سلامم رو بده ولی چیزی نگف
ثانیه ها رو شمردم.
۳ ثانیه چیزی نگفت
طبق شمارشم واردچهارمین ثانیه شدم که گفت
_سلام
نگاهم دائم رو دست چپش میچرخید
میخواستم ببینم حلقه پیدا میشه تو دستش یا نه .
با دیدن انگشتر عقیق تو دستاش خشکم زد.
انگار وا رفته بودم.
محمد رفت سمت آشپزخونه.
بغض تو گلوم سخت اذیتم میکرد
ازدواج کرده بود؟
به همین زودی!!
حالا چرا عقیق انداخته دستش؟
احساس میکردم کلی سوال تو سرم رژه میره برای همین سرگیجه گرفتم
با هر زحمتی که شده بود خودمو رسوندم به اتاق ریحانه
تلفنم رو برداشتم و زنگ زدم به مامان که زودتر بیاد دنبالم.
ریحانه هم بعد چند دقیقه اومد پیشم
دیگه نتونستم طاقت بیارم
بالاخره با بغض گفتم
_این داداشت میخواست ازدواج کنه؟
چیشد؟
ازدواج کرد؟
چرا به من نگفتی؟
جشن عقد نگرفتن؟
وای وای من چی گفتم؟
تاریخ عقد رو پرسیدم؟
از حرف خودم حالم بد شد میخواستم بلند داد بزنم گریه کنم ک ریحانه گفت
+نه بابا توهم دلت خوشه !!
دختره گفت باهاش به تفاهم نرسیدم.
چی چیو به تفاهم نرسیدی.
تا پریروز داشت واسش میمرد.
یه خورده مکث کرد و بعدش ادامه داد
+خودش محمد و رد کرد بعد تازه از اون موقع با منم سرسنگینه .به زور سلام میکنه .
هه.
حس کردم اگه اینا رو الان نمیگفت دیگه چیزی ازم باقی نمیموند!
حرفاش بهم انرژی داد
تونستم خودمو کنترل کنم
نفهمیدم چطوری
ولی حالم خیلی خوب شده بود
بغضم جاش رو به یه لبخند داد
این یعنی یه فرصت طلایی دوباره .
خیلی خوشحال شده بودم
حس میکردم الان دیگه دارم تو آسمون رو بال فرشته ها راه میرم.
میدونستم این رد کردن اتفاقی نبود.
میدونستم این اتفاق الکی نیست.
خدا بالاخره جواب گریه ها و دعاهامو داده بود !
دلم میخواست تا صبح برام حرف بزنه .
همینجوری بگه من بشنوم و انرژی بگیرم که صدای تلفنم مانع ادامه ی حرفش شد.
از جام پاشدم و بوسیدمش.
_مرسی بابت امروز ریحانه
خیلی دوست دارم .
بمونی برام تو دخترک مهربونم .
فرشته ی منی اصن تو!!!
اونم منو بغل کرد و با تعجب در جواب حرفام گفت:
+بری؟
_اره مامانم اومد بالاخره.
دلم میخواست با محمد هم خداحافظی کنم ،دوباره ببینمش،دوباره از نو قند تو دلم آب کنم، ولی تو هال نبود.
از اتاق رفتم بیرون.
رو ب پدرش گفتم
_دست شماهم درد نکنه خیلی زحمت دادم.
شرمنده ببخشید تو رو خدا.
این دفعه لنگه ی شلوارش خالی نبود.
از جاش پاشدو
+نه دخترم مراحمی همیشه بهمون سر بزن خوشحال میشیم.
بهش یه لبخند گرم زدم وگفتم
_خداحافظ
+خدانگهدار
ادامهدارد...
✹﷽✹
نـاحــله
قسمتشصتونهم
نوشتهفاطمهزهرادرزیوغزالهمیرزاپور
بندای کفشموکه بستم برای ریحانه دست تکون دادم و از خونه خارج شدم.
سوار ماشین مامان شدم
با دیدن چهرم ذوق زده شد.
یه سلام واحوال پرسی گرم کردیم و بعدش روندتاخونه .
حالم بهتر شده بود.
خیلی بهتر از قبل مثل یه تولد دوباره بودبرام.
حالا وقتش رسیده بود به قول هام عمل کنم و واسه همیشه چادری شم و سر بقیه قرارام بمونم!
محمد:
تو رخت خوابم دراز کشیده بودم.
ریحانه هم کنارم نشسته بود و حرف میزدیم.
داشت راجع به پرنیان میگفت که بی اراده گفتم:
_عه راستی جریان این دوستت چیه ریحانه؟
+فاطمه رو میگی؟
_اها!
چجوری چادری شد؟
+نمیدونم. نمیتونم بپرسم ازش
شاید دلیل شخصی داشته باشه .
_ازدواج کرده؟
+نه بابا. ازدواج چیه ؟
اتفاقا از مخالفای سرسخت ازدواجه.
_عه؟پس چیشده یهو؟
+نمیدونم والا !
_آخه رفتارشم تغییر کرده.
این جای تعجب داره.
با تعجب گفت:
+چطور؟تو از کجا میدونی رفتارش تغییر کرده؟
_اخه چ میدونم.
مثلا دفعه های قبل زل میزد صاف تو صورتم.
واسه یه سلام کردن یک دقیقه مکث میکرد خیلی عجیبه !
حس میکنم خبراییه!
+چه خبرایی؟
_نمیدونم.
آرایش نمیکرد قبلا؟
+چرا اتفاقا آرایش میکرد ولی الان حتی دریغ از یه کرم پودر.
_من از همون اول هم بهت گفتم عجیبه. تو نشنیده گرفتی
+اره عجیبه. خودم هم نمیدونم چیشد که اینجوری شد ولی حالا واسه هر چی ک هست امیدوارم پایدار بمونه و همیشه چادر رو سرش کنه.
_کاش بهش میگفتی چادر حرمت داره یاکاش حداقل میگفتی تا مطمئن نشده از خودش چادر نزاره
با تشر گفت:
+وا داداش!حرفا میزنیا.
من ازش خجالت میکشم بعد تازه این چیزا رو هم بگم بهش؟عمرا!
راستی!!!
_جانم
+امروز که رفته بودم ساق و گیره بخرم واسه خودم فاطمه هم میخواست بخره
_خب؟
+من بش گفتم چون اولین ساق دست و گیره ایه ک میخواد بخره من بهش هدیه میدم
_آفرین کار خوبی کردی اجی.
ولی من بازم میگم دوستت خیلی عجیبه .
اصلا اون پسره کی بود اون روز تو بیمارستان انقدر نزدیک بهش؟
+وا من چ میدونم.
_دفعه ی قبلم با دوستت دیده بودمش!
+کجا؟
_دم هیئت.
+اها.
_حالا بیخیالش.
ریحانه جان من گرسنمه.
میخوای بری چیزی درست کنی بریزیم تو این شکم وامونده؟
+عه.باشه باشه. صبر کن الان برات یه چیزی درست میکنم.
از اتاق رفتم بیرون پیش بابا نشستم و گفتم:
_حاج آقا خوبن؟
بابا سخت برگشت سمت من
با یه صدای خیلی ضعیف گفت
+نه محمدجان!
قلبم درد میکنه بابا !
رو پیشونیشو بوسیدم و
_بازم درد دارین؟
+اره بابا جان.
_شما ک سه ماهه عمل کردین که!
+نمیدونم.
دو سه روزی هست که حالم بده.
با نگرانی گفتم:
_پس چرا ب من نگفتین آقاجون؟
+الکی بگم نگرانت کنم که چی؟
_خب میبردمت تهران دوباره
+نمیخاد پسر.
از جام پاشدم و رفتم آشپزخونه.
رو ب ریحانه ک مشغول آشپزی بود گفتم
_قرصای بابا رو دادی؟
+اره چطور؟
_میگه چند روزه حالم بده.
تو خبر داشتی ؟
+نه.چیزی به من نگفته.
_امروز تنهاش گذاشتی رفتی بیرون؟
+خب تو که پیشش بودی .
فکر کنم فقط یک ربع تنها موند.
قرصای قلب بابا رو گرفتم و از توش آرام بخشش رو در اوردم و بردم براش.
صداش زدم:
_اقاجون!بفرما قرصاتو بخور .
فردا نیستما. دارم میرم تهران
+بری تهران؟
_اره
قرصشو گذاشت دهنش.
کمک کردم از جاش پاشه .
بردمش حموم.
سعی کردم یه جوری آب و تنظیم کنم که بخار تو حموم نپیچه که حال بابا بدتر بشه.
در و پنجره ی حموم رو هم باز گذاشتم.
کارم که تموم شد کمک کردم موهاشو خشک کنه و لباساشو بپوشه.
مثل ی بچه مظلوم شده بود.
حس میکردم این بابا دیگه بابای قبلی نیس.
از حموم بردمش بیرون و موهاشو با سشوار خشک و بعدشم شونه کردم .
که ریحانه داد زد
+بیاین غذا حاضره .
دست بابا رو گرفتمو آروم نشوندمش تو رخت خوابش.
_اقاجون حالتون بهتره؟
با بی حالی گفت:
+نه پسر .
نمیدونم چرا ولی دلم شور میزد.
غذاشو بهش دادمو بدون اینکه خودم چیزی بخورم با ریحانه بردیمش بیمارستان.
بابا کل راه گردنش کج بود سمت پنجره.
هر چی میگفتم مث همیشه صاف بشین میگفت نمیتونم.
خودمم از استرس دیگه قلبم درد گرفته بود.
با کمک ریحانه بابا رو بردیم اورژانس.
زنگ زدم به علی و گفتم خودشو برسونه.
خودمم رفتم و کارای پذیرشش رو انجام بدم تا بستریش کنن.
ادامهدارد...
○┈••••✾•🍀💐☘️•✾•••┈○
🔥ماجرای محکومیت ۲وزیر دولت شهید رئیسی به دلیل معاونت در اخلال ارزی
✍دولت شهید رئیسی در خصوص ماجرای فساد چای دبش:
💡۱-خودش فساد چای دبش رو کشف کرد ۲-خودش فساد رو گزارش کرد۳-خودش مسئولین دولتی دست اندرکار رو عزل کرد ۴-خودش پرونده رو به دستگاه قضا سپرد و پیگیر جدی مسئله شد
❌برخی سعی میکنند که مبارزه با فساد را به عنوان نقطه ضعف نظام و دولت شهید رئیسی، معرفی کنند
✅درحالی که موضوع مبارزه با فساد بویژه مبارزه با مسئولین فاسد، از نقاط قوت نظام و دولت شهید رئیسی است. و این موضوع باید با جدیت و قدرت هرچه بیشتر ادامه پیدا کند
🤔لازم به ذکر است که برخلاف جو سازی برخی رسانه ها، ۲ وزیر دولت شهید رئیسی به خاطر قصور مدیریتی محکوم شده اند نه فساد مالی ولی به هرجهت فساد بزرگ و کوچک ندارد و باید با آن در هر سطحی قاطعانه برخورد کرد
👌ما با تایید و تحسین این اقدام قوه قضائیه، از قوه قضائیه میخواهیم که این رویه را با قاطعیت ادامه دهد و با سایر مسئولینی که با سوء مدیریت و ناکارآمدی و قصور و تقصیر به مردم و کشور و نظام خسارت زده اند، (چه در دولت های گذشته و چه در دولت فعلی و چه در دولت های آینده،) برخورد قانونی کنند تا مسئولین بدانند باید در قبال مسئولیت و اختیاراتشان پاسخگو باشند.
⭐جهت انجام وظیفه جهاد تبیین این مطلب را برای مردم تبیین کنیم
🔥نشرحداکثری
🔷 دو اعتراف بزرگ توسط دشمنان نظام جمهوری اسلامی ایران:
1⃣ برژینسکی استراتژیست ارشد آمریکایی معتقد است انقلاب اسلامی فقط یک مهره را در صفحه شطرنج جابجا نکرد بلکه زد زیر صفحه شطرنج و معادلات و مناسبات بین المللی حاکم بر جهان که دو قالب سلطه گر و سلطه پذیر بود را تغییر داد و مدل جدیدی از حکمرانی را ارائه کرد که بر اساس آن میتوان زیست جهانی داشت بدون آنکه نه سلطه گر بود و نه سلطه پذیر. انقلاب اسلامی با استفاده از موقعیت ممتاز ژئوپولتیکی یعنی هارتلند و ریملند توانست ترتیبات منطقه ای را شکل دهد.
2⃣. ریچارد آنهاز رییس آندیشکده شورای روابط خارجی آمریکا پانزده سال قبل تحلیلی از آینده جهان ارائه کرده بود که بر مبنای آن دنیا به سمت عصر بی قطبی - چند قطبی حرکت میکند و در این عصر آمریکا نه بعنوان ابرقدرت بلکه قدرتی در کنار سایر قدرتها خواهد بود و قدرتهای نوظهوری مثل روسیه ؛ چین ؛ هند و ایران شکل خواهد گرفت و ایران یکی از قدرتهای جهانی خواهد بود چرا که صحنه منازعه صحنه برتری انقلاب اسلامی است. البته این برتری برای ایران بدون هزینه و بدون چالش نخواهد بود.
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
🔰 بالاخره روسیه بد است یا خوب!
🔸اصلاحطلبان درباره سفر لاوروف وزیر خارجه روسیه به تهران و دیدار با وزیر خارجه کشورمان دو نگاه متفاوت را در رسانههای خود انعکاس دادند. اولاً؛ همه آنها براین موضوع تأکید داشتند که لاوروف حامل پیام از طرف ترامپ برای مذاکره با ایران بوده است و فرض را بر این گذاشتند که او پیامی را به ایران آورده است و این درحالی بود که حداقل مسئولین دستگاه دیپلماسی هرگونه پیامی را در این زمینه رد کردند و گفتند سفر وزیر خارجه روسیه در راستای اجرائی کردن توافق جامع و راهبردی ایران با روسیه صورت گرفته است.
🔸دو نکته در اینجا وجود دارد.اولاً؛ رهبر حکیم انقلاب در دیدار رمضانی با کارگزاران نظام، آب پاکی را روی دست همه کسانی که از این آمد و شدها و احیاناً خبرهای نامهنگاری ترامپ به ایران برای مذاکره، قند در دلشون آب میشد، ریختند. ثانیاً؛ اگر روسیه بد است و انعقاد توافق با او فروختن کشور به روسهاست، چرا میانجیگری آنها برای مذاکره بین ایران و آمریکا میتواند خوب باشد.
🔸تا آنجا که حسین مرعشی دبیرکل حزب کارگزاران سازندگی در سرمقاله خود در این روزنامه با عنوان «نقش مهم روسیه» مینویسد: «باید از فعالشدن روسیه برای مذاکرات ایران و آمریکا استقبال کنیم» و در توجیه این نگاه خود مینویسد: «روسیه به دلیل قرار داشتن در تنگنای تحریمهای بینالمللی غرب از ایفای نقش بهعنوان یکی از بازیگران اصلی در روابط ایران و آمریکا استقبال میکند. این جایگاه، امتیازی مهم برای روسیه و پوتین محسوب میشود. از سوی دیگر با توجه به بداخلاقیهای اخیر اروپاییها، از نظر نگارنده، این جابهجایی برای ایران نیز خبر خوبی تلقی میشود.
🔸ظاهراً آقای مرعشی فراموش کردهاند تا دیروز سرشان بر دامن اروپاییها بود و برای اجرائی شدن مفاد برجام دلخوش به SPV و اینستکس اروپاییها بودند و چند سال توسط این کشورها سرکار گذاشته شده بودند غافل از اینکه بر فرض محالِ نگاه مثبت اروپا به اجرای برجام، اروپا بدون اذن آمریکا قدرت اجرای هیچ تعهدی را ندارد.
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
#رهبر_معظم_انقلاب
💢 با حالت روزهداری یا حالت نورانیتِ ناشی از روزهداری، در شبها و نیمه شبها تلاوت قرآن، انس با قرآن، مخاطب خدا قرار گرفتن، لذت دیگری و معنای دیگری دارد. چیزی که انسان در چنین تلاوتی از قرآن فرا میگیرد، در حال متعارف و معمول نمیتواند به چنین تلاوتی دسترسی پیدا کند.
۱۳۸۶/۰۶/۲۳
#بهار_عبادت
@t_manzome_f_r
▫️مجموعۀ تبیین منظومۀ فکری رهبری
7.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پاسخ اردشیر زاهدی دامادشاه و وزیرخارجه شاهنشاهی به تهدید های ترامپ علیه ایران:
اینها هیچ غلطی نمی توانند بکنند!
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat