🔹صفحه: 307
💠سوره مریم: آیات 26 الی 38
#قرآن #طرح_ختم_قرآن
#تلاوت_روزانه #تلاوت_قرآن
@ahlolbait_story
#متن_تفسیر #صفحه_307 سوره مبارکه #مریم
#سوره_19
#جزء_16
از کتاب تفسیر یک جلدی مبین
☆━━⊰•🌹⃟🕊•━━╮
@sibsoorgh
☆━━⊰•🌹⃟🕊•━━╯
صفحه 307 بخش اول307-maryam-ta-1.mp3
زمان:
حجم:
5.08M
#صوت_تفسیر #صفحه_307 سوره مبارکه #مریم
بخش اول
#سوره_19
#جزء_16
مفسر: استاد قرائتی
☆━━⊰•Ⓜ️⃟🕊•━━╮
@sibsoorgh
☆━━⊰•Ⓜ️⃟🕊•━━╯
بسم رب المهدی به نیت سلامتی وفرج آقا امام زمان ۵شاخه گل صلوات ویک مرتبه ایه امن یجیب را قرائت میکنیم
✹﷽✹
نـاحــله
قسمتصدوپنجاهوچهارم
نوشتهفاطمهزهرادرزیوغزالهمیرزاپور
مشغول بودم که حس کردم یکی تو آشپزخونه اومد.برگشتم و محمد ودیدم که به دیوار تکیه داده بود.
با دیدنم گفت: کمک نمیخوای؟
خندیدم و گفتم :نه ممنون
به حرفم توجه ای نکرد و اومد کنارم ایستاد .آستین هاش و بالا زد و ظرف های کفی و تو سینک کناری گذاشت و شیر آب و باز کرد.
_نمیخواد آقا محمد خودم میشورم
+من که هستم ،چرا دست تنها؟
_دست شما دردنکنه
داشتم قابلمه رو میشستم که صدام زد
برگشتم طرفش که آب و رو صورتم پاشید .چشام و بستم و عقب رفتمکه خندید.
_اشکالی نداره جبران میکنم.این دومین باره که روم آب ریختی
+چرا دومین بار؟
_یادت رفت؟خاستگاری؟حوض؟
+اها سوسک!
باهم خندیدم.خیلی زود شستن ظرف ها تموم شد.تو ظرف میوه ریختم و بردم تو هال .با محمد روی مبل نشستیم.داشتم خیار پوست میگرفتم که صدام زد
+فاطمه
_جانم
+من واسه یه مدتی نیستم
برگشتم طرفش:نیستی؟یعنی چی؟
+بهم ماموریت خورده، چند وقتی پیشت نیستم!
انتظار نداشتم از الان بخواد تنهام بزاره
_چقدر طول میکشه؟
+شاید یک ماه شایدم کمتر
خیلی تعجب کرده بودم.
_محمد جدی میگی؟
+آره،دعا کن خیلی طول نکشه.
یه بغض تو گلومنشست. نمیتونستماین همه مدت نبینمش . من تازه بهش رسیده بودم. سعی کردم ناراحتیم و نشون ندم. دوتا خیار پوست گرفتم و تو ظرف نصفش کردم و روش نمک پاشیدم.بدون اینکه نگاش کنم گفتم :بردار
نگاهم و به دستام دوختم.
+فاطمه جان
به سمتش برگشتم
لبخند مهربونی زد و گفت : نرم ؟
_دلم برات تنگ میشه
دوباره پرسید:نرم ؟
میدونستم چقدر کارش براش ارزش داره. پرسیدم:محمد
+جانم
_من میدونم کارت چقدر برات ارزش داره و مهمه. چرا اون روز وقتی بابام ازت پرسید گفتی تا من اجازه ندم نمیری؟ از کجا میدونی من همیشه قبول میکنم ازم دور باشی؟
+خب خودت گفتی دیگه
_من گفتم ؟ من که اصلا حرف نزدم!
+مگه حتما باید با زبون حرف بزنیم؟ مگه تو با چشمات به من نگفتی؟
یاد اون زمان افتاد که دل تو دلم نبود.
حاضر بودم با همه چیز کنار بیام ،با همه ی سختی ها بسازم تا فقط با محمد باشم!واقعیت همین بود که محمد گفت.
_قول میدی مراقب خودت باشی همیشه؟
+اره،قول میدم
یه خیار برداشتم و گفتم: برم واسه امشب کیک و ژله درست کنم
_به به!کدبانو!
خندیدم و رفتمتو آشپزخونه.
اونقدر محمد و دوست داشتم که حتی بخاطر خودم حاضر نبودم از علایقش دورش کنم. ژله رو درست کردم و تو یخچال گذاشتم .دوباره به هال رفتم. محمد سرش و به مبل تکیه داد و چشماش و بست.
_خوابت میاد؟
+یخورده
_برو تو اتاق من استراحت کن
+یک ساعت دیگه بیدارم میکنی؟
_اره.رو تختم بخواب
+باشه
محمد رفت و منم به آشپزخونه برگشتم و مشغول درست کرد شام و دسرِ شب شدم.
چهل و پنج دقیقه سرپا تو آشپزخونه ایستاده بودم. با خستگی رو مبل نشستم که مامان از اتاقش بیرون اومد و گفت : به به چه بویی راه انداخته دخترم، خسته نباشی
چیزی نگفتم و به یه لبخند اکتفا کردم
+اقا محمد کجاست ؟
_خوابه
+آها
مامان که رفت آشپزخونه از فرصت استفاده کردم و رفتم تو اتاقم .
محمد روی تختم خوابیده بود.
بوی قرمه سبزی گرفته بودم. سریع رفتم حمام و بعد یه دوش ده دقیقه ای اومدم بیرون. یه پیراهن نازک به رنگ آبی یخی برداشتم و پوشیدم .بلندیش تا زیر زانوم بود.یه شلوار کتان آبی رنگ هم پوشیدم. موهام و خشک کردم و پشت سرم جمعش کردم که از زیر روسری بیرون نیاد.رفتم پیش مامان که یهو یادم اومد محمد و بیدار نکردم
_عه باید محمد و بیدار میکردم
میخواستم برگردم که سر جام ایستادم. برگشتم طرف مامان و گفتم :مامان.
+جانم
_قم که بودیم محمد خواب بود. چند بار صداش زدم وقتی بیدار شد بهم گفت،فکر کردممادرم داره صدام میزنه!با شنیدن این حرفش واقعا حالم بد شد.
مامان:الهی بمیرم براش! خیلی سخته! چطور تحمل کردن،غم مادر و پدر و؟
_من خیلی خوشحال میشم وقتی میبینم انقدر باهاش خوب برخورد میکنی.
+گفتم بهت که، حس میکنم پسر خودمه.
_پس خودت برو پسرت و بیدار کن.
مامانم لبخندی زد و به طرف اتاقم رفت.
چند دقیقه بعد با محمد اومدن بیرون. محمد آستین هاش و بالا زد که وضو بگیره.
انقدر که تو آشپزخونه ایستادم پاهام و کمرم درد گرفته بود. رفتم و اتاقم و مرتب کردم. ساعت ۷ و نیم شده بود.
از خستگی روی زمین ولو شدم.
پلکم داشت سنگین میشد که محمد در اتاق و باز کرد و کنارم نشست
یه لیوان تو دستش بود
نشستم. لیوان و داد دستم . یه قرصم باز کرد و گفت :دستت و بیار
_این چیه ؟
+قرصه،مامانت گفت بیارم برات
تشکر کردم و قرص و آب و ازش گرفتم. لیوان و از دستم گرفت و گفت: بخواب،من میرم بیرون
_نه کجا بری؟
بلند شدم و لامپ و روشن کردم.
گوشیم و در آوردم و پوشه عکس هاش رو باز کردم.
ادامهدارد...
✹﷽✹
نـاحــله
قسمتصدوپنجاهوپنجم
نوشتهفاطمهزهرادرزیوغزالهمیرزاپور
روی هر عکسش زوم میکردم و چند ثانیه بهشون خیره میشدم خندید و گفت : فاطمه جانم من پیشتم واسه چی عکسام و نگاه میکنی؟
_آخه نمیتونم به خودت نگاه کنم !
+چرا نمیتونی؟
_آخه چشم هات نمیزاره !
+چرا چشم هام نمیزاره ؟
برگشتم سمتش و به چشماش زل زدم
منتظر نگاهم میکرد،خواستم بحث و عوض کنم.
_آلبوم بیارم عکس ببینیم؟
+بیار ببینیم
آلبوم های خانوادگی و آوردم.
نصف عکس هارو دیدیم و بیشتر اعضای خانواده و فامیل و بهش معرفی کردم.
برگشت و گفت : عکسی از خودت نداری؟
آلبوم عکس های بچگیم و آوردم و دادم دستش.
با لذت به عکس ها نگاه میکرد. به یک عکس رسید
پرسید :این کیه؟
نمیدونستم چه جوابی بدم
به پسر بچه ای که اشاره کرده بود زل زدم .تو عکس بغل مصطفی بودم
_مصطفی
چند ثانیه مکث کرد
و سراغ عکس های بعدی رفت.
از عکس هایی که با مصطفی گرفته بودم به سرعت میگذشت. سراغ عکس های نوجَوونیم رفت که آلبوم رو ازش گرفتم.
با تعجب گفت :عه داشتم نگاه میکردما،چرا گرفتی؟
_آخه توعکس های نوجوونیم یخورده زشتم
زد زیر خنده و آلبوم و از دستم گرفت
سعی کردم از دستش بگیرم که گفت : فاطمه پاره میشه ها،بزار ببینم دیگه
_محمد اذیت نکن دیگه میبینی بهم میخندی...
آلبوم رو داد بهم و گفت :باشه بیا نمیبینم
قیافم و مظلوم کردم و گفتم :قول میدی بهم نخندی؟
+چرا بخندم آخه؟بده ببینم
آلبوم رو باز کرد و شروع کرد به دیدن عکس ها،به یه عکس زشتم که رسیدیم دستم و به صورتم گرفتم و گفتم :ای خدا آخه چرا این هارو نسوزوندم ؟
یهو صدای خنده اش بلند شد که گفتم : دیدی دیدی خندیدی بهم ! اصلا قهرم!
بیشتر خندید. دستم رو گرفت و گفت :خانومم، من به حرف تو خندیدم نه به عکست.
قند تو دلم آب شد وقتی اینجوری صدام کرد.
قیافم و ناراحت نشون دادم که گفت : آخه اصلا دلیلی نداره واسه عکست خندید. خیلی قشنگن. درست مثله الانت خوشگل بودی. البته الان خیلی خانوم و خوشگل ترشدی ولی بچگی هاتم خیلی بامزه بودی .
وقتی چیزی نگفتم ادامه داد: تو عکس های نوجوونی من رو ببینی چی میگی آخه؟مطمئنم اگه ببینیشون از اینکه عاشقم شدی پشیمون میشی!یک خلال دندونی بودم واس خودم.
با اینکه از حرف هاش خندم گرفته بود با صدایی جدی گفتم : پشیمون شم ؟ مگه من عاشقت شدم که پشیمون شم؟
آلبوم و کنار گذاشت و گفت :نشدی؟
لبخند مرموزی زدم و گفتم:نه
جدی شد و گفت :باشه
با اینکه ترسیدم حرفم و باور کرده باشه قیافم و تغییر ندادم و جدی بودم .از جاش بلند شد . خدا خدا میکردم ناراحت نشده باشه .رفت سمت در اتاق و گفت :من برم پیش مامان
_نرو
+چرا نرم؟
_چون من از الان دلم برات تنگ شده
بمون یخورده نگات کنم.
لبخندی زد و روبه روم نشست.
یخورده که گذشت گفت:اجازه هست همینطوری که شما نگام میکنی من به حفظ قرآنم ادامه بدم؟
از جام بلند شدم و یه قرآن براش آوردم و بهش دادم
+چرا اون قرآن و به من دادی؟
همونطور که بهش نگاه میکردم گفتم :نمیدونم!
چیزی نگفت و قرآن و باز کرد. به آیه ها نگاه میکرد و زیر لب آروم میخوند.
سرم و روی زانوهام گذاشتم و با لبخند بهش خیره شدم
نمیدونم چقدر گذشت ولی هنوز مشغول خوندن قرآن بود. دلم میخواست حتی جزئیات چهره اش رو تو ذهنم ثبت کنم. چون نگاهش به من نبود میتونستم راحت حرف هام و بهش بزنم.
_محمد من خیلی دوستت دارم. اونقدر دوستت دارم که حتی وقتی روبه روم نشستی و نگاهت میکنم دلم برات تنگه .اونقدر دوستت دارم که نمیتونم به غیر از تو به کسی یا چیز دیگه ای فکر کنم. شب ها با فکر تو خوابم میبره، صبح ها به یاد تو بیدار میشم. وقت هایی که به تو فکر میکنم حالم خیلی خوبه. بعد از حرف زدن با تو،تا چند روز لبخند از روی لبم کنار نمیره،وقتی کنارمی قلبم تند میزنه. دلم میخواد بشینم و فقط نگات کنم، به جبران روز هایی که اجازه نگاه کردن بهت و نداشتم.
از وقتی شروع کردم به حرف زدن، دیگه نخوند. فقط به قران نگاه میکرد.
_محمد من هنوز هم باورم نشده که تو الان مال منی!
آرومخندیدم و ادامه دادم: راستی، عطری که بیشتر اوقات میزنی و خریدم. هر وقت که دلم برات تنگ میشه ،درش و باز میزارم که بوش توی اتاقم پخش شه. محمد،هیچ آدمی توی این دنیا وجود نداره که به اندازه ی من عاشقت...
مامان چندتا ضربه به در اتاق زد و گفت : فاطمه ،بچه ها الان میان ها! میوه ها رو تو ظرف نچیدی .
صدای قدم هاش اومد و فهمیدم از اتاق دور شد.از اینکه بازم نتونستم حرفم و کامل کنم کلافه شدم.
زدم رو پیشونیم و گفتم:مامان میدونه خیلی بد موقع سر میرسه؟ آخه چرا؟
محمد با خنده قرآن و بوسید و بستش. با احترام قرآن و سر جاش گذاشت .
کنارم نشست و گفت : و هیچکی تو این دنیا پیدا نمیشه که به اندازه ی من...
ادامهدارد...
متلاشیشدن شبکۀ فساد در حوزۀ خرید گندم
🔹با هوشیاری سربازان گمنام امام زمان در سازمان اطلاعات، عوامل اصلی یک شبکه فساد در خرید تضمینی گندم، از جمله برخی از مدیران اداره تعاون روستایی استان خوزستان و مدیران مراکز خرید، دستگیر شدند.
🔹این افراد با سوءاستفاده از جایگاه خود در مراکز خرید تضمینی، اقدام به صدور حوالههای غیرواقعی برای محصولات تحویلی به سیلوها کرده و مبالغ حاصل از آن را به حساب افراد و نزدیکان خود واریز میکردند.
🔹بیشترین تخلفات این شبکه از طریق موارد زیر انجام میشد: ثبت صوری محمولههای گندم، ثبت غیرواقعی افت وزنی محصولات کشاورزان، دستکاری باسکولهای مراکز خرید، اختلاط گندمهای بیکیفیت با گندم درجه یک، و مخلوط کردن ماسه با گندم.
🔹اقدامات این شبکه فساد، علاوه بر تضییع حقوق بیتالمال، باعث آسیب مالی به کشاورزان استان خوزستان شده است.
@Farsna
با سلام پویش غدیر
5892101306207842بنام رضا محمدی #هیئت_عشاق_سیدالشهداء_علیه_السلام_جوادیه_بجنورد بر روی شماره کارت بزنید کپی میشود ☝️ بسم الله یا علی 😍😍😍😍
🔰«علیاکبر ولایتی» مشاور رهبر معظم انقلاب در امور بینالملل،تاکید کرد: «نظم جهانیِ تکقطبیِ مبتنی بر سلطه آمریکا، دیگر پاسخگوی نیاز ملتها نیست و در حال فروپاشی است.» وی افزود: «آنچه امروز در حال تولد است، نظمی چندقطبی با محورهای مستقل و قدرتمند است که ایران یکی از مهمترین پایههای آن است.»
🔰«محمد هاشمی رفسنجانی» گفت: «آمریکا مخالف دستاوردهای علمی ایران است و نمیخواهد ایران صنعت هستهای یا غنیسازی داشته باشد.» او افزود: «صنعت هستهای، صنعتی مادر و ضامن استقلال کشور است که در حوزههای کشاورزی، مهندسی و داروسازی کاربرد دارد.» هاشمی تصریح کرد: «با توجه به تحریمهای طولانی آمریکا، ایران برای حفظ استقلال خود نیازمند توسعه این صنعت است.» وی تاکید کرد: «فشارهای دشمن باعث شد نخبگان ایرانی در مسیر توسعه صنعت هستهای ثابتقدم بمانند و دانش هستهای را نمیتوان از ذهن دانشمندان ایرانی گرفت.»
🔰«سیدکمال سادات» مدیرکل امنیتی و انتظامی استانداری تهران اعلام کرد: «با آمادگی کامل دستگاهها، جشن ۱۰ کیلومتری غدیر روز شنبه ۲۴ خرداد از ساعت ۱۶ در مسیر میدان امام حسین (ع) تا میدان آزادی برگزار میشود.» وی افزود: «۲۴۰۰ موکب دارای مجوز در مسیر مستقر شده و بیش از ۴۰۰ نیروی آتشنشان و امدادی به همراه پایگاههای اورژانس و تیمهای هلالاحمر آماده خدماترسانی هستند.» به گفته سادات، «۵۰۰ دستگاه اتوبوس و مترو برای جابجایی مردم پیشبینی شده و با هماهنگی همه دستگاهها، این رویداد در نظم و امنیت کامل برگزار خواهد شد.»
🔰روزنامه صهیونیستی «ماکور ریشون» درباره عملیات موشکی ایران «وعده صادق ۲» نوشت: «ایرانیها به تأسیسات استراتژیک اسرائیل ضربه زدند و این عملیات یک موفقیت استراتژیک برای تهران است.» این رسانه افزود: «موشکهایی که ایران شلیک کرد، ویژگیهایی داشتند که پدافند اسرائیل نتوانست آنها را متوقف کند.» همچنین ماکور ریشون تأکید کرد: «ارتش اسرائیل قادر به نابودی کامل تأسیسات هستهای ایران نیست زیرا این تأسیسات در ده سایت مختلف و برخی در اعماق کوهستانهایی با ارتفاع حدود چهار هزار متر مستقر شدهاند.»
🔰به نقل از الجزیره، «پایتخت اوکراین و مناطق شرقی، غربی و جنوبی کشور هدف حملات گسترده پهپادی و موشکی روسیه قرار گرفتند.» نیروی هوایی اوکراین اعلام کرد: «روسیه با استفاده از دهها پهپاد، کییف و مناطق مختلف اوکراین را هدف قرار داده است.» شهردار «خارکیف» نیز افزود: «نیروهای روسی اطراف شهر را با بمبهای هدایتشونده هدف قرار دادهاند.»
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
✅ بررسی صحت و سقم ادعای جواد حق شناس
🔺این فعال اصلاح طلب مدعی شده است:« دولت چهاردهم با وجود سنگ اندازی تندروها، حاکمیت را به مذاکرات با آمریکا مجاب کرد!
✅نکات تحلیلی:
🔺این ادعا در حالی مطرح شده است که مذاکرات هسته ای بین ایران و طرف های غربی و آمریکایی ، حتی در زمان شهید رییسی نیز ادامه داشت، با این تفاوت که در دوران شهید رییسی هیچگاه موضوع مذاکره با معیشت مردم گره نخورد. اتفاقا همین امر موجب تعجب خیلی هاست که مگر در دولت سیزدهم هم مذاکرات وجود داشته است!؟
🔺البته بین مذاکرات دوره شهید رییسی و دوران پیشین تفاوت های چندی وجود دارد.👈 در اینجا ببینید
🔺در دوران شهید رییسی نه تنها مذاکره با آمریکا انجام شد که به گفته دکتر مخبر دو مرتبه تا نزدیکی توافق هم پیش رفت ولی به واسطه دخالت رژیم صهیونی ، توافق صورت نگرفت. در اینجا بخوانید
🔺پس، اظهارات جناب حق شناس مبنی بر مجاب کردن نظام برای مذاکره با آمریکا سخن غلطی می باشد.
✍ سعید میرزایی
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat