eitaa logo
بصیرت انقلابی
1.1هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
24 فایل
﷽ ❀خادم کانال⇦ ❥ @abooheydar110 ❀خادم تبادل⇦ ❥ @yale_jamal ❀خادم تبادل⇦ ❥ @Alivliollah 🍀ڜࢪۅ؏ ڦعأڶيٺ ٩٨/٠١/٣٠🍀
مشاهده در ایتا
دانلود
#حدیث ✨ 🌺 امیرالمؤمنین عليه‌‏السلام : دنیا ، در حال انتقال از یکی به دیگری است و از کف رفتنی است. گیرم که دنیا برای تو بماند ، تو برای آن نمی‌مانی. 📚 عیون الحکم و المواعظ، ص ۲۲ ✅مراقب خودتون باشید که فقط از حلال دنیا استفاده کنید و تا میتوانید به دیگران محبت کنید معلوم نیست فردا اسم ما در دفتر زنده ها ثبت شده باشد. #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
دل من خنده ی جان دار تو را می خواهد... ای سراسر همه آرامش... #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سئوال روحانی از مردم در انتخابات ۹۶: مردم شریف ایران ما دو راه بیشتر نداریم؛ یا باید راه صعود به قله های افتخار را برگزینیم یا راه سقوط به قعر دره‌ها... به نظر شما مردم کدوم راه رو انتخاب کردن!؟ #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
«بُرد - بُرد» این است نه آن! «جورج فریدمن» مدیرکل «آژانس اطلاعات و مراقبت راهبردی آمریکا» است او مشاور ارتش و دولت آمریکا در حوزه دفاع و امنیت ملی بود و مدت بیست سال نیز در کالج «دیکینسون» آمریکاعلوم سیاسی تدریس می‌کرد. فریدمن در پاسخ خبرنگار روزنامه آمریکایی «یو. اس. ‌ای. تودی» که از وی درباره تنش هسته‌ای میان ایران و آمریکا سؤال کرده بود، می‌گوید؛ مشکل آمریکا با ایران مسئله هسته‌ای این کشور نیست، مسئله آن است که ایران نشان داده است نه فقط بدون رابطه با آمریکا، بلکه در حال تخاصم و دشمنی با آمریکا می‌توان بزرگترین قدرت نظامی و تکنولوژیک منطقه بود. این برای آمریکا الگوی قابل قبولی نیست! پیش از این تاکید کرده بودیم که برجام یک سند طلایی برای آمریکاست و هرگز از آن خارج نمی‌شود و آقایان بعد از خروج ترامپ از برجام مدعی شدند که اگر برجام به نفع آمریکا بود چرا از آن خارج شد؟ و این گفته خانم موگرینی را عمداً ناشنیده گرفتند که خروج ترامپ از برجام پس از آن صورت گرفت که دولت ایران تضمین داده بود هرگز از برجام خارج نمی‌شود! بنابراین آمریکا از یکسو برجام را حفظ کرده است و از سوی دیگر رسماً از تمامی تعهدات برجامی خود خارج شده است. بازی «برد - برد» این است نه آنچه دولت محترم شعارش را می‌داد و خروج ما از NPT بازی دو سر برد آمریکا و اروپا را به دو سر باخت تبدیل خواهد کرد. #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
🔴رهبری دغدغه فرهنگ دارند و #تهاجم_فرهنگی با تبلیغ شکل گرفته است. #سازمان_تبلیغات_اسلامی امسال نیز در سالگرد تاسیسش متاسفانه از هیچ محصول تبلیغاتی برای مقابله با تهاجم فرهنگی دشمن رونمایی نگرفت. #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
5.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸 مجلس یازدهم اجازه نخواهد داد که روند پیشرفت فضایی کشور را متوقف کنید 🔹سید محسن دهنوی نماینده مردم تهران و عضو هیات رئیسه مجلس یازدهم در نطق امروز خود خطاب به وزیر ارتباطات گفت: دوران برجام فضایی به پایان رسیده است. با نظارت و پیگیری‌های قاطع مجلس، ریل مدیریت سازمان فضایی باید به مدار عقلانیت و پیشرفت بازگردد. 🔹دورانی که ادامه برجام و پروژه غرب به دست جنابعالی در وزارت ict و در سازمان فضایی دنبال میشد به پایان رسیده است. #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توهین دوباره ترامپ به حاج قاسم ما تروریست شماره یک جهان، قاتل وحشی و رهبر داعش البغدادی را کشتیم. همینطور ما تروریست شماره یک در همه نقاط دنیا یعنی قاسم سلیمانی را هم کشتیم. ✍در برهه‌ای زندگی میکنیم که از چند جهت مظلوم واقع شده‌ایم! توهین چند باره ترامپ قمار به سردار شهید عزیزمون و در مقابل رئیس‌جمهوری داریم که نه مدیر است و نه عرضه دارد جواب یاوه‌گویی ترامپ را دهد ۲۵ روز از آشوب و تظاهرات مردم آمریکا می‌گذرد و در این مدت روحانی چیزی از این وضعیت نگفته. #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
پاسخ "جواد امام"، فعال اصلاح‌طلب به فرافکنی حسام‌الدین آشنا درباره تخلف ملک روحانی مشاور نا آشنای دولت! این بنای قدیمی است؟ همه دروغ میگویند! شما که صادق هستید بفرمایید این ملک اداری است؟! #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
دسترسی #تاجگردون به #اسناد سری کشور! بررسی #اعتبارنامه تاجگردون، اکنون به طور جدی روی میز نمایندگان قرار دارد. برخی از نهادهای نظارتی قبلا نظر نامساعد خود را با توجه به برخی مداخلات #اقتصادی درباره وی اعلام کرده بودند. اما عده معدودی در صدد هستند که اجازه ندهند #مجلس نقش خود را در جریان مبارزه با #فساد و در موضوع بررسی اعتبارنامه نمایندگان ایفا کند. تاجگردون به #رکنی_ترین کمیسیون مجلس یعنی کمیسیون برنامه و بودجه در دوره گذشته متصل بوده و به اسناد سری کشور در این حوزه دسترسی داشته است. باید مشخص شود که آیا از موقعیت خود در #کمیسیون در اختصاص بودجه به شرکت ها و غیره سوء استفاده کرده است یا نه. 🔷 صفحات رسمی دکتر #علیرضا_زاکانی در‍‍‍‍‍ پیام رسان ها: ایتا | بله| سروش |تلگرام | توییتر | اینستاگرام #بصیرت_انقلابی @basirat_enghelabi110 @arzakani
⚡️‏وضع امروز دلار، نتیجه تفکر برجامی و مدیریت برجامی، و از تبعات امضای توافق برجام است. راه اصلاح این وضع نیز، خروج از برجام و کنار رفتن تفکر برجامی از عرصه مدیریت کشور است. ✨در اولین گام، باید هشت سال به عقب برگردیم! 🖌 سید یاسر جبرائیلی #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
📖 🖋 عبدالله با دیدن من، چشمانش از تعجب گشاد شد و با خنده پرسید: «رفتی لباس‌ها رو جمع کنی یا نذری بگیری؟» با این حرف او، مادر و پدر هم به سمتم رو گرداندند که پاسخ دادم: « نه... آقای عادلی تو راهرو منو دید و اینو داد.» پدر بی‌اعتنا سرش را برگرداند و باز به صفحه تلویزیون خیره شد و مادر که با زیرکی مادرانه‌اش حالم را خوب فهمیده بود، سؤال کرد: «خُب چرا رنگت پریده مادرجون؟!!!» از کلام مادر پیدا بود که این ملاقات کوتاه و عمیق، دل مرا هم به اندازه دست او لرزانده که رنگ از رخم پریده است. ظرف را روی میز آشپزخانه گذاشتم و برای تبرئه قلبم که هنوز در پریشانی عجیبی می‌تپید، بهانه آوردم: «آخه تا در رو باز کردم، یه دفعه دیدمش، ترسیدم.» و برای فرار از نگاه عمیق مادر، به سمت در بازگشتم و از اتاق بیرون رفتم. وارد حیاط که شدم، به سرعت به سمت بند لباس‌ها رفتم. دست قدرتمند باد، شاخه‌های تنومند نخل‌ها را هم به بازی گرفته بود چه رسد به چند تکه لباس سبک که یکی از آنها هم بر اثر شدت وزش باد، کَنده شده و روی خاک باغچه افتاده بود. به سرعت لباس‌ها را جمع کردم و بی‌آنکه نگاهی به پنجره طبقه بالا بیندازم، به اتاق رفتم. وارد اتاق که شدم دیدم ظرف شله زرد، دست نخورده روی میز مانده است. دسته لباس‌ها را به یک چوب رختی آویختم تا سرِ فرصت مرتب کنم و به آشپزخانه رفتم. حیفم می‌آمد غذایی که با دنیایی از احساس برایمان آورده بود از دهان بیفتد. چهار کاسه چینی به همراه چهار قاشق در یک سینی چیدم و به همرا ظرف شله زرد به اتاق بازگشتم. شله زرد را با دقت به چهار قسمت تقسیم کردم و درون کاسه‌ها ریختم. اولین کاسه را مقابل پدر گذاشتم و کاسه بعدی را برای مادر بردم که لبخندی زد و با گفتن«دستش درد نکنه!» کاسه را از دستم گرفت. سهم عبدالله را کنار برگه‌ها روی میز گذاشتم که خندید و گفت: «این می‌خواد مثلاً مهمونداری مامان رو جبران کنه! ولی قبول نیس! چون خودش که نمی‌پزه، میره از بیرون میگیره!» مادر چین به پیشانی انداخت و با مهربانی گفت: «من که از این جوون توقعی ندارم! بازم دستش درد نکنه! بلاخره این بنده خدا هم تو این شهر غریبه! کاری بیشتر از این از دستش برنمیاد.» اولین قاشق را که به دهان بُردم، احساس کردم طعم گرم و شیرین این نذری خوش طعم، شبیه تابش سخاوتمندانه خورشید به سرتاسر عالم وجودم، انرژی بخشید. نمی‌توانستم باور کنم این همه حلاوت از مقداری برنج و شکر و زعفران آفریده شود، مگر اینکه احساسِ ته نشین شده در این معجون طلایی رنگ معجزه کرده باشد! شاید احساس کسی که به مناسبت چهلمین روز شهادت یکی از فرزندان پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) آن را پخته یا احساس کسی که به نیتی آن را در ظرف کشیده و تزئین کرده است! هر چه بود در مذاق من، طعمی از جنس طعم‌های معمول این دنیا نبود! مادر کاسه خالی را روی میز گذاشت و با خوشحالی گفت: «با اینکه دلم درد می‌کرد، ولی مزه داد!» عبدالله در حالی که با قاشق و با دقتی تمام تهِ کاسه را پاک می‌کرد، با شیطنت گفت: «برم ببینم کجا نذری میدن، اگه تموم نشده بازم بگیرم!» از حرف او همه خندیدند، حتی پدر که لبخندی زد و کاسه خالی را کنارش روی فرش گذاشت. کاسه‌های خالی را جمع کردم و برای شستن‌شان به آشپزخانه رفتم. در خلوت آشپزخانه، نگاه نجیب و با حیایش، صدای آرام و لبریز از احساسش، لرزش دستانش، همه و همه به سراغم آمده و باز پایه‌های دلم را می‌لرزاند. لحظاتی که نگاهش نجیبانه به زیر افتاده بود، گمان می‌کردم دریایی از احساس در چشمانش موج می‌زد و به ساحل مژگانش می‌رسید، احساسی که نه سرچشمه‌اش را می‌شناختم و نه می‌دانستم به کجا سرازیر می‌شود و نه حتی می‌توانستم به عمق معنایش دست پیدا کنم، ولی حس می‌کردم بار دیگر پرنده خیالش در آسمان قلبم به پرواز در آمده و تنها حصارش، پناه پروردگارم بود که به ذکری خالصانه، طلب مغفرت از خدای مهربانم کردم. 🆔 @basirat_enghelabi110
📖 🖋 آفتاب کمرنگ بندرعباس که دیگر تن نخل‌ها را نمی‌سوزاند، باد خنکی که از سمت خلیج فارس لای شاخه‌ها می‌دوید و خوشه‌های خالی خرما را نوازش می‌داد و بارش‌های گاه و بیگاهی که گرد و غبار را از صورت شهر می‌شست، همه خبر از بالغ شدن کودک زمستان در این خاک گرم می‌داد. روزهای آخرِ دی ماه سال 91 به سرعت سپری می‌شد و چهره بندرعباس را زمستانی‌تر می‌کرد، گرچه زمستانش به اندازه شهرهای دیگر بی‌رحم نبود و با خنکای مطبوعش، مهربان‌ترین زمستان کشور که نه، برای خودش بهاری دلپذیر بود. مادر تصمیم گرفته بود برای نوروز امسال دستی به سرِ خانه قدیمی و البته زیبایمان بکشد تا چهره‌ای تازه به خود بگیرد و اولین قرعه به نام پرده‌ها در آمده و قرار بر این شده بود تا پرده‌های حریر ساده جایشان را به پرده‌های رنگی جدیدتری که تازه مُد شده بود، بدهد. پرده‌ای زیبا که چند روز پیش در بازار پسندیده و سفارش دوختش را داده بودیم، آماده شده و امروز عبدالله رفته بود تا از مغازه تحویل بگیرد. چهار پایه را از زیرزمین بالا آوردم تا وقتی عبدالله باز می‌گردد، همه چیز برای نصب پرده‌های جدید، آماده باشد. مادر از تغییری که قرار بود تا لحظاتی دیگر در خانه‌مان رخ دهد، حسابی سرِ ذوق آمده بود و با نگاهی به قاب شیشه‌ای و قدیمی اتاق نشیمن که تصویری از یک قایق محلی در دریا بود، پیشنهاد داد: «این قاب هم دیگه خیلی کهنه شده، باید عوضش کنیم.» در تأیید حرف مادر، اشاره‌ای به ظرف بلورین تزئینی روی میز کردم و گفتم: «مثل این! از وقتی من بچه بودم این ظرف روی این میز بوده! به جای این یه گلدون تزئینی بذاریم، خونه مون خیلی قشنگ‌تر میشه!» که صدای در حیاط بلند شد و خبر آمدن پرده‌های نو را با خود آورد. عبدالله با چند کیسه بزرگ وارد اتاق شد و با گفتن «چقدر سنگینه!» کیسه‌ها را روی زمین گذاشت. مادر با عجله به سمت کیسه‌ها رفت و همچنانکه دست در کیسه‌ها می‌کرد، گفت: «بجُنبید پرده‌ها رو دربیارید تا بییشتر از این چروک نشده!» با احتیاط پرده‌ها را از کیسه خارج کردیم و مشغول آویختن‌شان شدیم. ساعتی همراه با یک دنیا شادی و حس تازگی به نصب پرده‌ها گذشت. کار که تمام شد، عبدالله چهارپایه را با خود به زیر زمین بُرد و مادر برای ریختن چای به آشپزخانه رفت. همچنانکه نگاهم به پرده‌ها بود، چند قدمی عقب‌تر رفتم تا دید بهتری از این میهمان تازه وارد داشته باشم. پنجره‌های قدی و بزرگ خانه که در دو سمت اتاق قرار می‌گرفت، فرصت خوبی برای طنازی پرده‌ها فراهم کرده بود؛ پرده‌هایی استخوانی رنگ با والان‌هایی مخملی که در زمینه زرشکی رنگشان، طرح‌هایی نقره‌ای رنگ خودنمایی می‌کرد. حالا با نصب این پرده‌های جدید که بخش زیادی از دیوارهای خانه را پوشانده و دامن‌شان تا روی فرش‌های سرخ اتاق کشیده می‌شد، فضای خانه به کلی تغییر کرده بود، به گونه‌ای که خیال می‌کردم خانه، خانه دیگری شده است. مادر با سینی چای به اتاق بازگشت و با گفتن «خیلی قشنگ شده!» رضایت خودش را اعلام کرد. سپس نگاهی به در اتاق که هنوز از رفتن عبدالله باز مانده بود، انداخت و با تعجب پرسید: «عبدالله هنوز برنگشته؟» که عبدالله با چهره‌ای خندان از در وارد شد. در را که پشت سرش بست، با شیطنت پرسیدم: «تو زیر زمین کی رو دیدی انقدر خوشحالی؟!!!» خندید و گفت: «تو زیر زمین که کسی رو ندیدم، ولی تو حیاط مجید رو دیدم!» از شنیدن نام او خنده‌ی روی صورتم، به سرخی گونه‌هایم بدل شد که ساکت سر به زیر انداختم و عبدالله همچنانکه دستش را به سمت سینی چای دراز می‌کرد، ادامه داد: «کلی میوه و شیرینی و گوشت خریده بود.» مادر با دو انگشت قند کوچکی از قندان برداشت و پرسید: «چه خبره؟ مهمون داره؟» عبدالله به نشانه تأیید سر فرو آورد و پاسخ داد: «آره، گفت عموش امروز از تهران میاد دیدنش.» و مادر با گفتن «خُب به سلامتی!» نشان داد دلِ مهربانش از شادی او، به شادی نشسته است. 🆔 @basirat_enghelabi110