#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت100
+من میروم ولی، جانم کنار توست؛
تا سال های سال، شمع مزار توست؛
عمه جانم، عمه جانم، عمه جانِ قد کمانم؛
عمه جانم، عمه جانم، عمه جان؛
نگرانم عمه جانم، عمه جانم، عمه جانِ مهربانم.
انگار همه بی تابی و پریشونیم رو همون لحظه سر حاج آقا خالی کردم.
بدنم شُل شد، بی حسِ بی حس...
احساس میکردم یکی آرامشم میداد.
جسمم توان نداشت، ولی روحم سبک شد!
ما رو بردن فرودگاه؛
کم کم خودم رو جمع کردم.
بازی ها جدی شده بود.
یاد روزهایی افتادم که هی فیلم اون مادر شهید لبنانی رو میگرفت جلوم که:
+توهم همینطور محکم باش!
حالا وقتش بود به قولم وفا کنم.
کلی آدم منتظر مون بودن.
شوکه شدن از کجا با خبر شدیم!!
به حساب خودشون میخواستن نرم نرم بهمون خبر بدن...
خانومی دلداریم میداد.
بعد که دید آروم نشستهم، فکر کرد بُهت زده ام.
هی میگفت:
+اگه مات بمونی دق میکنی! گریه کن! جیغ بکش، حرف بزن!
با دو دستاش شونهم رو تکون میداد:
+یه چیزی بگو!
گفتن:
+خونواده شهید باید برن.
شهید رو فردا صبحِ زود یا نهایتاََ فردا شب میاریم!
از کوره در رفتم. یک پا ایستادم که:
- بدون محمدحسین از اینجا تکون نمیخورم!
هرچی عزوجز کردن، به خرجم نرفت.
زیر بار نمیرفتم با پروازی که همون لحظه حاضر بود، برگردم.
میگفتم:
- قرار بود باهم برگردیم.
میگفتن:
+شهید هنوز تو حلب توی فریزه!
گفتم:
- میمونم تا از فریز درش بیارن!
#ـشرایـطکُپی: نـوش جـونـت رفـیق..!🌱
•°🍃🌸
#سلامحضرتارباب...|✋🏻|
با هـر سـلام صبــح
به آقــای بی کفــن،
انگــار روبروی حــرم ایســتاده ایم ...
با نـوکــری خــانـه ی اربابــــ بـاوفــا
احساس می کـنیــم
که اربابــــ زاده ایـم
#صبحتونحسینے♥
#بصیرتانقلابی
🆔
@basirat_enghelabi110
اگرشماازگناهانخودخستھ شوید ؛
خداوندازبخشیدنشماخستھ نمیشود… :)
#آیتاللهمرتضیتهرانی🌱
#بصیرتانقلابی
🆔
@basirat_enghelabi110
اگر بعضی وقتها
حوصلهی قرآن خواندن ندارید ،
وضو بگیرید
قرآن را لمس کنید
یکدفعه بیدارتان میکند :)🌻
#حاجآقادولابی💛
#تلنگرانھ
#بصیرتانقلابی
🆔
@basirat_enghelabi110
••💚☘••
#حدیث💫
-امامرضاعلیهالسلام:
هرڪسقادربرڪفارهگناهاننباشد..
صلواتبسیاربفرستد..
ڪهصلواتبرمحمّدوآلمحمّد(ص)
گناهانرامیریزاند..✨
📚⇦ جامعالاخبار ، فصل28
#صلواتبفرستمؤمنツ📿
#بصیرتانقلابی
🆔
@basirat_enghelabi110
بصیرت انقلابی
••💚☘•• #حدیث💫 -امامرضاعلیهالسلام: هرڪسقادربرڪفارهگناهاننباشد.. صلواتبسیاربفرستد.. ڪهصلوا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پیشنهاد_دانلود✅
#شعر_کودکانه👶
علی آقامه😊
علی الگوی بابامه🌸
علی ذکر لب روزا و شب هامه🍃
علی آقامه😍
#تبلیغ_غدیر♥️
⁵ روز تا امامت امیرالمومنین☺️✨
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
بصیرت انقلابی
#قصّهدلبـری🌸💕 #قسمت100 +من میروم ولی، جانم کنار توست؛ تا سال های سال، شمع مزار توست؛ عمه جانم، عم
#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت101
گفتن:
+پیکر رو باید با هواپیمای خاصی منتقل کنن! توی اون هواپیما یخ میزنی!
اصلا زن نباید سوارش بشه، همه کادر پرواز مرد هستن!
میگفتم:
- این فکر رو از سرتون بیرون کنین که قراره تنها برگردم!
گفت:
+بیا یه شرطی باهم بزاریم! تو بیا بریم، من قول میدم هماهنگ کنم دوساعت با محمدحسین تنها باشی!
خوشحال شدم، گفتم:
- خونه خودم، هیچ کسم نباشه!
حاج آقا گفت:
+چشم.
تو هواپیما پذیرایی آوردن. از گلوم پایین نمیرفت، حتی آب.
هنوز نمیتونستم امیرحسین و بگیرم.
نه اینکه بخوام، توان نداشتم...
با خودم زمزمه کردم:
- الهی بنفسی انت!
آفریننده که خودِ تو بودی! نمیدونم شاید بعضی جون هارو با حساب خاصی که فقط خودتم میدونی، ارزشمندتر از بقیه خلق کردی که خودت خریدارشون میشی!
بعد از بیست و هشت روز مادرم رو دیدم، تو پارکینگ خونه.
پاهاش جلو نمیومد.
اشک از روی صورتش میغلتید، اما حرف نمیزد.
نه اون، بلکه همه انگار زبونشون بند اومده بود.
بی حس و حال خودم رو ول کردم تو آغوشش.
رفته بودم با محمدحسین برگردم، ولی چه برگشتنی!
میگفتن:
+بُهتش زده که برّ و برّ همه رو نگاه میکنه!
داد و فریاد راه نمیانداختم، گریه هم نمیکردم...
نمیدونم چرا، ولی آروم بودم.
#ـشرایـطکُپی: نـوش جـونـت رفـیق..!🌱
بصیرت انقلابی
#قصّهدلبـری🌸💕 #قسمت101 گفتن: +پیکر رو باید با هواپیمای خاصی منتقل کنن! توی اون هواپیما یخ میزنی!
#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت102
حالم بد شد، سقف دور سرم چرخید، چیزی نفهمیدم!
از قطره های آب که پاشیده میشد رو صورتم، حدس زدم که بی هوش شدم..!
یه روز بود چیزی نخورده بودم، شاید هم فشارم افتاده بود.
شب سختی بود، همه خوابیدن اما من خوابم نمیبرد.
دوست داشتم پیام های تلگرامیش رو بخونم.
رفتم تو اتاق، در رو بستم...
امیرحسین رو سپردم دست مادرم.
حوصله هیچ کس و هیچ چیز رو نداشتم و میخواستم تنها باشم.
بعد از این مدت به تلگرام وصل شدم، وای خدای من!!!
چقدر پیام فرستاده بود...
یکی یکی خوندم:
بار اول که دیدمت، چنان بی مقدمه زیبا بودی که چند روز بعد یادم افتاد باید عاشقت میشدم.
جنگ چیز خوبی نیست. مگر اینکه تو مرا با خود به غنیمت ببری.
شق القمری، معجزه ای، تکه ماه/لا حول ولا قوه الاّ بالله.
خندیدی و بر گونه تو چال افتاد/ از چاله در آمد دلم افتاده به چاه
دوستت دارم، بگو این بار باور کردی!
عشق در قاموس من از نان شب واجب تر است!
دریای شورانگیز چشمانت چه زیباست/آنجا که باید دل به دریا زد همین جاست.
تو نیم دیگر من نیستی، تمام منی..!
تنها این را میدانم که دوست داشتنت، لحظه لحظه زندگیم را میسازد و عشقت؛
ذره ذره وجودم را..!
مرا ببخش و با لبخندت بهم بفهمان که بخشیده ای مرا، که من هرگز طاقت گریه ات را ندارم!
#ـشرایـطکُپی: نـوش جـونـت رفـیق..!🌱