eitaa logo
بصیرت انقلابی
1.1هزار دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
3.7هزار ویدیو
24 فایل
﷽ ❀خادم کانال⇦ ❥ @abooheydar110 ❀خادم تبادل⇦ ❥ @yale_jamal ❀خادم تبادل⇦ ❥ @Alivliollah 🍀ڜࢪۅ؏ ڦعأڶيٺ ٩٨/٠١/٣٠🍀
مشاهده در ایتا
دانلود
🚨فوری ۶۰ روستا در استان دهوک به اشغال ارتش ترکیه درآمد. 🆔 @basirat_enghelabi110
بصیرت انقلابی
🔴💭 #توئیت_جهان| ‏آقای تاجزاده از رهبری پرسیده: ‎#دلار تاچقدر بالابرود، کوتاه میایید؟ همین سوال از خ
هیشکی نفهمید! 🔹آقای تاج زاده بهتر از هر کس می داند مشکل تورم و گران شدن ارز، زیر سر مدیریت اشرافی مدعی اعتدال و اصلاحات است؛ 💢همان ها که از کلان بدهکارانی مانند دانیال زاده (با چهار هزار میلیارد تومان بدهی بانکی) رشوه های میلیاردی گرفتند و به مهره چینی در مدیریت بانک ها پرداختند؛ 💢همان ها که در کمتر از دو ماه، 18 میلیارد دلار ارز بی زبان را به قیمت 4200 تومان در کام رانت خواران ریختند؛ 💢همان ها که با چند هزار میلیارد دارایی و در جایگاه وزارت، مسکن مهر را مزخرف خواندند اما حتی یک خانه برای مردم نساختند؛ 💢همان ها که اجازه واردات قاچاق صدها خودرو لوکس از مجاری رسمی در وزارت صمت را دادند؛ 💢همان ها که حقوق و پاداش های های نجومی چند ده تا چند صد میلیون تومانی گرفتند؛ 💢همان ها که سازمان خصوصی سازی را فرصت بالا کشیدن شرکت های دولتی کردند؛ 💢و... همان ها که مانند آقای تاج زاده دو شخصیتی و چند شخصیتی هستند؛ کار خرابی می کنند و به دیگران نسبت می دهند؛ خوشحال از این که کسی متوجه نشد! 🖌 محمد ایمانی #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
🔴 سناریو تکراری 🔹همزمانی گرانی و بلند شدن بانگ مذاکره... #سید_یاسر_جبرائیلی #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
امشب با قسمت و از مستند داستانی "جان شیعه اهل سنت" در خدمت شما هستیم.
📖 🖋 اگر چه جوابم شبیه همه پاسخ‌های پُر نازِ دخترانه در هنگام آمدن خواستگار بود، اما حقیقتی عاری از هر آلایشی بود. سال‌ها بود که منتظر آمدن چنین روزی بودم تا کسی به طلبم بیاید که دیدن صورتش، شنیدن صدایش و حتی حس حضورش مایه‌ی آرامش وجودم باشد و حالا رؤیای آرزویم تعبیر شده و او آمده بود! همانگونه که من می‌خواستم، ولی اینجای تقدیر را نخوانده بودم که آرزویم با یک جوان شیعه در حقیقت نقش ببندد و این همان چیزی بود که زبانم را بند آورده و نفسم را به شماره انداخته بود. عبدالله نفس عمیقی کشید و مثل اینکه اوج سرگردانی‌ام را فهمیده باشد، بلاخره سکوتش را شکست: «فکر کنم الهه می‌خواد بیشتر فکر کنه.» ولی مادر دلش می‌خواست هر چه زودتر مقدمات خوشبختی تنها دخترش را فراهم کند که با شیرین زبانی پیشنهاد داد: «من میگم حالا اجازه بدیم اینا یه جلسه بیان. صحبت‌هامون رو بکنیم، تا بعد ببینیم خدا چی می‌خواد!» پدر بی آنکه چیزی بگوید، کنترل را برداشت و تلویزیون را روشن کرد و این به معنای رضایتش به حرف مادر بود که عبدالله فکری کرد و رو به مادر گفت: «مامان نمی‌خوای یه مشورتی هم با ابراهیم و محمد بکنی؟» که مادر سری جنباند و گفت: «آخه مادر جون هنوز که چیزی معلوم نیس. بذار حالا یه جلسه با هم صحبت کنیم، تا ببینیم چی میشه.» و با این حرف مادر، این بحث سخت و سنگین تمام شد و بلاخره نفسم بالا آمد که از جا بلند شدم و به سمت اتاقم رفتم. وارد اتاق شدم و خواستم روی تختم دراز بکشم که عبدالله صدایم کرد: «الهه!» برگشتم و دیدم در چهارچوب درِ اتاق ایستاده و نگاهش همچنان سرد و سنگین است. لب تختم نشستم و او بی‌مقدمه پرسید: «چرا به من چیزی نگفتی؟» نگاهش کردم و با صدایی که از عمق صداقتم بر می‌آمد، جواب دادم: «به خدا من از چیزی خبر نداشتم.» قدم به اتاق گذاشت و همچنانکه به سمتم می‌آمد، با لحنی گرفته بازخواستم کرد: «یعنی تو از نگاهش هیچی حس نمی‌کردی؟» و آفتاب نگاه نجیبش با همان پرده حیای همیشگی در برابر چشمانم درخشید تا صادقانه شهادت بدهم: «خودش نیس، ولی خداش هست! هیچ وقت تو نگاهش هیچی ندیدم!» و شاید لحنم به قدری صادقانه بود که بلاخره حصار سرد رفتارش شکست، کنارم نشست و زیر لب زمزمه کرد: «من بهش خیلی نزدیک بودم، هر روز می‌دیدمش، ولی هیچ وقت فکرش هم نمی‌کردم!» سپس نگاهش را به عمق چشمانم دوخت و با تردیدی که در صدایش موج می‌زد، سؤال کرد: «الهه! مطمئنی که می‌خوای اجازه بدی بیان خواستگاری؟!!!» و در مقابل نگاه پرسشگرم، لبخندی زد و با لحنی برادرانه نصیحتم کرد: «الهه جان! مجید مثل بقیه خواستگارات نیس! اون داره تو این خونه زندگی می‌کنه! خوب فکر کن! اگه یه بار به عنوان خواستگار بیاد تو این خونه و بعد تو جواب رَد بدی، دیگه رفت و آمدِ هر دوتون توی این خونه خیلی سخت میشه! اگه مطمئنی که قبولش داری، اجازه بده!» از شنیدن این حرف، پشتم لرزید. تصور اینکه خواستگارم، در طبقه بالای همین خانه حضور دارد و نتیجه هر چه شود، باز هم او همینجا خواهد بود، ترسی عجیب در دلم انداخت. عبدالله نفس بلندی کشید و گفت: «البته حتماً مجید هم به این قضیه فکر کرده! حتماً اونم می‌دونه که اگه این خواستگاری به هر دلیلی به هم بخوره، زندگی‌اش تو این خونه دیگه مثل قبل نیس! پس حتماً پای حرفی که زده تا آخر می‌مونه! ولی تو هم باید تکلیفت رو با خودت روشن کنی!» چشمانم غمگین به زیر افتاد و عبدالله با گفتن «تو رو خدا خوب فکر کن!» از کنارم بلند شد و از اتاق بیرون رفت. با رفتن او، حجم سنگینی از احساسات بر دلم آوار شد. از محبتی که داشت بی سر و صدا در گوشه‌های قلبم جوانه می‌زد تا ترسی که از حضور نزدیک او آن هم در هر شرایطی، در دلم افتاده بود و آنچه بیش از همه بر دیوار شیشه‌ای قلبم ناخن می‌کشید، تشیع او بود که خاطرم را آشفته می‌کرد. احساس می‌کردم در ابتدای راهی طولانی و البته پُر جذبه ایستاده‌ام که از پیمودنش ترسی شیرین در دلم می‌دوید و دلم آنچنان به پشتیبانی خدای خودم گرم بود که ایمان داشتم در انتهای این مسیر سخت، آسمانی نورانی انتظارم را می‌کشد. آینده روشنی که آرزوی قلبی‌ام را برآورده خواهد کرد! آینده‌ای که این جوان شیعه را به یاری خدا و با همراهی من، به سوی مذهب اهل تسنن متمایل می‌کند و این همان اطمینانی بود که عبدالله از من طلب می‌کرد! 🆔 @basirat_enghelabi110
📖 🖋 گل‌های سفید مریم در کنار شاخه‌های سرخ و صورتی سنبل که به همراه چند گل لیلیوم عطری در دلِ سبدی حصیری نشسته بود، رایحه خوشی را در فضای آشپزخانه پراکنده کرده و از پریشانی‌ام می‌کاست که مادر در چهارچوب در ظاهر شد و با صدایی آهسته گفت: «الهه جان! چایی رو بیار!» فنجان‌ها را از قبل در سینی چیده و ظرف رطب را هم کنار سینی گذاشته بودم و قوری چای هم روی سماور، آماده پذیرایی از میهمانان بود. دستانم را که در آستین قرمز لباسم پوشیده بود، از زیر چادر زرشکی رنگم بیرون آورده و سینی چای را برداشتم و با گفتن «بسم الله!» قدم به اتاق پذیرایی گذاشتم. با صدایی که می‌خواستم با پوششی از متانت، لرزشش را پنهان کنم، سلام کردم که آقای عادلی و عمو جواد و مریم خانم به احترامم از جا بلند شدند و به گرمی پاسخم را دادند. برای اولین بار بود که پس از فاش شدن احساسش، نگاهمان در چشمان یکدیگر می‌نشست، هرچند همچون همیشه کوتاه بود و او با لبخندی که حتی در چشمانش می‌درخشید، سرش را به زیر انداخت. حالا خوب می‌توانستم معنای این نگاه‌های دریایی را در ساحل چشمانش بفهمم و چه نگاه متلاطمی بود که دلم را لرزاند! کت و شلوار نوک مدادی رنگی پوشیده بود که در کنار پیراهن سپیدش، جلوه خاصی به صورتش می‌بخشید. سینی چای را که مقابلش گرفتم، بی‌آنکه نگاهم کند، با تشکری گرم و کوتاه، فنجان چای را برداشت و دیدم انگشتانش نرم و آهسته می‌لرزد. میهمانان طوری نشسته بودند که جای من در کنار مریم خانم قرار می‌گرفت. کنارش که نشستم، با مهربانی نگاهم کرد و با خنده‌ای شیرین حالم را پرسید: «حالت خوبه عزیزم؟» و من با لبخندی ملایم به تشکری کوتاه جوابش را دادم و نگاهم را به گل‌های سفید نشسته در فرش سرخ اتاق دوختم که پدر با لحنی قاطع عمو جواد را مخاطب قرار داد: «آقا جواد! حتماً می‌دونید که ما سُنی هستیم. من خودم ترجیح می‌دادم که دامادم هم اهل سنت باشه، چون اعتقادم اینه که اینطوری با هم راحتتر زندگی می‌کنن. ولی خُب حالا شما این خواستگاری رو مطرح کردید و ما هم به احترام شما قبول کردیم.» از لحن سرد و سنگین پدر، کاسه دلم ترک برداشت و احساسم فرو ریخت که عمو جواد لبخندی زد و با متانت جواب داد: «حاج آقا! بنده هم حرف شما رو قبول دارم. قبل از اینم که مزاحم شما بشیم، خیلی با مجید صحبت کردم. ولی مجید نظرش با ما فرق می‌کنه.» که پدر به میان حرفش آمد و روی سخنش را به سمت آقای عادلی گرداند: «خُب نظر شما چیه آقا مجید؟» بی‌اراده نگاهم به صورتش افتاد که زیر پرده‌ای از نجابت، با چشمانی لبریز از آرامش به پدر نگاه می‌کرد. در برابر سؤال بی‌مقدمه پدر، به اندازه یک نفس عمیق ساکت ماند و بعد با صدایی که از اعماق قلبش بر می‌آمد، شروع کرد: «حاج آقا! من اعتقاد دارم شیعه و سُنی برادرن. ما همه‌مون مسلمونیم. همه‌مون به خدا ایمان داریم، به پیامبری حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) اعتقاد داریم، کتاب همه‌مون قرآنه و همه‌مون رو به یه قبله نماز می‌خونیم. برای همین فکر می‌کنم که شیعه و سُنی می‌تونن خیلی راحت با هم زندگی کنن، همونطور که تو این چند ماه شما برای من مثل پدرم بودید. خدا شاهده که وقتی من سر سفره شما بودم، احساس می‌کردم کنار خونواده خودم هستم.» پدر صورت در هم کشید و با حالت به نسبت خشنی پرسید: «یعنی پس فردا از دختر من ایراد نمی‌گیری که چرا اینجوری نماز می‌خونی یا چرا اینجوری وضو می‌گیری؟!!!» لحن تند پدر، صورت عمو جواد را در هاله‌ای از ناراحتی فرو برد، خنده را روی صورت مریم خانم خشکاند و نگاه ملامت‌بار مادر را برایش خرید که آقای عادلی سینه سپر کرد و مردانه ضمانت داد: «حاج آقا! من به شما قول میدم تا لحظه‌ای که زنده هستم، هیچ وقت بخاطر اختلافات مذهبی دختر خانم شما رو ناراحت نکنم! ایشون برای انجام اعمال مذهبی شون آزادی کامل دارن، همونطوری که هر مسلمونی این حق رو داره!» لحنش آنچنان با صراحت و صداقت بود که پدر دیگر هیچ نگفت و برای چند لحظه همه ساکت شدند. از آهنگ صدایش، احساس امنیت عجیبی کردم، امنیتی که هیچ گاه در کنار هیچ یک از خواستگارانم تجربه نکرده بودم و شاید عبدالله احساس رضایتم را از آرامش چشمانم خواند که به تلافی سخن تلخ پدر، جواب آقای عادلی را به لبخندی صمیمانه داد: «مجید جان! همین عقیده‌ای که داری، خیال منو به عنوان برادر راحت کرد!» و مادر برای تغییر فضا، لبخندی زد و با گفتن «بفرمایید! چیز قابل داری نیس!» از میهمانان پذیرایی کرد. 🆔 @basirat_enghelabi110
🔴سقوط ۳۶ پله‌ای رتبه ایران در رشد اقتصادی/ عملکرد هفت‌ساله دولت روحانی در رتبه ۱۷۱ جهان+جدول ♦️رتبه رشد اقتصادی ایران در دولت روحانی نسبت به دولت نهم و دهم ۳۶ پله سقوط کرده است. ♦️متوسط رشد اقتصادی کشور در فاصله سال‌های ۱۳۸۴ تا ۱۳۹۱ بالغ بر ۲.۲۷ درصد بود و ایران از این لحاظ در میان ۱۹۳ کشور مورد بررسی، رتبه ۱۳۵ را داشت. #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
برنامه موشکی را هم با برجام واگذار می‌کردیم که ایران لیبی شود؟! عضو اولین تیم مذاکراتی روحانی در سال 82 می‌گوید مشکل برجام این بود که موضوعات موشکی و منطقه‌ای را دربر نمی‌گرفت! حسین موسویان که به خاطر ارائه اطلاعات به بیگانگان محکوم هم شده، به روزنامه ایران گفته است: «اوباما واقعاً می‌خواست طبق تعهدات دولت آمریکا در چارچوب برجام همه تحریم‌ها را علیه ایران بردارد او وزیر خارجه خود را هم به عنوان بازاریاب برای ایران، به سایر کشورها فرستاده بود آقای جان‌کری صبح تا شب با همه ملاقات می‌کرد و می‌گفت که با ایران کار کنید ما شما را مجازات نمی‌کنیم اما چرا اوباما نتوانست همه تعهدات خود را در برجام انجام دهد؟ زیرا تحریم‌های غیرهسته‌ای برای دوره ماقبل برجام بود و ربطی به برجام نداشت». درباره این اظهارات گفتنی است؛ برخلاف ادعای موسویان، اوباما قصد نداشت تحریم‌ها را بردارد و جان‌کری هم پیگیر اطمینان دادن به شرکای تجاری ایران درباره تحریم نبود نشان به آن نشان که یک سال پس از اجرای برجام، آقای ظریف ازموضع انفعال، از دولت آمریکا می‌خواست نامه‌های آرامش‌بخش صادر کند. اما درست برعکس، از وزارت خارجه وخزانه‌داری تا دولت آمریکا پیاپی پس از برجام تهدید به مجازات طرف‌های تجاری با ایران می‌کردند. دولت اوباما برخلاف برجام اقدام به اعمال تحریم‌های ویزایی وسپس ریل‌گذاری تحریم‌های گسترده موسوم به کاتسا وآیسا کرد به عبارت دیگر زیرپاگذاشتن برجام در همان دولت اوباما آغاز شد واگر قرار بود قدرت نظامی ونفوذ منطقه‌ای ایران هم واگذارشود، طبیعتاً خسارت‌های برجام چند برابر می‌شد 🆔 @basirat_enghelabi110
دولت 7 سال نه مسکن ساخت نه راه احتکار مسکن را بست یک کارشناس اقتصادی می‌گوید دولت روحانی با سوء عملکرد در هفت سال اخیر، شکاف بین عرضه و تقاضای مسکن را افزایش داد. دکتر حجت‌اله عبدالملکی با اشاره به آشفته بازار مسکن به وطن امروز گفته است: در حال حاضر نزدیک به 2/6 میلیون خانه خالی در کشور وجود دارد، لذا وارد نشدن این خانه‌ها به بازار مسکن به شدت موجب افزایش قیمت ملک و اجاره‌بها شده است. بیش از 25 میلیون خانوار در کشور وجود دارد و تقریبا همین مقدار مسکن نیز در کشور تولید شده است اما چند مشکل در بخش تأمین مسکن جامعه مطرح است؛ تقریبا 2/6 میلیون خانه از خانه‌های ساخته شده خالی مانده است، چرا که افزایش قیمت مسکن به دلیل سیاست‌های غلط در این حوزه موجب شده مالکان به این خانه‌ها به عنوان کالای سرمایه‌ای برای بهره‌مندی از افزایش قیمت نگاه کنند. #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
1.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👤 توییت استاد #رائفی_پور ‏عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد! پس از حماقت امریکا و مصطفی الكاظمی در بازداشت تعدادی از فرماندهان حشد الشعبی ،نه تنها بلافاصله با حرکت به سمت ساختمان نخست وزیری ،مجاهدان آزاد شده و درمنطقه امنیتی خضرا نماز صبح را به جماعت خواندند بلکه فرصتی بود برای مانور قدرت نیروهای بسیج مردمی. #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
امام خمینی رحمه الله: «آقای #بهشتی رحمه الله که یک نفر آدمی بود مجاهد برای اسلام، به درد می خورد، فعال بود، دانشمند بود، مدیر بود و دیدید که در صحنه کشور چه فضاحت ها درآوردند، مردم را منحرف کردند، مردم یک وقتی بیدار شدند که بهشتی ای در کار نبود». سیره شهید دکتر بهشتی، ص 582. 🇮🇷 سالروز شهادت شهید بهشتی گرامی باد. 🇮🇷   ✨اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ✨ #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110