- کرونا ویروسی است تولید شده توسط صهیونیستها برای جلوگیری از راهپیمایی روز قدس!
- روز قدس روز #انتقام_سخت است.
#راهپیماییقدس_تعطیلشدنی_نیست.
12.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آیا رعایت حجاب همچون ماسک زدن جزء شعور اجتماعی نیست؟!
.
اشتغال زن با فلسفه خلقت زن سازگاری نداره. چرا که مرد برای قهرمان شدن خلق شده و زن برای قهرمانپروری! پیام عباراتی از جمله «از دامن زن مرد به معراج رفت» و «هر جا مرد موفق هست، پای یک زن در میان است»، همینه. لذا نقش تربیت به زن داده شده و نقش مدیریت به مرد و در این صورته که هر حماسهای از مرد، افتخارش برای زن هست!
اختلاط نقش زن و مرد زندگی تکاملی رو تبدیل به همنشینی میکنه؛ مثل هماتاقیهای دانشجویی و لذا به جای بهره بردن از صفات همدیگه در مسیر تکامل، یک همنشینی صورت میگیره که حاصل اون مرد صفت شدن زن و زن صفت شدن مرد هست؛ یعنی همون چیزی که به خاطرش اختلاط زنان و مردان تو ۱ مجلس حرام شمرده شده!
جسم و روح متصف به هم هستن و در قابلیتها باهم همصفت و هماهنگ هستن. زن که نقش آرامش بخشیدن به مرد داره تا مرد رو به طمأنینه برسونه، با اشتغال و تحرک جسمانی از مقام سکون خارج میشه و با این اختلال دیگه از لحاظ روحی هم نمیتونه مرد رو به آرامش برسونه! این در حالیه که اگه زن در جایگاه خودش (یعنی سکون و عدم تحرک) قرار بگیره، هم باعث ثبات مرد و خانواده میشه و مرد رو به آرامش میرسونه و هم با تمرکز روی قابلیتهای خودش به عنوان مکمل، چنان انرژی به مرد میبخشه که مرد با قدرتی دو چندان امور زندگی رو حل و فصل میکنه!
- سلام....
- خوبی؟....
- شاغلی؟!....
- محصلی یا شاغل؟!....
- کارت چیه؟!....
و ....
نمیدونم تا حالا چقدر درد دل دختران فعال تو فضای مجازی رو شنیدید؟؟ (به عنوان مثال همین مکالمه بالا!)
مسلماً با صرف داشتن ۱ آیدی رسمی و با صرف فعالیتهای مدیریتی تو فضای مجازی، نمیشه عمق فاجعه رو فهمید؛ اما کیه که از ارتباط چهره به چهره صهیونیستها با نوامیس ایرانی تو فضای مجازی مطلع بشه و از سر غیرت آشفته نشه و بغض گلوشو نگیره و شبها راحت بگیره بخوابه؟!
چرا باید در برابر این اوضاع فاجعهبار سرمونو ببریم لای برف؟!
بنده از بین دغدغهمندان فضای مجازی کسانی رو میشناسم که میگن: «با پرداختن به تکنیکها وقت کشی نکن و فقط تاکتیکها رو رصد کن»!
از همین صنف کسانی رو میشناسم که میگن: «فقط و فقط شبکه ملی اطلاعات و درباره فضای مجازی هیچ کار دیگهای نباید کرد»! و کسی نیست که به این آقایون بگه: «اثبات شیء نفی ماعداه نمیکنه»!
از همین صنف کسانی رو میشناسم که دغدغهشون تو فضای مجازی، فقط محتوای مجرمانه هست و بس و هیچ انگیزهای برای تحلیل محتوای دوپهلوی فضای مجازی ندارن!
اینجاس که خوب فرمایش رهبری رو حس میکنم که فرمود: «دشمن تو مراکز تصمیمسازی ما نفوذ کرده»! و با همین بیبصیرتیها و سطحی نگریهاس که دشمن تو فضای مجازی مجال پیدا میکنه ما رو تو انفعال نگه داره! چرا که....
این تحلیل محتوای فضای مجازی و نگاه روانشناسانه به محتوای دو پهلوی این فضا هست که به ما ثابت میکنه خیلی از کاربران به ظاهر ایرانی که بین ما هستن، در واقع ایرانی نیستن و از نیروهای صهیونیست هستن!
این پرداختن به تکنیکها و تحلیل فعالیت روی ویترین دشمن تو فضای مجازی هست که به ما میفهمونه دشمن غرضشو تو حاشیه مطالب دنبال میکنه و نه در ذیل موضوعات اصلی مطالب؛ تا با این شگرد تاکتیکهای خودشو مسائل عادی شده و از پیش جا افتاده تو جامعه ما وانمود کنه!
نمونه خیلی کوچیکش همین مسأله اشتغال دختران و پشت پرده تشویق روانی دختران به اشتغال توسط پیادهنظام صهیونیست (با نقاب شخصیتهای ایرانی) تو چت کردن و مکالمه با نوامیس ما!
حالا تازه این وسط خیلیها یادشون افتاده شعار عدم حرمت اشغال برای زن از نگاه اسلام رو با چماق تو سر ما بکوبن و کسی صداش درنمیاد که این شگرد روانی تشویق به اشتغال، تاکتیک و تکنیک دشمنه تا اونجا که به واسطه شوک و خفقان ناشی از این نوع تبلیغات روانی سنگین، مبادا حتی ۱ دختر خانهدار تو جامعه ما پیدا بشه!
اوج فاجعه اینجاس که با بیبصیرتی مراکز خبرنگاری، همین فعالیتهای صهیونیستی، در پوشش فعالیت خود کاربران ایرانی تو فضای مجازی وارد بخشهای مختلف سیما میشه و حتی محتوای بخش خبر رو هم در بر میگیره (و به عنوان مثال تو ۹۹ ℅ موارد، فقط از اشتغالزایی خانمها تبلیغ میشه!) و تو عرصه فیلم هم حتی کارگردانان مذهبی با این ماجرا بازی می خورن؛ تا اونجا که تو محتوای مذهبیترین سریال سیما، فرمایشات رهبری رو مصادره میکنن و مستندی برای اجرای تاکتیک دشمن قرار میدن؛ و من موندم تو این شرایط حساس که غرض دشمن روانگردانی جنسیتی جوانان ایرانی هست، چه معنی داره که بین این همه موضوع، اشتغال و یا جهاد نظامی زن، بشه محور پیام همه فیلمها و سریالها!
و قس علی هذا .... بقیه تاکتیکها و تکنیکهای نامحسوس و دو پهلوی دشمن!
اللهم إنا نشکوا إلیک فقد نبینا و غیبة ولینا و کثرة عدونا و قلة عددنا و شدة الفتن بنا....!
الأحقر eteghaddarmani@
[Forwarded from سروش]: 👆
۳۲
🌍 در فضای مجازی چه میگذرد؟!
انتقاد و گله امام خامنهای از تنشهای داخلی و جدلهای جناحی میان اصلاحطلب و اصولگرا در فضای مجازی!
- توهینهای رایج در فضای مجازی به فضای عمومی کشور صدمه میزند و بعضیش گناه کبیره است.
- بایستی روح وحدت باشد.
- پراختن به یکدیگر را بگذارند برای یک وقت دیگر.
- امروز که دشمن در مقابل کشور ایستاده است، همه باهم دست به دست هم دهند؛ متحد باشند.
خطبههای نماز عید فطر، ۹۷/۳/۲۵
کانال فضای مجازی در پیامرسان سروش:
🌍 http://sapp.ir/fazaymajazi
هشدار!!
صرف نظر از همه جوانب نامه رئیس جامعه مدرسین پیرامون دیدار با سران فتنه و اینکه چه مقدار از این اخبار صحت داره و چه مقدار کذب هست، باید مراقب باشیم از سوء استفاده دشمن رو دست نخوریم. چرا که دشمن گاهی خودش سوژه طراحی میکنه و گاهی سوژههای موجود رو برای تاکتیکهای خودش مصادره میکنه!
هوشیار باشید. جنجالهای مربوط به آیت الله شبیری زنجانی، فتنه دشمن برای جنگ روانی هست! مواظب باشید تو فتنه جدید، پازل دشمن رو کامل نکنید.
از غائله فیضیه درس عبرت بگیرید و این بار به دشمن فرصت ندید! چرا که حواشی غائله فیضیه که سر حق و ناحقش بحث شد، همه سناریوی دشمن بود برای مشغول کردن افسران جنگ نرم تا غرض همدردی حوزه با مردم فراموش بشه!
و این بار هم سناریوی جدیدی در جنگ روانی دشمن. حواستون باشه دیدارهای انجام شده، حق یا ناحق و واقعیت یا خلاف واقیت، فرقی نمیکنه؛ دشمن سوژهای در دست گرفته برای ایجاد دو دستگی میان مقلدین مراجع!
لطفاً بصیرت....!
2.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این فیلم توضیح میده که سمحاصل از نانهایی که ما به نان جمع کنها میدیم(آفلاتوکسین)باعث سرعت شیوع سرطان در ایران شده
#داستان_شماره_یک
📎 نمک یا نمک؟!
انگار قصد تکان خوردن ندارن. کاش لااقل یه کوچولو به من راه میدادن. آخه این هم شهره ما داریم؟! تو همین اوضاع تلفنم زنگ خورد. همزمان با تماس سهیل، راه باز شد و برای اینکه فرصتو ازدست ندم، یه کلمه بیشتر نگفتم:
- سهیل جان؛ شرمنده من تا ۱۰ دیقه دیگه میرسم.
بلافاصله تلفنو قطع کردم و گازشو گرفتم تا دوباره تو ترافیک گیر نکنم. جلوتر متوجه ماشین شهرداری شدم که چون هوا برفی بود، داشت خیابونو نمک میپاشید. این قسمتو که رد کردم، سرعت گرفتم و کمی جلوتر، پیچیدم تو کوچه تا بالاخره رسیدم. زنگ خونه رو که زدم، با چهرهٔ کلافهٔ سهیل روبرو شدم.
- سلام. کجایی بابا؛ دلم داشت ضعف میرفت.
- سلام. ببخشید دیگه؛ مونده بودم تو ترافیک.
- ترافیک؟ مگه از کدوم مسیر اومدی؟
- از همون مسیر همیشگی. منتهی ماشین شهرداری راهو بسته بود.
رفتیم داخل و دیدم که بنده خدا سفره رو پهن کرده و همچنان منتظر من. اورکتمو در اوردم و بیاختیار رفتم پای بخاری و دستامو گرفتم رو بخاری و بعد چند دیقه صورتمو آبی زدم و نشستم سر سفره. سهیل که با نشستن من انگار فرجی براش حاصل شده بود، دستاشو برد بالا و شکری کرد. بعد طبق عادت همیشگی، مقداری نمک تو دهنش پاشید و مشغول غذا شد. بیدقتی سهیل تو این کار همیشه برام سؤال بود.
- ماشاء الله به تو؛ مستحباتت ترک نمیشه.
- خوب مگه قراره ترک بشه؟
- مستحباتت نه؛ ولی این کارت باید ترک بشه.
- فرقش چیه؟
- بعضی کارا که میکنیم، مستحب نیست. توهم میزنیم که داریم مستحب انجام میدیم.
- یعنی میخوای بگی نمک قبل غذا مستحب نیست؟!
- نمک یا نمک؟!
- چی؟
- این نمک شایدم حرامه!
اینو که گفتم، چشماش گرد شد.
- صادق....! بابا تو که خودت روایتشو....
حرف سهیلو قطع کردم.
- من نگفتم نمک قبل غذا مستحب نیست؛ گفتم: این کاری که تو میکنی مستحب نیست!
- چطور؟
- دست دادن با زن حلاله یا حروم؟
- خوب حرومه.
- نه، کی گفته حرومه؟ یعنی من با مادر خواهر خودم دست بدم، حرومه؟!
- صادق منو دست انداختی؟
پوزخند زدم.
- نه برادر من، این تویی که خودتو دست انداختی!
- اصلاً دست دادن با زن چه ربطی به نمک داره؟
قاشقو که داشتم به دهنم نزدیک میکردمو، دوباره بردم عقب و ....
- حرام بودن یا حلال بودن دست دادن بستگی داره به اینکه اون زن کی باشه.
- ربطش به نمکو نگفتیا.
- ربطش همینه که مستحب بودن نمک اول غذا، بستگی داره به اینکه نمکی که تو میخوری چی باشه؟
- جالب شد. یعنی تو روایات نمک خاصی رو گفتن؟
- اگه نمک خاصی رو گفته بودن که میگفتم این مستحب نیست؛ من میگم تو داری حرامو به اسم مستحب انجام میدی!
خیره شد تو چشمم.
- غذاتو بخور بابا. انگار ضعف کردی؛ رو مخت اثر گذاشته!
مشغول شدم و چند قاشقی خوردم. در حین غذا خوردن، نمکدونو برداشتم و بازی بازی خیره شدم به نمک داخلش.
- این نمک جاش تو سفره نیست. اینو باید ببری بدی شهرداری بریزه تو خیابون مردم لیز نخورن!
- حالا تو فعلاً تو بخور غذا تو معدت لیز نخوره.
- سهیل خداییش چی داری به خورد ما میدی؟
- غذاتو بخور بابا. سیانور که نریختبم توش!
- مطمئنی؟ شایدم ریختیا.
و صدای خنده سهیل....
- خوب بخور دیگه؛ اینطوری دقت کنی که لو میره!
- لو رفته آقا.
قاشقو اوردم جلوی دهنم و ....
- اشهد أن لا إله إلا الله و ....
خندهٔ سهیل قهقه شد. گفتم:
- بچه جون این نمک سالم نیست؛ خوردنش حرومه!
- سالم نییییست؟!!!
- نمکی مستحبه که شفا بخش باشه؛ نه این نمکی که با حقه و به اسم نمک یددار اومده تو بازار و مریضت میکنه!
- اوه، انگار قضیه جدی شد. درباره چی حرف میزنی؟
- این نمکی که تو میخوری، تجزیه شدهس.
- یعنی چی تجزیه شدهس؟
- نمک به صورت طبیعی تشکیل شده از سدیم و پتاسیم و منیزیم که هر کدوم خواصی دارن. اما این نمکی که تو بازار رایجه، پتاسیم و منیزیم ازش تجزیه شده و به دروغ اسم این تجزیه رو گذاشتن تصفیه! در حالی که این ۳ تا مکمل هم هستن و همدیگه رو کنترل میکنن. اگه پتاسیم و منیزیم ازش جدا بشه، سدیم طغیان میکنه و فشار خونو میبره بالا.
- عجب، تو هم اطلاعات خوبی داریا. حالا چه باید کرد؟
- نمکی که مستحبه، اون نمک سالم و دست نخوردهٔ خدادادیه که اینا ازش تجزیه نشده؛ مثل نمک دریا و سنگ نمک.... آره رفیق، خدا کار خودشو تو خلقت خوب بلده؛ تو کار خدا نباید دخالت کرد!
س حز
http://eitaa.com/rayeheyesib
#داستان_شماره_سه
📎 خروس بیمحل
با مرخصی ۳ روزه که گرفتم، فکر کارهای عقب افتاده بود که دور سرم میچرخید و به شدت منو به دلشوره انداخته بود. حالا با این همه کار و این همه وعده که به مردم داده بودم، چجوری میتونستم به اداره نرم و بمونم تو خونه استراحت کنم؟ سرفههای پی در پی امانمو بریده بود. تازه از دکتر برگشته بودم و سرمایی که بیرون به تنم خورده بود، حالمو خرابتر کرده بود. با بیحالی رو لبه تخت نشستم و نگاهمو دوختم به کیسهٔ داروهایی که گرفته بودم. یا خدا چه خبره؟ با این پولی که امروز خرج دوا و دکتر کردم، فکر کنم پول قسط این ماهم پرید! آخه تو این اوضاع چه وقت آنفولانزا گرفتن بود؟!
بیاختیار رو تخت دراز کشیدم و لحافو رو تنم کشیدم تا از شر این لرزی که به تنم افتاده بود، خلاص بشم که یه دفه صدای زنگ گوشیم بلند شد......
- الو
- سلام آقای مقیمی
- سلام علیکم.
- چه خبر آقا؟ کم پیدایی. امروز ندیدمت تو اداره.
- اهه اهه.... اهه اهه.... آقای غفوری شمایی؟
- اوه اوه، چه سرفهای هم میکنی! بد نباشه.
- راستش مهمون ناخوانده داریم. این جناب ویروس در ما نفوذ کرده و فعلاً داریم تو بدن مبارک ازش پذیرایی میکنیم.
- خیره؛ إن شاء الله خوب میشی. مقیمی جان مزاحم شدم بگم طرحی که منتظر جوابش بودی، امروز اومده تو دستور کار. همین فردا باید آماده بشه؛ ردش کنیم بره.
- جدی؟ نگو تو رو خدا؛ من تا ۳ روز مرخصی دارم؛ نمیتونم بیام.
- ای بابا! نیایی که کار خراب میشه. این طرح حتماً فردا باید بره تو کارتابل ریاست. وگرنه هم اون برنامهای که این همه براش زحمت کشیدیم از اعتبار میفته؛ هم سابقه من و تو میره رو هوا!
- بذار ببینم چکار میتونم بکنم. فعلاً که زمینگیرم!
- به امان خدا. بلکه فردا هرجور شده، بتونی بیایی. یاعلی.
اتاق داشت دور سرم میچرخید. این دیگه چه بساطیه. موندم این جناب آنفلانزا خروس بیمحله یا اون طرح کذایی؟! تب و لرز مجال فکر کردن بیشتر بهم نداد و حسابی رفتم زیر لحاف.
....................................
با صدای در بیدار شدم. جرأت بیرون اومدن از زیر لحاف نداشتم. منتظر شدم هرکی هست خودش بیاد تو اتاق ببینم کی اومده. بعد چند دیقه، صدای باز و بسته شدن در کابینتای آشپزخونه بود که به گوش میرسید. لابد پروینه. اما پروین که خونه بود؛ جایی نرفته بود. یه دفه در اتاق باز شد و پروین بشقاب به دست اومد تو اتاق.
- پاشو رضا؛ چقدر میخوابی؟
با احتیاط یه کمی از زیر لحاف بیرون اومدم و نق نق کنان گفتم:
- سردمه بابا. دارم میمیرم از سرما.
- پاشو ببین مسعودو فرستادم رفته برات چی خریده!
نگاهم افتاد به بشقاب پر از پرتقال؛ پروین نشست کنارم و شروع کرد به پوست کندن پرتقالها. من هم که همچنان مشغول سرفه کردن و ناله کردن بودم.
- پروین بیچاره شدم. تو بدترین موقعیتی که باید برم طرحی که اون همه براش زحمت کشیدمو به نتیجه برسونم، افتادم گوشه خونه.
پروین همینطور که داشت پرتقالو پره پره میکرد و به دستم میداد گفت:
- خدا بزرگه. بگیر بخور که دست من شفاس.
بعد نگاهی به پرتقالها انداخت و با همون لبخندی که رو لبش بود، ادامه داد:
- پرتقال نبین چه ریزه؛ بشکن ببین چقدر هسته داره!
و باز بعد چند لحظه مکث:
- چقدرم آب داره این پرتقال؛ یادم باشه شب آبشو برات بگیرم.
همینطور با پروین مشغول صحبت و پرتقال خوردن بودیم که بعد از گذشت نیم ساعتی گپ زدن با پروین، متوجه شدم منی که جرأت بیرون اومدن از زیر لحاف نداشتم، لحافو کنار زدم و صاف نشستم روی تخت. اصلاً انگار نه انگار چند دیقه پیش سرفه و ناله امانمو بریده بود!
اون شب با خوردن یه سوپ داغ و خوردن آب پرتقال گذشت. صبح که بلند شدم، زنگ زدم به غفوری و گفتم: نگران طرح نباش؛ من دارم میام. همینطور که داشتم آماده میشدم از در برم بیرون، نگاهم افتاد به کیسه پر از دارو و با خودم گفتم:
- آخه مرد تو عقلت کجارفته به جای یه کیلو پرتقال، میری این همه پول دارو و ویزیت دکتر میدی؟!
س حز
http://eitaa.com/rayeheyesib
📎 ایستگاه سلامت
- بیا بیا بیا بیا... خوب!
و بعد صدای ترمز دستی. با بچهها دیگها رو از کامیون اوردیم پایین. بار که خالی شد، راننده اومد به طرفم.
- اخوی اجازه مرخصی میدی؟
- صبر کنید پذیرایی بشید.
- نه، ممنون.
- ولی ما هنوز با شما کار داریم.
- چکار؟
- بار محصولاتمونم با شماس.
- چی هست؟
- اگه عجله نکنید، میگم بچهها لیستو بیارن.
راننده رو راهنمایی کردم به سمت چادر. بچهها مشغول نصب برزنت روی داربستها بودن. صدای بلندگو تو محوطه میپیچید... بهر ولای عشق او به کربلا میرویم...
- قاسم برای آقای راننده چای بیار.
شروع کردیم به صحبت. قاسم با ۲ تا لیوان چای اومد. گفتم لیست محصولاتو هم بیاره.
- این چیه؟
- چای گل محمدی؛ کلی خاصیت داره.
- جالبه. حالا بارتون چی هست؟
- محصولات قرارگاه.
قاسم لیست به دست اومد.
- بفرما. اینم محصولات... برنج، عدس، روغن کنجد، روغن شحم، دمنوش، نمک دریا و...
- برای کی میخواید؟
- دوشنبه؛ چون از سهشنبه دیگه زوار میان.
- ای به چشم.
- چشمت بیبلا. یکی از بچهها با شما میاد. چون اینها باید از مراکز محصولات ارگانیک خرید بشه.
- جناب اسکندری... تو رو خدا از طرف من به زوار التماس دعا بگید.
شروع کرد به گریه.
- چی شده اخوی؟
- پدرم ناراحتی قلبی داره. ممکنه کار به عمل قلب باز بکشه!
- إن شاء اللّه صاحب همین قرارگاه شفاش میده.
راننده دمنوشو خورد و رفت. قاسمو صدا کردم.
- بله علی آقا.
- بچهها رو صدا کن بیان جلسه.
اکبر و مرتضی همراه قاسم اومدن. حیدر هم از اون طرف. نشستیم تو چادر.
- رضا کو؟
- بالا سر لولهکش بود. الآن میاد.
- بچهها برنامه قرارگاه ۵ روز دیگه شروع میشه. هنوز خیلی کارا مونده. مرتضی...
- جانم.
کاغذو گرفتم به طرفش. رضا و احمد به جمعمون اضافه شدن.
- لیست مواد غذایی رو داشته باش. باید همراه راننده بری. برای گوشت هم دام زنده سفارش دادیم تا جلو پای خود زوار قربونی کنیم. این کار دست حامده که فردا از کربلا میاد... احمد لیست داروهاتو بده به مرتضی. خودتم باید تو غرفه مشغول ویزیت مردم باشی. رضا تو بخش توزیع دارو دم دستته.
- نوکرتم علی.
- صوت و تبلیغات هم دست اکبرو میبوسه. اکبرجان علاوه بر مداحی فایلهای آموزنده از موضوعات مبتلابه هم پخش کن. تو زمان بندی و تنوع و کیفیت محتوا شرایط روانی و اقبال و ادبار مردم رو در نظر بگیر. صدا رو روی حالت نجوا تنظیم کن تا دلنشین باشه؛ گوشخراش نباشه.
- علی برنامه تصویری هم داریما. مانیتور سفارش دادم؛ با یه سری پاورپوینت؛ تصویر زنده از کربلا هم داریم.
- دمت گرم؛ خیلی عالیه... غرفه تبلیغ محصولات هم که دست حیدر و قاسمه. قاسم تو بنر سر در حتماً باید قید بشه که اینجا از تغذیه تا درمان، همه بر اساس علوم اسلامیه. میخواییم به زوار امام حسینع فقط غذای سالم بدیم. باید الگو بشیم سال بعد همه قرارگاها راه ما رو برن. پس تو تبلیغات کم نذار.
................................
ماشین دیر کرده بود. دلم شور میزد. اولین کاروان فردا ۷ صبح میرسه و امروز باید غذا رو بار بذاریم. با مرتضی تماس گرفتم. گفت: رسیدیم به پلیس راه و تا یک ساعت دیگه قرارگاهیم.
بار محصولات رسید و بچهها رو برای پخت غذا بسیج کردم. راننده اومد به طرفم.
- آقای اسکندری التماس دعای ما یادت نرهها.
- اخوی یه دیقه صبر کن.
احمدو صدا کردم.
- ایشون طبیب قرارگاهه. آقای صمدپور. مشکل پدرتو بهش بگو؛ بلکه شفا بگیره.
- از این حرفا گذاشته آقا؛ باید زود عملش کنیم! شایدم مجبور بشم کامیون رو بفروشم!
- حالا گفتنش که ضرر نداره.
احمد اومد و آقای راننده مشغول صحبت با احمد شد.
................................
روز اربعین بود. مشغول سرکشی به غرفهها بودم که دیدم راننده داره به طرفم میاد. اما این آقا اینجا چیکار میکنه؟ ما که باهاش تسویه کرده بودیم! نزدیک که شد، دیدم چشمهاش پر از اشکه.
- آقای اسکندری سلام.
- سلام اخوی. چی شده؟
هقهق کنان گفت:
- یادته اون روز آقای صمدپورو بهم معرفی کردی؟
- خوب؟
- راستش یه سفارش بار برای مشهد داشتم و اونجا رفتم زیارت. برا مریضی پدرم خیلی دلم شکسته بود و آقا رو به امام حسینع قسمش دادم. بعد همون زیارت بود که شما برای سفارش بار با من تماس گرفتی. اینجا که اومدم، آقای صمدپور قرص جامع امام رضاع با آب زیره رو برام نسخه کرد. منم زنگ زدم به داداشم و بهش گفتم. بعد چند روز که بابام این دارو رو استفاده کرد، بردنش آزمایش.
- خوب نتیجه؟
گریه بهش امان نداد. بریده بریده گفت:
- پپ...درم...شفا...گرفت!
حمیدیزاده
#اربعین
توجه توجه / هشدار مهم:
به فرمایشات و خطدهیهای امام خامنهای درباره فضای مجازی در تاریخهای ۹۳/۱۱/۱ ؛ ۹۴/۹/۸ ؛ ۹۶/۶/۶ ؛ ۹۷/۳/۱۴ ؛ ۹۷/۳/۲۵ ؛ ۹۷/۷/۴ ؛ ۹۷/۷/۹ ؛ ۹۷/۱۰/۱۹ و.... دقت کنید. توقع حضرت آقا از افسران جنگ نرم این است که از فضای مجازی برای فعالیتهای بین المللی استفاده شود.
پرداختن افراطی به مسائل داخلی در فضای مجازی در شرایطی دارد صورت میگیرد که فاقد شبکه ملی اطلاعات هستیم و تمامی این محتوا، توسط دشمن و پیاده نظام نفوذی او در میان کاربران ایرانی مصادره و تبدیل به «سیاهنمایی»، «ایران هراسی»، «ایجاد روح یأس و خودکمبینی ملی»، «امتیازگیری دشمن از نقاط ضعف داخلی» و مهمتر از همه «ایجاد روح تنش و دو دستگی در زمینه سازی برای جنگ داخلی بین طرفداران جناحهای سیاسی» میشود!
توقع امام خامنهای در تاریخهای فوق الذکر از افسران هوشیار و بابصیرت جنگ نرم این است که از پرداختن به مباحث حزبی داخلی و نقادیهای افراطی که بدون ملاحظه شرایط استراتژیک فضای مجازی صورت میگیرد، به شدت اجتناب و ضمن تدبیر درباره چگونگی طرح مسائل داخلی اعم از انتخابات و غیره در فضای مجازی جهت رسیدن به وحدت کلمه، به واسطه برقراری ارتباط با جوانان کشورهای اسلامی و اتحاد عملیاتی با آنها، فضای مجازی را آکنده از فشار جنگ روانی علیه عقبه دشمن در خارج از کشور کنند تا به این صورت دشمن به خط دفاع رانده شده، مجال برنامه ریزی برای داخل کشور از او گرفته شود.
با توجه به انحصار سیاست خارجی ما به مسأله برجام، جای فعالیتهای مثبت و ارزنده کشور ما اعم از فرهنگی و غیره، در حوزه سیاست خارجی خالی است و این در حالی است که با عنایت به ناکارآمدی مرکز فرماندهی، همه ما آتش به اختیار بوده و نباید بگذاریم دشمن ما را با مشغولیت به جدلهای داخلی، از خودش غافل و در فضای مجازی منفعل گرداند.
موهبت فضای مجازی، فرصتی است برای تبلیغ جهانی تشیع و زمینه سازی جهانی برای ظهور امام مهدیع توسط افسران جنگ نرم ایران زمین؛ إن شاء اللّه.