🌹🌹🌹🌹
ﻭﻗﺘﻲ ﻧﺎﻧﻮﺍ ﺧﻤﯿﺮ ﻧﺎﻥ ﺳﻨﮕﮏ ﺭﺍ ﭘﻬﻦ
ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺩﺭﻭﻥ ﺗﻨﻮﺭ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﺩ ﺭﺍ ﺩﻳﺪی ﻛﻪ ﭼﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ؟!
ﺧﻤﯿﺮ ﺑﻪ ﺳﻨﮕﻬﺎ ﻣﯽ ﭼﺴﺒﺪ!
ﺍﻣﺎ ﻧﺎﻥ ﻫﺮﭼﻪ ﭘﺨﺘﻪ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ، ﺍﺯ ﺳﻨﮕﻬﺎ ﺟﺪﺍ ﻣﯽﺷﻮﺩ ...
ﺣﮑﺎﯾﺖ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺳﺖ؛
ﺳﺨﺘﯿﻬﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ،
ﺣﺮﺍﺭﺕ ﺗﻨﻮﺭ ﺍﺳﺖ...
ﻭ ﺍﯾﻦ ﺳﺨﺘﯽ ﻫﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ
ﭘﺨﺘﻪ ﺗﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ...
ﻭ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﭘﺨﺘﻪ ﺗﺮﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺳﻨﮓ ﮐﻤﺘﺮﯼ ﺑﺨﻮﺩ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ...
❇️ﺳﻨﮕﻬﺎ ﺗﻌﻠﻘﺎﺕ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ...
ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻣﻦ، ﺧﺎﻧﻪ ی ﻣﻦ ...ﻣﻦ ... ﻣﻦ ...من...
ﺁﻧﻮﻗﺖ ﮐﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻨﻮﺭ ﺧﺎﺭﺝ ﮐﻨﻨﺪ ﺳﻨﮕﻬﺎ ﺭﺍ
ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ !
ﺧﻮﺷﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﺭ ﺗﻨﻮﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﭘﺨﺘﻪﻣﯿﺸﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﺳﻨﮕﯽ ﻧﻤﯽ ﭼﺴﺒﺪ!
ﻣﺎ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﻪ ﭼﻪ ﭼﺴﺒﯿﺪﻩ ﺍﯾﻢ؟!
ﺳﻨﮓ ﻭﺟﻮﺩ ﻣﺎ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺳﺖ!
eitaa.com/basiratezohor
بدبختی ملت ما آنوقتی است که ملت ما از قرآن جدا باشند، از احکام خدا جدا باشند، از امام زمان جدا باشند. ما آزادی در پناه اسلام می خواهیم استقلال در پناه اسلام می خواهیم اساس مطلب اسلام است.
#امام_سید_روح_الله_موسوی_خمینی
#صحیفه_امام
#امام_خمینی
📚صحیفه نور ، جلد ۶ ، صفحه ۲۶۹
eitaa.com/basiratezohor
✅ماجرای دیدار خصوصی کودک فقیر با مقام معظم رهبری در قم
🔸بعد از نماز مغرب بود. آقا داشتند با چند نفر از علما دیدن می کردند. بحث خیلی جدی بود. ناگهان یکی از محافظ ها با دو دختر بچه آمد داخل. بچه ها بدجوری گریه می کردند. آب دماغ شان آویزان بود. هق هق می کردند. محافظ گفت: آقا ببخشید. اینها اینقدر گریه کردند که دیگر کسی حریفشان نشد. آمدند شما را ببینند. آقا نگاه تفقد آمیزی کردند و دست روی سر دختر کوچکتر کشیدند. احوال پرسی کردند اسم شان را پرسیدند. بچه ها خود را روی دست آقا انداختند ، عقده دل شان را خالی کردند.
🔹دو دختر که کنار رفتند یک پسر بچه شش ساله پشت شان بود. یک پسر بچه با شلوار کردی و یک زیرپوش آبی رنگ کهنه و چفیه ای به دور گردن.
✅آقا پرسیدند : شما هم برادر این هایی؟
🔸پسر سر را به آسمان پرتاب کرد و نزدیک آقا شد. شروع کرد در گوش آقا صحبت کردن. آقا به دقت گوش می داد. اخم ها را توی هم کشیدند و سر بلند کردند. پرسیدند: آقای نجات کجا هستند؟
🔹همه تعجب کرده بودند. مگر این پسرک چه در گوش رهبر گفته بود که آقا رئیس کل سپاه ولی امر را صدا کرده؟! آقای نجات آمد. آقا گفتند: ببینید این آقا پسر چه می گویند، پی گیری کنید و به من خبر دهید.
🔸نجات دست بچه را گرفت و به گوشه حسینیه رفت. پسرک یک دقیقه ای هم با نجات صحبت کرد. ناگهان نجات هم بلند شد. از قیافه اش معلوم بود که او هم گیج شده.فرید جلو رفت. گفت چی شده؟چی میگه؟
🔹نجات گفت: میگه پدرم معتاد بوده. یک سال پیش همه چیزمان را برداشته و رفته. ما چند وقتی توی همان خانه که بودیم زندگی کردیم. اما بعد چند مدت صاحبخانه بیرون مان کرد. توی میدان هفتاد و دو تن چادر زده بودیم که دو ماه پیش شهرداری از آنجا هم بیرونمان کرد. این چند وقت را شبها در حرم می خوابیدیم اما از وقتی که آقا آمده و حرم را حسابی می گردند شبها ما را از آنجا بیرون می کنند. الان چند شب است که ما توی خیابون می خوابیم.😢
🔸نجات به پسرک گفت: مادرت کجاست؟گفت: بیرون. الان میرم میارمش.
🔹فرید دنبالش دوید. رفت تا جلوی در. از هر گیتی که رد می شد محافظین و مسئولین حراست می گفتند تو دیگه کجا بودی؟! پسرک بی توجه به سوالشان می دوید و ناگهان در جمعیت انبوده جلوی در گم شد. فرید به مسئولین حراست گفت: اگر این پسرک برگشت جلویش را نگیرید . قراره با مادرش برگرده.
🔸توی همین گیر و دار بود که یک ربعی گذشت. ناگهان پسرک دست در دست یک کودک کوچکتر آمد. اولین گیت جلویش را گرفت. پاسدار گفت: آقا کوچولو کجا میری؟! پسرک در حالیکه چشمش برق می زد گفت: آقای خامنه ای با ما کار دا ره. فرید دوید جلو. گفت ولش کنید.بچه ها رفتند و ناگهان فرید با زنی که در میان جمعیت خود را به زور جلو می کشید روبرو شد.زن عصبانی بود. گفت: آقا این کجا رفت؟ آمده به من می گه بیا بریم من با آقای خامنه ای حرف زدم قراره خونه بهمان بدهند. بیا بریم. دست داداشش را گرفته و بدو بدو کشونده تا اینجا.
🔹فرید متحیّر شده بود. گفت : بله خانم حرف زده.
🔴زن گفت: چی ؟ حرف زده؟ با کی؟
✅فرید گفت: با آقای خامنه ای...
—----
eitaa.com/basiratezohor
✅ماجرای دیدار خصوصی کودک فقیر با مقام معظم رهبری در قم
🔸بعد از نماز مغرب بود. آقا داشتند با چند نفر از علما دیدن می کردند. بحث خیلی جدی بود. ناگهان یکی از محافظ ها با دو دختر بچه آمد داخل. بچه ها بدجوری گریه می کردند. آب دماغ شان آویزان بود. هق هق می کردند. محافظ گفت: آقا ببخشید. اینها اینقدر گریه کردند که دیگر کسی حریفشان نشد. آمدند شما را ببینند. آقا نگاه تفقد آمیزی کردند و دست روی سر دختر کوچکتر کشیدند. احوال پرسی کردند اسم شان را پرسیدند. بچه ها خود را روی دست آقا انداختند ، عقده دل شان را خالی کردند.
🔹دو دختر که کنار رفتند یک پسر بچه شش ساله پشت شان بود. یک پسر بچه با شلوار کردی و یک زیرپوش آبی رنگ کهنه و چفیه ای به دور گردن.
✅آقا پرسیدند : شما هم برادر این هایی؟
🔸پسر سر را به آسمان پرتاب کرد و نزدیک آقا شد. شروع کرد در گوش آقا صحبت کردن. آقا به دقت گوش می داد. اخم ها را توی هم کشیدند و سر بلند کردند. پرسیدند: آقای نجات کجا هستند؟
🔹همه تعجب کرده بودند. مگر این پسرک چه در گوش رهبر گفته بود که آقا رئیس کل سپاه ولی امر را صدا کرده؟! آقای نجات آمد. آقا گفتند: ببینید این آقا پسر چه می گویند، پی گیری کنید و به من خبر دهید.
🔸نجات دست بچه را گرفت و به گوشه حسینیه رفت. پسرک یک دقیقه ای هم با نجات صحبت کرد. ناگهان نجات هم بلند شد. از قیافه اش معلوم بود که او هم گیج شده.فرید جلو رفت. گفت چی شده؟چی میگه؟
🔹نجات گفت: میگه پدرم معتاد بوده. یک سال پیش همه چیزمان را برداشته و رفته. ما چند وقتی توی همان خانه که بودیم زندگی کردیم. اما بعد چند مدت صاحبخانه بیرون مان کرد. توی میدان هفتاد و دو تن چادر زده بودیم که دو ماه پیش شهرداری از آنجا هم بیرونمان کرد. این چند وقت را شبها در حرم می خوابیدیم اما از وقتی که آقا آمده و حرم را حسابی می گردند شبها ما را از آنجا بیرون می کنند. الان چند شب است که ما توی خیابون می خوابیم.😢
🔸نجات به پسرک گفت: مادرت کجاست؟گفت: بیرون. الان میرم میارمش.
🔹فرید دنبالش دوید. رفت تا جلوی در. از هر گیتی که رد می شد محافظین و مسئولین حراست می گفتند تو دیگه کجا بودی؟! پسرک بی توجه به سوالشان می دوید و ناگهان در جمعیت انبوده جلوی در گم شد. فرید به مسئولین حراست گفت: اگر این پسرک برگشت جلویش را نگیرید . قراره با مادرش برگرده.
🔸توی همین گیر و دار بود که یک ربعی گذشت. ناگهان پسرک دست در دست یک کودک کوچکتر آمد. اولین گیت جلویش را گرفت. پاسدار گفت: آقا کوچولو کجا میری؟! پسرک در حالیکه چشمش برق می زد گفت: آقای خامنه ای با ما کار دا ره. فرید دوید جلو. گفت ولش کنید.بچه ها رفتند و ناگهان فرید با زنی که در میان جمعیت خود را به زور جلو می کشید روبرو شد.زن عصبانی بود. گفت: آقا این کجا رفت؟ آمده به من می گه بیا بریم من با آقای خامنه ای حرف زدم قراره خونه بهمان بدهند. بیا بریم. دست داداشش را گرفته و بدو بدو کشونده تا اینجا.
🔹فرید متحیّر شده بود. گفت : بله خانم حرف زده.
🔴زن گفت: چی ؟ حرف زده؟ با کی؟
✅فرید گفت: با آقای خامنه ای...
—----
eitaa.com/basiratezohor
⚫️ #خاطره مرحومه #دباغ از امام(ره)
⁉️ برخي از چهرههائی كه بعد از پيروزي انقلاب مسئلهساز شدند، در بیت امام فعاليت میكردند. يعنی چهرههائی چون بنیصدر، قطبزاده، يزدی و امثالهم را طرد نمیكنند. اينها در آنجا فعال بودند و بعضی از آنها حتی همراه با خود حضرت امام به ايران آمدند. چرا امام در آن برهه، رويكرد حذفی با آنان نداشتند و در نتيجه آنها آمدند و هزينههای زيادی را بر نظام تحميل كردند؟
♨️ برداشت خود من از اين مسائل در طول اين زمان اين بود كه حضرت امام(ره) از يک بعد قضيه مثل پدری مهربان، دست رد به سينه هيچ كس نزدند و اجازه دادند كه همه به ميدان بيايند و خودشان را بشناسانند و اين ديگران باشند كه افراد را انتخاب و ارزيابی میكنند، وگرنه میتوانم به جرئت قسم بخورم كه حضرت امام همه اينها را خوب میشناختند.
🔹 در طول مدتی كه حضرت امام در آنجا نماز را اقامه میكردند، آقاي #قطب_زاده با اينكه اكثر اوقات هنگام نماز در آنجا بود، حتی يک بار به خاطر ظاهرسازی هم به نماز نايستاد! بعضی از برادرها گاهی با متلک اين نكته را به او گوشزد میكردند، ولی اين موضوع اصلاً براي ايشان مهم نبود كه ديگران او را چگونه خواهند شناخت. او و دوستانش تمام تلاش خود را ميكردند تا دور امام را بگيرند. هم آقاي #بازرگان، هم آقاي #يزدی ، هم دكتر #پيمان و هم آقايان ديگری كه از #نهضت_آزادی میآمدند و هم بعضی از خانمها از جمله همسر دكتر پيمان معلوم بود كه براي تقسيم ارث آمدهاند.
🔺 من آقاي #بنی_صدر را خيلي بيشتر از بقيه میشناختم و چند روزی هم در منزلش بستری و شاهد خيلي چيزها بودم، ولی حضرت امام تدبيرشان حتی براي #منافقین اينگونه بود. مقصود اينكه در آنجا از اين سنخ آدمها زياد بودند و امام هم آنها را میشناختند و مسئله برايشان روشن بود. حالا كه آن اتفاقات هم افتاده، امروز بعضیها اين ادعاها رادارند كه فرصت به آنها داده نشد، اگر اين اتفاقات پيش نمیآمدند و حضرت امام از روز اول میفرمودند فقط بچه حزباللهیها بيايند و مسئوليتها را به دوش بگيرند، تصورش را بكنيد چه وضعيتی پيش میآمد!
eitaa.com/basiratezohor
💠جامه دران
مــن خـــــواستــار جام مى از دست دلبرم
اين راز با كه گويم و اين غم كجا برم؟
جــــان باختم به حسرت ديدار روى دوست
پــــــروانه دور شمعـــم و اسپند آذرم
پــرپـر شـــدم ز دورى او، كنج اين قفـــس
ايـــن دام باز گير تا كه معلّق زنان پرم
ايــن خــــرقه ملــــوّث و سجـــــّاده ريـــــا
آيــــا شــــــود كه بر درِ ميخانه بردرم؟
📖 #دیوان_اشعار_امام_خمینی
eitaa.com/basiratezohor
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
🔴 #نتانیاهو امروز در واکنش به محکومیت اشغال جولان از سوی مجامع بین المللی گفت : هیچوقت از بلندی های جولان خارج نمی شویم!
اما چرا؟!
♦️بلندی های جولان موجب اشراف طبیعی پایگاه های نظامی رژیم صهیونیستی بر اراضی سوریه می شود.
♦️۳۰ درصد منابع آب شرب رژیم صهیونیستی از این بلندی ها تامین می شود.
♦️دریاچه آب شیرین طبریه در این منطقه قرار دارد.
eitaa.com/basiratezohor