سلام به همه دوستان
ابتکار بسيار زيبا از توليت حرم امير المومنين روي نوشته زير انگشت بزن
www.imamali.net/vtour
وارد حرم شديد توجه کنيد روي هر فلشي که کليک ميکنيد يه مقدار صبر کنيد تصوير شفاف ميشه. ودر هر صحن باچرخش و عقب جلو کردن ميتوان کاملا زيارت کردهر جاي حرم که دوست داريد زيارت کنيد.
با موس كليك راست مي توانيد به هر طرف بخواهيد حركت كنيد و فشار روي دكمه هاي سبز در وسط چهارگوش مي توانيد داخل حرم مطهر شويد
ما رو هم دعا کنيد. زيارتتون قبول باشه
التماس دعا
ارسالی ابوالقاسم صفرزاده
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
معرفی. کتاب دفاع مقدس
خداحافظ سالار
نام کتابی است به قلم حمید حسام از خاطرات خانم پروانه نوروزی همسر شهید حسین همدانی. از چهل سال زندگی مشترک با او
این کتاب حاوی نکات اموزنده ای برای زنان ومردانی است که می خواهند زندگی مشترکشان دوام وشیرینی بیشتری داشته باشد
این کتاب چاپ انتشارات ۲۷ وبا قیمت ۱۷۰۰۰ ارایه شده است
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
برادر علی اکبر نجفی
جمعی گردان امام حسین علیه السلام
انرژی اتمی مقر لشگر ۱۷ علی ابیطالب(ع)
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
مرحوم محمود اسماعیلی
فرمانده گروهان از گردان امام حسین(ع)
در کانال بصیر با ما همراه باشید
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
شوخ طبعی
( اردک را از مرغابی می ترسانی )
هر چی می گفتیم از این گوش می گرفت و از آن گوش در می کرد ، فقط یک کلمه حرف آن هم غلط یاد گرفته بود ، تا حرفی می شد همان را میگفت. وقتی ، تو گوشش می خواندیم که : حاجی ! کلی باید پیاده راه بیای ، بعد ممکن است لازم بشود یک قسمتی را از داخل آب برویم ؛ کافی است که عینکت گم بشود یا مجروح بشوی ، فکر نکنی فوری میآورند ت عقب و کمپوت گیلاس برایت باز میکن
✅خاطره ای زیبا از سیلی خوردن محافظ امام خامنه ای!
🔸در یکی از ملاقات های عمومی حضرت آقا، جمعیت فشردهای توی حسینیه نِشسته بودن و به صحبتای ایشون گوش میدادن. من جلوی جمعیت، بین آقا و صف اوّل وایساده بودم.
🔹اون روز، بین سخنرانی حضرت آقا، بارها نگاهم به پیرمرد لاغر اندامی افتاد که شبکلاه سبزی به سر داشت و شال سبزی هم به کمرش.
🔸تا سخنرانی آقا تموم شد، بلند شد و خیز برداشت طرف من و بلند گفت: «میخوام دست آقا رو ببوسم» امان نداد و خواست به سمت آقا برود که راه اون رو بستم. عصبی شد و تند گفت: «اوهووووی....چیه؟! میخوام آقا رو از نزدیک زیارت کنم. مثل اینکه ما از یه جد هستیم» صورت پیرمرد، انگار دریا، پرتلاطم و طوفانی میزد. کمکم، داشت از کوره در میرفت که شنیدم آقا گفتن: «اشکال نداره، بذار سید تشریف بیاره جلو» نفهمیدم تو اون جمعیت آقا چطور متوجه پیرمرد شد. خودم رو کنار کِشیدم. پیرمرد نگاهی به من انداخت و بعد، انگار که پشت حریف قَدَری رو به خاک رسونده باشه، با عجله، راه افتاد به سمت آقا.
🔹پشت سرش با فاصله کمی حرکت کردم. هنوز دو سه قدم برنداشته بود که پاش به پشت گلیم حسینیه گیر کرد و زمین خورد.
🔸اومدم از زمین بلندش کنم که برگشت و جلوی آقا و جمعیت محکم کوبید توی گوشم و گفت: «به من پشت پا می زنی؟» سیلیاش، انگار برق 220 ولت خشکم کرد.
🔹توی شوک بودم که آقا رو رو به روی خودم دیدم. به خودم که اومدم، آقا دست گذاشت پشت سرم و جای سیلی پیرمرد رو روی صورتم بوسید و گفت: «سوءتفاهم شده. به خاطر جدّش، فاطمه زهرا، ببخش!»
درد سیلی همونموقع رفع شد.😍😍
✅بعد سالها، هنوز جای بوسه گرم آقا رو روی صورتم حس میکنم.»😊
(محافظ حضرت آقا)
ارسالی از.
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi