eitaa logo
قدمی هرچنداندک به وقت انتظار
2.3هزار دنبال‌کننده
30.8هزار عکس
30.6هزار ویدیو
726 فایل
﷽ 🇮🇷☫﷽☫🇮🇷 @basirshou اللهم بارک لمولانا صاحب‌الزمان وظیفه ی منتظردرزمان غیبت چیست؟ سعی کنیم درزمان غیبت غرق نشیم حواسمون به میدان نبرد وخاکریز درجنگ نرم باشه 🆑️eitaa.com/joinchat/1663238346C8015084ebc 🆔️ @shabeabi 👈راه ارتباطی
مشاهده در ایتا
دانلود
👤 توییت استاد ✍️ ‏امشب شب آشتی است. کینه‌ها را کنار بگذارید. بی‌منت ببخشید تا خدا شما را ببخشد. 👤 پیامبر (صلی‌الله علیه وآله): 💠روزهاى دوشنبه و پنجشنبه اعمال عرضه مى‌شود؛ آمرزش‌خواه آمرزيده و توبه توبه‌کننده پذیرفته مى‌شود، اما [اعمال] كينه‌ورزان با كينه‌هايشان برگردانده مى‌شود (آمرزیده نمی‌شوند).
هدایت شده از کلینیک درمانی آموزشی ثنا ✔️
خودت میتونی قهرمان زندگیت باشی🕊🕊 جهت مشاوره (رایگان) و ترک شماره تلفن قرار بدهید ویا فرم زیر را پرکنید👇🏻 https://digiform.ir/w771c4e79 💥@clinic_support💥 💥09104721419💥
این رو یه نفر فرستاد ما شناختی نداریم ولی روششون مثل اینکه گیاهیه و مشاوره میدن
چون سلیمان با لشگرش به وادی مورچگان رسید، مورچه ای گفت: ای مورچگان بگریزید و بجای خویش روید که سلیمان مملکت داشتن را نشان ندهد و به دانش خویش و تشکیلات خود ننازد. سلیمان با سپاه خویش حرکت کرد درحالی که روی تخت مخصوص نشسته و باد آن را حرکت می دهد و سواران او زیر سایه تخت می رفتند. به یک وادی رسیدند که مورچگان دارای نیرو و تشکیلات بسیار عظیمی بودند. فرمانده مورچگان بنام "ادجا" فرمان داد: وقتی که تخت سلیمان پیدا شد تمام مورچگان بگریزند. باد فرمان رئیس مورچگان را به گوش سلیمان رسانید. سلیمان خندید و از خداوند خواست با مورچگان سخن گوید. باد را گفت تخت او را فرود آرد و فرمانده مورچگان را احضار کرد، گفت: چرا به مورچگان گفتی بگریزند مگر از سپاه من چه دیدی؟ مورچه عرض کرد: ای پیغمبر خدا برمن خشم مگیرو برمن بانگ مزن. تو ملکی ، پادشاهی و من نیز پادشاهم و فرمانده مورچگانم. خداوند 4 طبقه زمین را به من داده و در هر طبقه 40 سرهنگ زیردست من فرمانبرداری می کنند و هر سرهنگی 4 میلیون مورچه دارد. اگر خدای تعالی بخواهد از ما هرکدام بیشتر باشد بزرگترین دشمن را هم هلاک می کنیم. سلیمان باز پرسید: چرا گفتی بگریزید؟ مورچه عرض کرد: این زمین زر دارد و آدمی به زر حریص است، ترسیدم این زمین را بکنند و زیر و رو کنند و بگردانند و به سپاه من رنج فراوان برسد. سلیمان پرسید: این دانش را از کجا کسب کردی؟ مورچه گفت: ای سلیمان! تو پنداری که خودت تنها علم داری و همه علم جهان از تست. خداوند همه عقل و خرد و دانش به یک کس ندهد. سلیمان گفت: می خواهی بتو علومی بیاموزم تا بدانی که ما دانشمندیم؟ مورچه گفت: من از تو سئوالاتی می کنم. سلیمان گفت: هرچه خواهی بپرس. مورچه گفت: ای سلیمان از خدا چه خواستی ؟ سلیمان: ملکی خواسته ام که هیچکس نداشته باشد. مورچه: از این سخن تو بوی حسد می آید و پیغمبران را سخن حسدآمیز نباشد. چه می شد اگر کسی دیگر مانند تو پادشاهی داشت؟ سلیمان از سخن او به خشم آمد. مورچه: آری سخن حق تلخ است. چرا غضب می کنی. دیگر چه خواسته ای از خدا؟ سلیمان: انگشتری خواستم که همه ملک جهان زیر این انگشتر است. مورچه: یعنی چه؟ چه معنی دارد که جهان زیر انگشتری باشد؟ سلیمان: تو بگو یعنی چه؟ مورچه: یعنی از آنجا که آسمان است تا زمین و از قاف تا قاف که این همه به تو داده است قیمت یک قطعه سنگ است و خداوند به تو نمود که تمام سراسر جهان به ارزش یک پاره سنگ است و قیمتی و مقداری ندارد. مورچه: دیگر چه خواسته ای؟ سلیمان: باد را به فرمان خود خواسته ام تا تخت مرا یک ماه راه ببرد و باز آورد و به اندک زمانی هرچه گویم آن کند و از هرجا خبر دهد. مورچه: ای سلیمان آیا میدانی این کار بهر چیست و از اجابت دعای تو چه چیز را به تو نموده است؟ سلیمان: ای مورچه تو بگو. مورچه: برای آن است که باد خبر مرگ را بتو برساند. سلیمان به گریه افتاد و گفت: راست می گویی. مورچه:ای سلیمان! تو با این تقاضا اندک چیزی از خدا خواستی. اگر صبر و تحمل می کردی فرشتگان را به فرمان تو می فرمود. چنانچه در آخرالزمان محمد خاتم النبیین(ص) به آنچه نزد تو مهمن است التفات نکند و خدای تعالی فرشتگان را به فرمان او امر کند. سلیمان: ای مورچه پیغمبر آخرالزمان را از کجا می شناسی؟ مورچه:من او را می شناسم و نام او را می دانم. محمد (ص) است و او خاتم و فخر همه انبیاء است. سلیمان: دیگر چیزی می دانی؟ مورچه:آری . می دانی چرا تو را سلیمان می نامند؟ سلیمان: نه. مورچه:یعنی دل به دنیا مده که گاه بازگشتن است. سلیمان باز گریست و گفت: تو حکیمی. مرا پند ده. مورچه: ای سلیمان! خداوند هرکه را سلطنت و مهتری دهد باید بر رعیت و کهتران شفیق و مهربان باشد و هر شب از حال رعیت آگاه باشد. آیا تو هر شب از حال رعیت آگاهی؟ سلیمان: نه. مورچه: من هر روز و هرشب میان قوم خود «مورچگان» می گردم تا اگر رنجی رسیده باشد خود به آن قیام نمایم و هر شب نخوابم تا همه را بشناسم و انصاف دهم. سلیمان تعجب کرد و از آن مورچه پند گرفت و فهمید خلق خدا و عوالم جهان آفرینش بسیار است. خواست برخیزد و برود. مورچه گفت: روا نباشد بروی. من تو را مهمانی می کنم بدانچه خدا به ما ارزانی فرموده است. سلیمان اجابت کرد. مورچه پای ملخی نزد سلیمان آورد. سلیمان خندید و گفت: مرا با سپاه بسیارم از این ران ملخ پذیرایی می کنی؟ مورچه: آری تو و همه سپاهت را بدین ران ملخ اطعام می کنم. سلیمانبا تمام سپاهش از آن خوردند و سیر شدند و ران ملخ همچنان باقی ماند. سلیمان این بدید و به سجده شکر افتاد و گفت: پروردگارا! می دانم که بنده ضعیف هستم. و به قصر خود بازگشت و 40 شبانه روز به عبادت پرداخت و شکر خدا نمود.
ترجمه صفحه ۳۸۴