eitaa logo
بصیر
215 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
3.4هزار ویدیو
250 فایل
تبیین اساس کار ماست . بصیر .. ✌️ کپی ازمطالب حلال‌میباشد .
مشاهده در ایتا
دانلود
-برای‌"خدا"کارکن‌! چشم‌و‌گوشِ‌‌قلبِ‌‌توباز‌می‌شود و‌اخلاص‌موجب‌‌همین‌‌است..ヅ . 🌱 🔆بصیر🔆 @bassiiir
❪🌸🌿❫ وللّٰه وللّٰه وللّٰه.. از مهمترین شئون عاقبت بہ خیرے.. رابطـ|🔗|ـۂ قلبے و دلے و حقیقے ما با این حڪ|♥️|ـیم است! -'💔'- 🔆بصیر🔆 @bassiiir
و مرد این میدان کسۍ است کھ با اختیار، از اختیار خویش درگذرد و طفل اراده‌اش را در آستان ارادت قربان کند ...!' ˼شھیدمرتضۍآوینۍ🌱˹ 🔆بصیر🔆 @bassiiir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بصیر
🌸کتاب سه دقیقه در قیامت 🌸 🌸قسمت ۵ ✨کنار هر نوشته چیزی شبیه یک تصویر کوچک وجود داشت. وقتی به آن
🌸کتاب سه دقیقه در قیامت🌸 🌸قسمت ششم ✨خیلی ناراحت بودم،ای کاش کسی بود که می‌توانستم گناهانم را گردن او بیاندازم و اعمال خوبش را بگیرم. اما هرچی میگذشت بدتر میشد.. ✨جوان پشت میز ادامه داد: وقتی اعمال شما بوی ریا بدهد پیش خدا هیچ ارزشی ندارد. اعمال خالصت را نشان بده تا کارت سریع حل شود. ✨ همانطور که با ناراحتی کتاب اعمال را ورق می زدم ناگهان دیدم بالای صفحه با خط درشت نوشته شده: ✨نجات یک انسان✨ ✨خوب به یاد داشتم که ماجرا چیست. به خودم افتخار کردم وگفتم: خدا راشکر این کار را واقعاً خالصانه برای خدا انجام دادم. ✨ ماجرا از این قرار بود که یک روز در دوران جوانی با دوستانم برای شنا کردن اطراف سد زاینده رود رفته بودیم. رودخانه پر از آب بود. ✨ناگهان صدای جیغ و داد یک زن و مرد همه را میخکوب کرد. یک پسر بچه داخل آب افتاده بود و دست و پا میزد. ✨ من شنا و غریق نجات بلد بودم. آماده شدم که به داخل آب بروم اما رفقایم مانع شدن آنها گفتند اینجا نزدیک سد است و خطرناک... ✨ اما یک لحظه با خودم گفتم: فقط برای خدا و پریدم توی آب. خدا را شکر که توانستم این بچه را نجات بدهم .او را به ساحل آوردم و با کمک رفقا بیرون آمدیم. ✨پدر و مادرش از من تشکر کردند و شماره تماس و آدرس من را گرفتند. ✨ این عمل خالصانه خیلی خوب در پیشگاه خدا ثبت شده بود.خوشحال بودم که لااقل یه کار خوب با نیت الهی پیدا کردم. ✨ اما یکباره مشاهده کردم که این عمل خالصانه هم در حال پاک شده است!! ✨ با ناراحتی گفتم:مگر نگفتی فقط کارهایی که خالصانه برای خدا باشد حفظ می‌شود؟؟ من این کار را فقط برای خدا انجام دادم،پس چرا دارد پاک میشود؟؟ ✨جوان لبخندی زد و گفت: درست می‌گویی اما شما در مسیر برگشت به سمت خانه با خودت چه گفتی؟ ✨ یکباره فیلم آن لحظات را دیدم.. نیت درونی من مشغول صحبت بود! من با خودم می گفتم: خیلی کار مهمی کردم.. اگر جای پدر و مادر این بچه بودم به همه خبر می دادم که یک جوان به خاطر فرزند ما خودش را به خطر انداخت. ✨ اگر من جای مسئولین استان بودم یک هدیه حسابی تهیه می‌کردم و مراسم ویژه می گرفتم اصلا باید خبرنگاری ها و روزنامه ها با من مصاحبه کنند.. ✨ خلاصه فردای آن روز تمام این اتفاقات افتاد، روزنامه‌ها با من مصاحبه کردند. استاندار همراه با خانواده آن بچه به دیدنم آمد و یک هدیه حسابی برای من آوردند. ✨جوان پشت میز گفت: اول برای رضای خدا کار کردی اما بعد خرابش کردی! آرزوی اجر دنیایی کردی و مزدت را هم گرفتی درسته؟ ✨ گفتم راست می گویی.. همه اینها درست است. بعد با حسرت عظیمی گفتم: چه کار کنم دستم خیلی خالیه. ✨ جوان پشت میز گفت:خیلی ها کارهایشان را برای خدا انجام می‌دهند اما باید تلاش کنند تا آخر این اخلاص را حفظ کنند. بعضی ها کارهای خالصانه را در همان دنیا نابود می‌کنند! ✨ حسابی به مشکل خورده بودم.. اعمال خوبم به خاطر شوخی ها و صحبت های پشت سر مردم و غیبت‌ها نابود میشد و اعمال زشت من باقی می ماند. ✨ البته وقتایی که یک کار خالصانه انجام داده بودم همان عمل باعث پاک شدن کارهای زشت می‌شد،چرا که در قرآن آمده بود: ان الحسنات یذهبن السیئات..کارهای نیک گناهان را‌ پاک میکند. ✨ زیارت های اهل بیت در نامه عمل من بسیار تاثیر مثبت داشت.البته زیارت های با معرفتی که با گناه آلوده نشده بود. ✨ اما خیلی سخت بود! هر روزِ ما دقیق بررسی و حسابرسی می‌شد کوچکترین اعمال مورد بررسی قرار می گرفت. ✨ به یکی از روزهای دوران جوانی رسیدیم اواسط دهه هشتاد! ✨ یکدفعه جوان پشت میز گفت: به دستور آقا اباعبدالله الحسین ۵ سال از اعمال شما را بخشیدیم و این ۵ سال بدون حساب طی می شود. ✨ با تعجب پرسیدم یعنی چی؟ گفت: یعنی پنج سال گناهان شما بخشیده شده و اعمال خوبتان باقی می ماند. ✨ نمیدانید چقدر خوشحال شدم.۵ سال بدون حساب و کتاب!! گفتم: علت این دستور آقا برای چه بود؟ ✨ همان لحظه به من ماجرا را نشان دادند.. ادامه دارد... 🔆 🔆 🔆@bassiiir
بصیر
🌸کتاب سه دقیقه در قیامت🌸 🌸قسمت ششم ✨خیلی ناراحت بودم،ای کاش کسی بود که می‌توانستم گناهانم را گردن
🌸کتاب سه دقیقه در قیامت 🌸 🌸قسمت ٧ ✨بعد از سقوط صدام در دهه هشتاد چندبار به کربلا رفته بودم. دریکی از این سفرها پیرمرد کرولالی با ما بود که مسئول کاروان به من گفت: میتوانی مراقب این پیرمرد باشی؟ ✨خیلی دوست داشتم‌ تنها باشم و با مولای خود خلوت کنم اما با اکراه قبول کردم. ✨پیرمرد هوش و حواس درست حسابی هم نداشت و دائم باید مواظبش میشدم تا‌ گم نشود.تمام سفر من تحت شعاع حضور پیرمرد سپری شد. ✨حضور قلب من کم رنگ شده بود، هر روز پیرمرد با من به حرم می آمد و برمی‌گشت چون باید مراقب این پیرمرد میبودم. ✨روز آخر قصد خرید یک لباس داشت فروشنده وقتی فهمید متوجه نمی شود قیمت راچند برابر گفت. جلو رفتم و گفتم:چه می‌گویی آقا؟ این آقا زائر مولاست،این لباس قیمتش خیلی کمتر است... ✨ خلاصه اینکه من لباس را خیلی ارزانتر برای پیرمرد خریدم و او خوشحال و من عصبانی بودم. ✨ با خودم گفتم:عجب دردسری برای خودم درست کردم! این دفعه کربلا اصلاً حال نداد... ✨یکدفعه دیدم پیرمرد ایستاد روبه حرم کرد و با انگشت دستش من را به آقا نشان داد و با همان زبان بی زبانی برای من دعا کرد. ✨جوان پشت میز گفت: به دعای این پیرمرد آقا امام حسین علیه السلام شفاعت کردند و گناهان ۵ ساله را بخشیدند. باید در آن شرایط قرار می‌گرفتید تا بفهمید که بعد از این اتفاق چقدر خوشحال شده بودم. ✨ صدها برگ در کتاب اعمال من جلو می رفت،اعمال خوب این سال ها همگی ثبت شد و گناهانش محو شده بود. ✨در دوران جوانی در پایگاه بسیج شهرستان فعالیت داشتم شب های جمعه همه دور هم جمع بودیم و بعد از جلسه قرآن فعالیت نظامی و.. داشتیم. ✨ در پشت محل پایگاه، قبرستان شهرستان ما قرار داشت. ما هم بعضی وقت ها دوستان خودمان را اذیت می کردیم. البته تاوان تمام این اذیت ها را در آن جا دادم. ✨یک شب زمستانی برف سنگینی آمده بود. یکی از رفقا گفت: کی میتواند الان به ته قبرستان و برگردد؟ ✨ گفتم: اینکه کاری ندارد. من الان می روم. او به من گفت باید یک لباس سفید بپوشی. من از سر تا پا سفید پوش شدم و حرکت کردم. ✨ صدای خس خسِ پای من بر روی برف از دور شنیده می‌شد. اواخر قبرستان که رسیدم صوت قران شخصی را شنیدم... ✨ یک پیرمرد روحانی از سادات بود شب های جمعه تا سحر داخل یک قبر مشغول قرائت قرآن می شد. ✨ فهمیدم که رفقا میخواستند با این کار با سید شوخی کنند! می خواستم برگردم اما با خودم گفتم اگر الان برگردم رفقا من را به ترسیدن متهم می کنند. ✨ برای همین تا انتهای قبرستان رفتم هرچی صدای پای من نزدیکتر میشد صدای قرائت قرآن سید هم بلندتر می شد. از لحنش فهمیدم که ترسیده ولی به مسیر ادامه دادم. ✨ تا این که بالای قبر رسیدم که او در داخل آن مشغول عبادت بود. تا مرا دید فریاد زد و حسابی ترسید. من هم که ترسیده بودم پا به فرار گذاشتم. پیرمرد رد پایم را در داخل برف گرفت و دنبال من آمد. ✨ وقتی وارد پایگاه شد حسابی عصبانی بود .ابتدا کتمان کردم اما بعد معذرت خواهی کردم و با ناراحتی بیرون رفت . ✨ حالا چندین سال بعد از این ماجرا در نامه عمل حکایت آن شب را دیدم! ✨نمی دانید چه حالی بود وقتی گناه یا اشتباهی را در نامه عمل می دیدم مخصوصاً وقتی کسی را اذیت کرده بودم از درون عذاب می کشیدم. ✨از طرفی در این مواقع باد سوزان از سمت چپ وزیدن می‌گرفت.طوری که نیمی از بدنم از حرارت آن داغ می شد. وقتی چنین عملی را مشاهده کردم و گونه آتش در نزدیکی خودم دیدم دیگر چشمانم تحمل نداشت. ✨ همان موقع دیدم که این پیرمرد سید که چند سال قبل مرحوم شده بود از راه آمد و کنار جوان پشت میز قرار گرفت. ✨سپس به آن جوان گفت: من از این مرد نمیگذرم او مرا اذیت کرد و ترساند. من هم گفتم به خدا من نمی دانستم که سید در داخل قبر دارد عبادت می کند. ✨جوان به من گفت: اما وقتی نزدیک شد فهمیدی که دارد قرآن می‌خواند چرا برنگشتی؟ دیگر حرفی برای گفتن نداشتم... ✨ خلاصه پس از التماسهای من، ثواب دو سال از عبادت هایم را برداشتند و در نامه عمل سید قرار دادند تا از من راضی شود. دوسال نمازی که بیشتر به جماعت بود...دو سال عبادت را دادم فقط به خاطر اذیت و آزار یک مومن...! ادامه دارد.. علاقمندان به کتابخوانی و شرکت در مسابقه رو به کانال بصیردعوت کنید 🔻🔻🔻 🔆 🔆 🔆@bassiiir
🔺‏در سكوت كامل خبرى ... اولين تيم هاكى روى يخ زنان دو تيم قدرتمند امارات و روسيه را با برترى پرگل و مطلق شكست داد ...✌️🇮🇷 ✍دیانا ➕ ‏حتی خود مسیح علینژاد هم نمیدونست در جمهوری اسلامی تیم ملی هاکی روی یخ دختران تشکیل شده! :) ماشاالله به
سوالاتی که حرص ادمو در میاره ..!! 🌼 به ﺗﻠﻔﻥ ﺧﻮﻧﻪ ﺯﻧﮓ ﻣﯿﺰﻧﻦ ﻣﯿﭙﺮﺳﻦ : ﮐﺠﺎﯾﯽﺧﻮﻧﻪ ﺍﯼ؟! ﻧﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭﻡ ﺳﯿم رو ﮐﺸﯿﺪﻡ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺮﺩﻡ😂 🌼 ﺍﺯ ﺣﻤﺎﻡ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺍﻭﻣﺪﯼ ﺧﯿﺴﯽ ﻣﯿﭙﺮﺳﻦ : ﺩﻭﺵ ﮔﺮﻓﺘﯽ؟ ! ﻧﻪ ﺍﻟﻤﭙﯿﮏ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﻮ ﺭﺷﺘﻪ ی ﻭﺍﺗﺮ ﭘﻠﻮ ﻣﺴﺎﺑﻘﻪ ﺩﺍﺩﻡ 😝 🌼 ﺗﻮﯼ ﻃﺒﻘﻪ ﻫﻤﮑﻒ ﺟﻠﻮ ﺩﺭ ﺁﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ﻭﺍﯾﺴﺎﺩﯼ ﻣﯿﭙﺮﺳﻦ : ﺩﺍﺭﯼ ﻣﯿﺮﯼ ﺑﺎﻻ؟ ! ﻧﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮﻡ ﺳﻮﺋﯿﺖ ﺑﯿﺎﺩﭘﺎﯾﯿﻦ 😬 🌼 ﺗﻮ ﺣﻤﻮﻡ ﻫﺴﺘﯽ ﺩﺭ ﻣﯿﺰﻧﻦ ﻣﯿﭙﺮﺳﻦ : ﺩﺍﺭﯼ ﭼﮑﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟ ! ﺧﺐ ﻣﻌﻠﻮﻣﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﺸﻘﺎﻣﻮ ﻣﯿﻨﻮﯾﺴﻢ😅🤣 🌼 زدی تزریق کننده هم ناشی و صفر کیلومتر در حال آموزش بوده بد فرو کرده 🥴 میگن درد داشت؟؟ نه خیلی هم خوب بود لذت داشت 😃😅 😁 @sorna0 😍 کانال خندوانه دورهمی ☝️☝️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀شهیدمصطفۍاحمدۍروشن🥀 ظهور ؛ اتفاق مۍافتد مهم این است ڪہ ما ڪجاۍ این ظهـور باشیم...! 🥀 ⃟ ⃟💔¦↭ 🔆بصیر🔆 @bassiiir
بصیر
🍃در روضه ی مادر حرف از کوچه و #سیلی که می شود، از در سوخته و غلاف شمشیر، نوکرها بی تاب می شوند و دست
✨🥀 🔰 اولین سالگرد شهید امر به معروف و نهی از منکر حضور در مراسم این شهید بزرگوار ضمن گرامیداشت ایشان و شهدای امر به معروف، حمایت از فریضه امر به معروف نیز می باشد. " شهید محمدی در دفاع از یک خانم در برابر اراذل و اوباش و در مقابل چشم فرزندانش به شهادت رسید. اعضای بدن شهید محمدی با رضایت خانواده به بیماران نیازمند اهدا شد. قرار بود بار و توشه سفر به سوریه‌اش را ببندد و برای دفاع از حرم عمه سادات برود اما آنقدر مخلص بود و گمنام خدمت کرد که به اذن خدا شهادت در خانه‌اش آمد." لطفا اطلاع رسانی کنید 🔆 🔆 🔆@bassiiir