eitaa logo
تولد دوباره (درمسیر بندگی )
300 دنبال‌کننده
32.4هزار عکس
17.9هزار ویدیو
450 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
تولد دوباره (درمسیر بندگی )
بسم رب الشهدا و الصدیقین. روایتِ اول نوشتن همیشه ساده‌ترین کار بوده برایم. اما این‌بار؛ به هر دری می‌زدم، نمی‌توانستم. ساعت حوالی ۱۵ هنوز در حال و هوای زیارت حاج‌قاسم؛ نشسته بودیم روی زمین که قیمه نذری را دو نفر یکی بخوریم، و از این‌جا به بعد صحنه‌ها از جلوی چشم‌هام به تندی عبور می‌کند.‌ الهه توی صورتش می‌زند؛ فریاد که بچه‌هام، یکی فاطمه را بگیرد، من بروم دنبال علی. زنی پابرهنه از مسجد بیرون می‌دود. با ذکرِ یازهرا اشک و ناله‌ی مادرانِ کرمانی بلند شده است. فریاد آن مردِ امنیتی «همه چیز را رها و این‌جا را تخلیه کنید. همین حالا» مشکوک به بمب گذاری بود، از توی گوش‌م بیرون نمی‌رود. لحظه اولِ انفجار، وصیتِ آماده از قبل را برای او فرستادم و بعدِ آن فقط دویده بودیم. وسط بدو بدوها بی‌خبری از همراهان، سخت مضطرمان کرده بود. و صدای ممتد پیام و تماس‌ها که قطع نمی‌شد و ناتوانِ از پاسخ بودیم. جمعیت از جلوی گلزارشهدا خارج شده، ما ده نفر تنها مردمِ در حال فرار از پشت حسینیه‌ی سردار بودیم. سربازان سیاه‌پوشِ حفاظتِ ویژه داد می‌زدند «از هم متفرق شید و به کوه‌ها پناه ببرید»، اما دل‌بریدن برای ما سخت، پس محکم به یکدیگر چسبیده بودیم. میانه‌ی راه دوباره فریاد زدند به سمت کوه‌ها نه، به پایین برگردید. گویی نگرانِ مردِ انتحاری بودند. چمدان و پتو و کوله پشتی به دست، سنگین و خسته به گوشه‌ای تکیه داده و نزدیک غروب موقعِ استغاثه به امامِ زمان‌مان بود. مردِ قوی‌هیکلِ نیروی انتظامی نفس‌زنان التماسِ از این‌جا بلند شوید برویدش قطع نمی‌شد! و مای آواره‌ کوه و بیابان می‌پرسیدیم کجا؟ مسافر تهران، در شهر شما غریب‌یم. دخترکِ سه ساله‌ از تیرها و تفنگ‌ها ترسیده بود، گریه می‌کرد...پسر پنج‌ساله از وحشت گوشه‌ای کز کرده، من دنبال چکه‌ای آب برای وضو، خانم دعای علقمه می‌خواند، منصوره زیارت عاشورا، لحظات اذان هم دل سپرده بودیم به آیه‌های نور. باقی ماجرا فقط غصه بود...درد بود، رنج بود، جگر سوخته و حسرتِ جاماندن از این قافله. دختر جوان هلال احمر که صبح موقع رد شدن از کنارش، اشاره به چشم‌های خسته‌اش شد؛ حالا خبر رسید موقع نجاتِ مجروحین به شهادت رسیده است. پیرمردی که در حال جاروکشیِ کف خیابان بهش خسته نباشیدی گفته بودیم، خادم موکب فاطمیون که شربت نذری ریخته بود، زنی که نان محلی برایمان پخته بود، مداح مراسم دیشب که دل‌هامان را پر از شوق شهادت کرده بود، آن دخترک کاپشن صورتی با گوشواره‌های قلبی، همگی بدن‌هاشان روی زمین، تکه تکه آغشته از خون پخش و پلا شده بود.
دلنوشته یکی از عزیزان همراه مون در اردوی کرمان ۱۴۰۲👆👆👆👆
تولد دوباره (درمسیر بندگی )
|روایتِ دوم از دیارِ سیدالشهدایِ مقاومت| همیشه در خواب موقع حمله‌ی د.اعش چهارستونِ بدن‌م می‌لرزید، قدرت دویدن، فریاد زدن، کمک به دیگران را از دست داده‌‌بودم، بعد هم که با وحشت از خواب پریده، غصه‌ی بیچارگی، دیوانه‌ام می‌کرد. اما چهارشنبه ظهر در بیداری؛ دیدم که از جنگِ با دشمن و در پس آن مرگ یا بهتر بگویم «شهادت» ذره‌ای نمی‌ترسم و مشتاق‌م! چقدر در اوج فاجعه؛ قشنگ ذکر یا‌فاطمةالزهرا می‌گویم، معنای حقیقی توکل را فهمیدم، توانایی کمک به مردم، جرعتِ به دلِ میدان زدن، لذتِ آخرین زیارت، نماز اول وقت و خیلی چیزهای دیگر را مدیون همین مصیبت بزرگ آن روز بودم. اما راستش را بخواهید، از اون موقع به بعد، حسرت را که بگذاریم کنار، خجالت از سر تا پای وجودم بیرون نمی‌رود. وقتی پای تلفن شنیدم که «عه تو هنوز زنده‌ای؟ فکر کردیم شهید شده‌ای...»، وقتی دانش‌آموزان مدرسه محکم بغل کردند«خانم؟ ما مطمئن بودیم این عشق بالاخره کار دست تان می‌دهد»، وقتی آبدارچی اشک توی چشم‌ش جمع شد و انتظار دیدن من را نداشت، وقتی ده‌ها پیامکِ «اگر زنده ای بهم خبر بده نگرانتم» به دستم رسید.‌‌..و شدیدتر از همه وقتی از خجالت آب شدم که پیکر شهیده فائزه (دانشجو معلم بیست‌ساله‌ی تهرانی) را جلوی چشمانم عبور می‌دادند....آره، راستش را بخواهی این حسِ شرمندگی از آن ظهرِ خونین تا همین حالا یقه‌ام را ول نمی‌کند. و دلتنگی چسبیده بیخ گلویم، برای آن مادر و فرزند در صف زیارتِ حاج‌قاسم؛ که چگونه دعا کردند این‌گونه عاقبت بخیر و حاجت‌روا به آغوشِ حضرت برگشتند. برای آن‌همه شهید که ساعتی قبل، شانه‌ به شانه‌ی من، راه رفته‌، ذکر گفته، نذری گرفته، چشم در چشم من انداخته و دعا کرده‌اند. نود روز آرزوی باز شدن راهی به غزه و تجربه‌ی همراهی فلسطینیان همراه من بود، و سیزدهم دی‌ماه برای ساعاتی به عینه همان حال و هوا، بی‌پناهی و آوارگی، انتظارِ انفجار بمب‌ها، نزدیکیِ مرگ، تکه تکه شدن جسم و جانِ عزیزان‌‌، صدای جیغ بچه‌ها، وحشتِ زنانِ کودک به دست، حتی گرسنگی را تجربه کردم، و بلندگویی که اعلام می‌کند: نامعلوم پنج‌ساله، نامعلوم هفت ساله، نامعلوم بیست و دو ساله...طوری که دیگر روایتِ مظلومیتِ مردمِ غزه برای من غیرممکن شده است...آن روز غروبِ روز سیزدهم؛ دلم برای همه‌ی دعاهایی که نخوانده بودم، آیه‌هایی که حفظ‌شان نبودم، طلب حلالیت‌ها، و محبت‌های مانده در راه خیلی سوخت، لمس کردم حالِ سردارِ جانِ ما را وقتی چهل سال جلوی چشمانش دسته دسته رفیق‌عزیز‌ شهید شدند و او جا می‌مانْد. به راستی که ما چقدر بی‌لیاقت بودیم.
دلنوشته دیگری از دوست بزرگوار همراه مون در اردوی کرمان ۱۴۰۲👆👆👆👆
🗳 انتخابات در یک روز انجام می‌گیرد امّا اثر آن در چند سال باقی می‌ماند. ۱۴۰۰/۰۳/۰۶ @t_manzome_f_r ▫️مجموعهٔ تبیین منظومهٔ فکری رهبری
9.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 کودک آدامس فروشِ خوش غیرت ، دوباره اومد مترو 😍👏👏 🔹برای من خوشگل نشو ، برای خدا خوشگل بشو🍃
میدون جهادِ ما دخترها مهیاست، فائزه میشی؟ ✨💡مثل فائزه ...💡✨ حاج قاسم می‌گفت: تا کسی شهید نباشه، شهید نمیشه! بانوی شهیدی که در این چند روز،ایشون رو با عکس های با ولایت تا شهادت میشناسن و سر زبونها حرف از فعالیت فرهنگی، جهادی، تبیینی، عفاف و حجابش بوده، همون کسیه که وقتی که خیلی از ماها به خاطر ندونستن، کاری انجام نمی‌دادیم، وسط میدون بود. حالا اسمش کنار اسم حاج قاسم میاد و بهش میگن .🚩 میشه مثل فائزه بود. مثل فائزه قیام کرد. مثل فائزه برای دغدغه امام زمان دوید. میدون جهاد ماها مهیاست، فائزه میشی؟ بسم الله... ┄┄┄❅✾❅┄┄┄ @dorsa_Amoze | دُرسا
🔴 این تصاویر از یک نشریه؛ 🔻که توسط رژیم صهیونیستی در بین فلسطینی های کرانه ی باختری منتشر شده در حال انتشار است! ❌اینجا توضیح داده که شیعه دشمن اهل سنت است و ابوبکر و عمر را لعن می کند. حماس بازوی ایران است و این هم مصلحت است که میخواهد قدس را آزاد کند تا پرچم ایران را بالای مسجد بزنند و محل زیارت شیعیان شود .ایران به حمایت غزه احتیاج دارد ! ✖️گروهک تروریستی اسرائیل برای کمی نفس کشیدن بیشتر به تفرقه و دو قطبی سازی در همه ی موارد و افزایش شکاف ها امید بسته....
این دو نمونه آپارتمان در آمریکاست! اگر همین مدلها را در ایران می‌ساختند خودتحقیرها و شبکه‌های ضدایرانی چه می‌گفتند؟🤔