مادر سادات محمد حسین پویانفر_۲۰۲۱_۱۲_۲۸_۱۲_۱۱_۵۷_۰۷۲.mp3
12.35M
🕯🥀🍂
🥀
╭┄┅═••✾❀✾••═┅┄╮
🖤 شبهای #فاطمیه 🖤
╰┄┅═••✾❀✾••═┅┄╯
❇️ استودیویی| مادر
🌴 وقتی که مادر باشه
🕯 به برکتش تموم خونه غرق نوره
🌴 وقتی که مادر باشه
🕯 بساط عشق و زندگی همیشه جوره
🌴 وقتی که مادر باشه
🕯 برا تموم بچهها سنگ صبوره
🎙 محمد حسین پویانفر
#هیئتمـــــادࢪ💔
♥⃢ ☘ @bayenatiha
💔🍃
صدا مےزد حسن
دیگہ بســــــــــه نزن
پاشو مـــــادر من
اے وای اے وای 😭
💔🍃
این غم تورو راحت نمےذاره
ببین چشات چقدر ورم داره
از بس که زل زدی به گهواره
دلم گرفتہ😭
💔🍃
در از جا کنده شد با یک لگد
روے فاطمہ افتاد
همه از روی در رد شدن 😭😭😭
وا اماه
14 دی 96 - هیئت فدائیان حسین - دعای توسل_۲۰۲۱_۱۲_۱۴_۱۸_۱۲_۰۳_۹۸۳.mp3
27.14M
دعای توسل🍃
🎤کربلایی سید رضا نریمانی
#ازبچہهاےفاطمہمددبگیریم
♥⃢ ☘ @bayenatiha
💔🍃
یا اباحسن ...یا امیرالمومنین ؏
آقا جان
که بعداز فاطمہ شده کارت درددل با چاه 😭
یا وجیها عنـــــدالله ...اشـــــفع لنا عندالله..
💔🍃
یا فاطمہ الزهرا
اے مادر جوونم 😭
یاقرة عین الرســـــول 💔
یا وجیهة عندالله ...اشـــــفعے لنا عندالله
بحق اشک هاے حسن 🍃
بحق هق هق حسیــــــــــن 🍃
بحق تنهایی هاے زینب 🍃
حسام، پسر کوچولوی قصه ما توی باغ، لابه لای گل ها می دوید و پروانه ها را دنبال می کرد. 🦋
هر وقت پروانه زیبایی می دید و خوشش می آمد آرام به طرف او می رفت تا شکارش کند.😱
بعضی از پروانه ها که سریعتر و زرنگتر بودند، از دستش فرار می کردند، اما بعضی از آنها که نمی توانستند فرار کنند، به چنگش می افتادند. 😢
حسام، وقتی پروانه ها را می گرفت، آنها را در یک قوطی شیشه ای زندانی می کرد.🦋😢
یک روز چند پروانه زیبا گرفته بود و داخل قوطی انداخته بود، قصد داشت که پروانه ها را خشک کند و لای کتابش بگذارد و به همکلاسی هایش نشان بدهد. 😳
پروانه ها ترسیده بودند، خود را به در و دیوار قوطی شیشه ای می زدند تا شاید راه فراری پیدا کنند.😞🦋
حسام همین طور که قوطی شیشه ای را در دست گرفته بود و به پروانه ها نگاه می کرد خوابش برد.😴
در خواب دید که خودش هم یک پروانه شده است و پسر بچه ای او را به دست گرفته و اذیت می کند.😡
تمام بدنش درد می کرد و هر چه فریاد و التماس می کرد کسی صدایش را نمی شنید.🦋😭
بعد پسر بچه، حسام را ما بین ورق های کتابش گذاشت و کتاب را محکم بست و فشار داد. 😳😱
دست و پای حسام که حالا تبدیل به یک پروانه نازک و ظریف شده بود، ترق ترق صدا می داد و می شکست و حسام هم همین طور پشت سر هم جیغ بلند می کشید. 😫😫
ناگهان از صدای فریاد خودش از خواب پرید و تا متوجه شد که تمام این ها خواب بوده است دست به آسمان بلند کرد و از خدا تشکر کرد.🤕😇
ناگهان به یاد پروانه هایی افتاد که در داخل قوطی شیشه ای، زندانی شده بودند ... !🦋🦋
بعد، قوطی پروانه ها را به باغ برد، در قوطی را باز کرد و پروانه ها را آزاد کرد.🦋🌱🌿
پروانه ها خیلی خوشحال شدند و از قوطی بیرون پریدند و شروع به پرواز کردند. 🦋😍
حسام فریاد زد؛ پروانه های قشنگ مرا ببخشید که شما را اذیت می کردم. قول می دهم این کار زشت را هرگز تکرار نکنم🌸😍
بچه ها، یادتون باشه همیشه با حیوانات مهربان باشید🌹
#قصه_شب
♥⃢ ☘ @bayenatiha