#داستان_73
#فیلها_در_خواب_علی_کوچولو
#تخیل
📔علی کوچولو قفس کوچکش را به حیاط آورد. قفس، پر بود از فیل های کوچولو!
علی کوچولو برای فیل هایش علف گذاشت. فیل ها علف ها را خوردند و گفتند: « باز هم علف بِده! »
اما علی کوچولو دیگر علف نداشت. احمد و رضا آمدند، توی دستشان پر از علف بود.
علی کوچولو گفت: « خوب شد که علف آوردید. فیل هایم سیر نشده بودند. »
احمد و رضا، علف ها را روی زمین ریختند. علی کوچولو هم درِ قفس را باز کرد. بچه فیل ها بیرون آمدند. تند و تند علف خوردند و بزرگ شدند.
بعد، گفتند: « ما دیگر باید برگردیم پیش پدر و مادرمان! » علی کوچولو اَخم کرد.
احمد به او گفت: « ناراحت نشو. آن ها نمی توانند این جا بمانند. »
رضا هم گفت: « تازه، دلشان برای پدر و مادرشان تنگ شده! »
بچه فیل ها گفتند: « اما ما راه رسیدن به شهرمان را بلد نیستیم! ... » علی کوچولو و احمد و رضا هم نمی دانستند شهر فیل ها کجاست.
آن ها سوار سه تا از فیل ها شدند و به دنبال هم به راه افتادند. توی کوچه، هر کس آن ها را دید، گفت: « فیلِ بچه ها، یادِ هندوستان کرده!>
#قصه_شب
@mamanogolpooneha☘
من که هرشب با خيالت گرمِ صحبت مى شوم
هر كجا هستى بخواب آرامِ جانم شب بخير ..
- مهدى خداپرست
#شبتون_آروم😌
@mamanogolpooneha☘
♥️
أليس الصّبح ضحكتك
وفوضى الشّاي والسُّكر
وقلبٌ فيه فتنتك ! ☕️
آيا صبح چیزی جز
خنده ی تو
استکان چای و شکر
و قلب پریشان من برای توست؟
❤️❤️❤️
#صبحتون_بعشق
@mamanogolpooneha☘
هیچ طبیبی ندهد بی مرضی حَب و دوا
من همگی درد شوم تا که به درمان برسم🤍
- مولانا
[ خانوم شما طبیبیا حواست باشه😅]
#طبیبِ_من😉
@mamanogolpooneha☘