#داستان_155
#عاقل_و_دانا_یعنی_چی؟
#ادب_احترام_راستگویی
عاقل و دانا یعنی چی؟
دوست پدربزرگ، به دیدنش آمده بود. آنها توی حیاط نشسته بودند و با هم حرف میزدند.
حسین میخواست با پدربزرگ توپ بازی کند. به او گفتم: «پدربزرگ مهمان دارد، بیا برویم توی اتاق با هم بازی کنیم.»
دوست پدربزرگ از جیبش دو تا شکلات بیرون آورد. یکی را به من داد و یکی را هم به حسین داد.
من شکلات را گرفتم و از او تشکر کردم. اما حسین فوری کاغذ شکلات را باز کرد تا آن را بخورد. توی گوش حسین گفتم: «تشکر کن!» حسین خندید و سرش را تکان داد.
او هنوز نمیتواند خوب حرف بزند، اما همه ی ما میدانیم که اینطوری تشکر میکند. دوست پدربزرگ سر مرا بوسید و گفت: «تو خیلی عاقل و دانا هستی. آفرین!» من و حسین به اتاق رفتیم و شکلاتهایمان را به مادرم نشان دادیم.
از مادرم پرسیدم: «عاقل و دانا یعنی چی؟» مادرم کمی فکر کرد و گفت:
«امام جعفر صادق (علیه السلام) بهترین و قشنگترین معنی را گفته اند. ایشان فرموده اند که عاقل کسی است که بیموقع حرف نمیزند. وقتی از او چیزی بپرسند جواب میدهد. به حرفهای دیگران با دقت گوش گوش میکند و از آنها چیزهای تازه یاد میگیرد و از همه مهمتر این که راستگو است.»
حسین داشت شکلاتش را میخورد، اما من شکلاتم را نصف کردم ونصف آن را در دهان مادرم گذاشتم.
من او را به اندازهی همه ی دنیا دوست دارم.
برگرفته از سایت کانون گفتگوی قرآنی
#قصه_شب
@mamanogolpooneha☘