*هدیه ای برای خدا*
داستان شب هشتم
روزی روزگاری🌺 در بیابانی به اسم ثعلبیه🏕️خانواده ای سه نفره🥰 زندگی میکردن. داخل این خانواده یک مادری 🧕🏻بود به اسم قمر خانم. این قمر خانم یک پسر داشت به اسم آقا وهب🌹که تازه ازدواج کرده بود😍
اسم همسرشون هانیه بود🌹
آقا وهب و هانیه خانم هرروز صبح🌞 میرفتن دامداری و شب ها 🌛برمیگشتن .
زمانی که کاروان امام حسین علیه السلام🌹 در راه کوفه بودن بااین خانواده روبرو میشوند🌺 امام با اونها احوال پرسی میکنن و میپرسن
آیا شما اینجا مشکلی دارید؟🌹
قمر خانم که امام رو نمیشناختن میرن پیش ایشون و میگن من با پسر و عروسم اینجا زندگی میکنم🥰 اما اونها اینجا نیستن و برای دامداری رفتن🙏🏻
بزرگترین مشکل ما کم آبی هست💦
امام حسین علیه السلام اونجا قدم میزنن🌹 به سنگی میرسند🪨 با نیزه ای که در دست داشتن اون سنگ رو در میارن🪨 یک دفعه از زیر اون سنگ چشمه پر از آبی شروع به جوشیدن میکنه⛲
قمر خانم خیلی تعجب میکنه😍 و خوشحال میشه و از شدت خوشحالی گریشون میگیره 🥲
امام حسین علیه السلام به اون مادر میگن🌹
ما احتیاج به یار و یاور داریم🌺 وقتی پسرت برگشت بهش بگو اگر دوست داشت پیش ما بیاد تا به ما کمک کنه🌺
تا بتونیم از حق دفاع کنیم👌🏻 .
امام حسین علیه السلام اینها رو گفتن و با کاروانشون شروع به حرکت کردن🌹 بعد از رفتن امام🌹قمر خانم مدام در فکر بود🤔 اون معجزه ای که با چشماش دیده بود خیلی براش عجیب بود🤔
مدام با خودش میگفت این مرد کی بود که تونست با نیزهَ ش دعای ما رو اجابت کنه👌🏻
این مرد کی بود که زمین مرده ما رو در عرض یک چشم بهم زدن زنده کرد🥰
واقعا این مرد کی بود🌹
شب شد 🌛وهب و هانیه به خونه اومدن🏕️ وقتی اون چشمه جوشان پر آب ⛲رو دیدن هر دو تعجب کردن😍 و گفتن مادر چه اتفاقی افتاده😇 مادر هر چی دیده بود براشون تعریف کرد🌹 وهب وقتی پیام اون مردی رو که اصلا ندیده بود رو شنید و معجزه او رو دید😍 بدون معطلی آماده شد🌺 سریع همراه با خانواده به سمت کاروان امام حسین علیه السلام حرکت کرد💐 .
وهب خیلی مشتاق بود که خودش رو هر چه سریع تر به امام برسونه و با او صحبت کنه🥰
وهب و خانواده اش به امام حسین علیه السلام رسیدن😍
وهب خیلی به امام علاقه مند شده بود و با شوق و ذوق زیاد به حرف های امام گوش میداد🌹 .
مادر وهب🧕🏻 گفت پسرم از تو راضی نمیشم مگر به یاری پسر پیغمبر بری و در راه دین خدا شهید بشی🌹
وهب با اجازه امام وارد میدان شد و مشتاقانه جانش رو سپر دین خدا کرد🤺
وهب اومده بود که از حریم اهل بیت پیامبر دفاع کنه🌺وهب شروع به دفاع کرد🤺
تعداد خیلی زیادی از سربازهای دشمن رو به هلاکت رساند👌🏻
وهب به سمت مادرش🧕🏻 برگشت و گفت مادرجان الان از من راضی شدی🙏🏻
مادرشون گفتن از تو راضی نمیشم مگر زمانی که در پیشگاه امام حسین علیه السلام شهید بشی💐
وهب دوباره به میدان برگشت اون چنان جانفشانی کرد🤺 که سپاهیان اون حاکم قلدر😡 ، هم تعجب کرده بودن و هم خیلی خیلی ترسیده بودن🏃🏻♂️
وهب اونقدر دلاورانه جنگید که به مقام شهادت رسید🌺
روشـــツــنی خونه [🌙]
الـــــهی زندگیتون سرشار از برکت اهل بیتی باشه🌱
سوره واقعه تون فراموش نشه مـــــومن جون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- ماھشبهاۍحرم؛ عباس"؏" !
برگردکہاینقافله
رابیم ِعطشنیست...💔!
#استورۍ
@mamanogolpooneha☘