💔🍃
آقا براے زینبش تعریف مے کرد ...
یه وقت دیدیم کوچه تاریک شد.
نگاه کردم دیدم یه غول بی شاخ و دم، یه لندهور از روبرو داره میاد… جلو مادرمو گرفت… مادرم رفت به راست.
اونم اومد به راست. مادرم رفت به چپ اونم اومد چپ… زینب… رفتم جلو گفتم چیه😭؟! اما حیف!! قدم کوتاه بود… اونم بی حیا قدش درازه… دستشو بلند کرد…
💔🍃
تا عمـــــر دارم یادم مے مونه
نتونستم جلوے سیلے اکن نامرد رو بگیرم
خورد به صورت مادرم 😭
گوشواره مادرم از گوشش کنده شد 💔
💔🍃
زینـــــب
هرچه گشتـــــم گوشواره مادر
رو پیدانکردم ...😭
هرچه خاک هارو زیر و رو کردم
نبود
مادر با گوش پاره و روی نیلی برگشت
به خونه😭
💔🍃
تا رسیدیم خونه
مادر منو کشید کنار
گفت حسنم
نور چشمم
مادر!
از ماجرای امروز
چیزی به بابات نگیا💔
💔🍃
بغض خود بشکن خلاصم کن
بغض بی انتها چه سنگین است
زن همسایه سر تکان می داد
دست آن بی حیا چه سنگین است
رفتی آستین به دندانت
گریه بی صدا چه سنگین است
سایه ات بر سر اهالی شهر
مادر این روزها چه سنگین است
💔🍃
حسن جان، یه کم حرف بزن تا سبک شی برادر
حسن جان، چهل سالِ که هی تو خواب میگی مادر
حسن جان، میری کوچه میشه غمت چند برابر
💔🍃
حسن جان ...
چی دیدی ، مگه کی باهات اون در افتاد
چی دیدی ، نمیگی چطور مادر افتاد
چی دیدی ، مگه مادرم با سر افتاد ...
💔🍃
حسن جان
یه کوچه، همه زندگیِ منو زیر و رو کرد
یه کوچه، که ما رو با نامرد شهر رو به رو کرد
یه کوچه، که یادش باید مرگ و باز آرزو کرد