eitaa logo
به عشق مهدی فاطمه (عج)
1.2هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
3.9هزار ویدیو
72 فایل
تا میتوانید برای امام زمان کار کنید که فقط همین باقی است💚 🔸️ارتباط با ادمین : @Yamahdi_fatemeh313 تبادل و تبلیغات نداریم❌ 🔹گروه : https://eitaa.com/joinchat/45809769C5f803bf4e4 اللّهُم عَجّل لوَلـیّکَ اَلفـ♡ـرج💚
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸یکی از وسوسه های شیطان، ترک واجب و نرسیدن به آن در صورت انجام مستحبات است. این بهانه، موجب ترک نماز شب می شود. 🔹گاه بهانه مهمی مانند درس خواندن، حضور به موقع در محل کار و رسیدگی به همسر و فرزندان باعث محرومیت نمازشب می شود. ✅درمان؛ 📚بزرگان معتقدند سحرخیزی و نمازشب، عامل توفیقات است و باید برای آن برنامه ریزی کرد. 🌷شهید قدوسی از امام خمینی(ره) سوال کردند که اگر وقت نماز شب تنگ باشد، انسان نماز بخواند بهتر است یا مطالعه کند؟ 🔺امام جواب دادند: هر دو را باید انجام دهید. نمازشب وقت چندانی نمی‌گیرد. 🌷ان شاءالله امشب طبق برنامه نماز شب داریم. برای شرکت در برنامه حتما عضو گروه بشید👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/45809769C3faa445664
01_Porsesh_Va_Pasokh_Barzakh_Dar_Almizan_1401_02_22_Mashhade_Moghaddas.mp3
23.24M
🔴 🍃 مروری قرآنی بر تجربیات نزدیک به مرگ ➕جلسه پرسش و پاسخ، جلسه دوم، «بخش اول» 🔸آیا از برزخ اطلاعاتی در دسترس است؟ 🔹برای اثبات تجربیات بعد از مرگ تجرد کافی است. 🔸ندانستن دلیل نبودن نیست 🔹دلیل عقلی از داده تجربی به دست نمی آید 🔸تایید اصل تجربیات نزدیک به مرگ 🔹چه کسی تجربیات نزدیک به مرگ را کلید زد؟ 🔸روح انسان دربند اراده الهی 🔹تمثل، در ظرف قوه خیال 🔸تناسب تمثلات با واقع 🔹اعجاب و تناسب کلمه وزر در قرآن 🔸ادای حق دیگران، عامل سبکی روح 🔹ادای حقوق مردم، قدم اول برای سیر در ملکوت 🔸سر سوزنی عمل، جزا داده می شود. 🔹هیچ عملی بدون پاسخ نمی ماند حتی عمل کافر 🔸آیا عبادات ابلیس بی پاسخ می ماند؟ 🔹غرض فاسد، عمل را فاسد میکند. 🎤استاد امینی‌خواه ✨شبتون مهدوی✨ 💠@be_eshghe_agha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سال‌ها ... در پی کار دل ما ... راه افتاد یادمان رفت ولی ... در پی کارش باشیم امام‌ تنهایم سلام ... 💠@be_eshghe_agha
بیایید با خدا زندگی کنیم نه اینکه گاهی به او سر بزنیم. ♥️ 💠@be_eshghe_agha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖تلاوت روزانه، صفحه ۱۸۹ ➕خلاصه تفسیر (ورود مشرکان به خانه خدا ممنوع) 👇🏻 💠@be_eshghe_agha
3074364.mp3
3.4M
🎤ترتیل صفحه ۱۸۹ سوره مبارکه توبه(جزء دهم) 💠@be_eshghe_agha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙استاد فاطمی‌نیا راهی رو آموزش میده تا با اون بتونیم از چشم‌ بد در امون باشیم. 💠@be_eshghe_agha
پنجشنبه ست؛ شادی روح پاکِ سردار دل‌ها، شهدای عزیزمون، جمیعِ اموات،صلواتی همراه با سوره حمد قرائت کنیم. یاد ِعزیزایِ رفته بخیر💔 💠@be_eshghe_agha
✨بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم✨ أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی 🌷آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده.   🌷ای شهدای گمنام و ای غلطیده‌شدگان در سرب‌های سرد و سنگین که به عشق امام و میهن و انقلاب و اسلام، سر بر سودای عشق گذاشتید. اینجا کجاست؟ ما کیستیم… شما که بودید؟ و کجایید؟ بر مزار کدامتان بگرییم که بغض امان نمی‌دهد، بگرییم، گریه مگر دوا کند… می‌گرییم اما زهی تاسف که گریه نیز دوا نمی‌کند!  🍃سلام علیکم عصرتان بخیر و شادی و تندرستی ان شاءالله در صدد اجرای دیگری هستیم ان شاءالله اول برای فرج و سلامتی مهدی فاطمه عجل الله تعالی فرجه الشریف و آرامش قلب رهبرمان و براورده شدن حاجاتتان به این چله با شکوه تن می دهیم 🥀 و ما در هوایی تنفس می کنیم که بوی خون شهدا می دهد، در زمینی راه می رویم که از خون شهدا گلگون است و این شهیدان بر همة اعمال ما ناظرند. 🍃 و در آخر 🌷هر انسانی لبخندی از خداوند است سلام بر تو ای شهید که زیباترین لبخند خدایی.     💠@be_eshghe_agha
از امروز 🍃داستانی در باب در کانال و گروه قرار می دهیم و بعد از به اتمام رسیدن داستان را شروع می کنیم 👈نکته ای که وجود دارد هر بزرگواری که دوست داشته باشد می تواند اسم شهیدی را پیشنهاد دهد تا در لیست چله این دوره قرار دهیم حال این شهید می تواند از محله و یا استان شما باشد در بهتر برگزار کردن این چله ما را یاری کنید 👇 https://eitaa.com/joinchat/45809769C3faa445664
بسم رب الشهداء والصدیقین 1⃣🌷 🌷ماجرای حقیقی معجزه ی دعای شهدا با سلام خدمت شما عزیزان که عاشقان و  رهروان راه شهدا هستید من دبیر زبان در یکی از مدارس تهران  و فردی بسیااار شاداب و پرانرژی و سرشار از شور و شادی بودم. حدودا شانزده یا هفده سال پیش بود که بطور ناگهانی احساس کردم موقع پیاده روی استخوانهام از داخل شروع به لرزیدن میکنن تا حدی که مجبور میشدم بنشینم و محکم خودم رو به آغوش بگیرم تا شاید کمی از شدت لرزش استخوانهام کمتر بشه‌. کسی از بیرون چیزی متوجه نمیشد ولی در درونم این رو حس میکردم. این مسئله ادامه پیدا کرد تا متوجه شدم میلم به غذا کاهش یافته و شروع کردم به کاهش وزن، به پزشک داخلی مراجعه کردم و سوال و جوابهایی کرد و منو ارجاع داد به پزشک متخصص اعصاب، با کمال تعجب متخصص اعصاب گفت که افسردگی شدید به میزان ۶۰ تا ۷۰ درصد دارید😳 با همسرم در مطب کلی خندیدیم و همسرم به پزشک گفت که ایشون بقدری شاداب و پرانرژی هست که اصلا صحبت شما قابل قبول نیست ولی پزشک گفت اگر داروها رو استفاده نکنه دچار مشکل جدی میشه.😔 یک نایلون بزرگ داروهای اعصاب که روز به روز حالمو بدتر میکرد. کم کم خواب شدید و خواب رفتن ذهنم به علائم افسردگی اضافه شد. شرایط بسیاااار سخت شده بود بخصوص اینکه دو فرزند کوچک هم داشتم که نیاز به رسیدگی داشتن و من هیچ توانی برای رسیدگی به فرزندانم نداشتم. حتی ساعتها بدون غذا و گرسنه می موندن ولی من نه تنها توان بلکه اصلا به فکرمم نمی رسید که باید بهشون غذا داده بشه.😔 چندین دکتر و آزمایشات مختلف و پزشکهای حاذق ولی.......... اصلا تاثیری در اوضاعم نداشت. این شرایط بیش از شش ماه طول کشید و حدود سی و پنج کیلو وزن کم کردم و واقعا شرایط خسته ام کرده بود. از آنجا که با آقا علی ابن موسی الرضاع💖 ارتباط قلبی خاصی داشتم از همسرم درخواست کردم که بریم پابوس امام رضاع برای متوسل شدن و انشاالله شفا گرفتن. بارها شده بود که در سختیها با سفر به مشهد و توسل به آقا، مشکل برطرف شده بود ولی این بار با وجود اینکه هشت روز در مشهد بودیم و من تماما در حرم آقا بودم ولی با کمال تعجب هیج اتفاق خاصی نیفتاد و بسیاااار ناراحت و ناامید از همه جا برگشتیم تهران و بقدری بهم ریخته بودم و احوالم نامناسب بود که برای گلایه از اینکه چرا آقا امام رضاع این بار دست خالی منو از حرمش راهی منزل کرده، یک سفر کوتاه به قم و حرم خانم‌حضرت معصومه س رفتم. بسیااار گریه کردم و از برادرشون پیش خواهر عزیزشون گلایه کردم ولی باز هم هیچ فرجی اتفاق نیفتاد. تا اینکه یک روز ظهر که خوابیده بودم،( تلویزیون همیشه خاموش بود چون بچه هام علاقه ای به دیدن برنامه های اون ساعت نداشتن و واقعا نمیدونم چه کسی تلویزیون رو روشن کرده بود و روی برنامه ی آفتاب شرقی بود که خانم دباغ داشتن صحبت میکردن و در مورد برآورده شدن حاجات میگفتن.
به عشق مهدی فاطمه (عج)
بسم رب الشهداء والصدیقین #داستان_چله_شهدا 1⃣🌷 🌷ماجرای حقیقی معجزه ی دعای شهدا با سلام خدمت شما عز
ایشون گفتن که خیلی زمانها پیش میاد که بیماری یا مشکل خاصی براتون پیش میاد ولی هر چه توسل به ائمه اطهار دارید باز هم مشکل برطرف نمیشه. 😊اینجاست که ائمه دارن شما رو ارجاع میدن به دعای شهدا. 🌷باید چله ی شهدا بگیرید به این شکل که اسم چهل شهید رو روی کاغذی بنویسید و نیت کنید برای سلامتی و فرج امام زمان عج صلوات بفرستید و صوابش رو هدیه کنید به روح پاک و مطهر شهید همانروز . 🍃روز اول شهید اول روز دوم شهید دوم و الی آخر تا روز چهلم برای شهید چهلم صد صلوات بفرستید. توان بلند شدن نداشتم ولی واقعا گویا کسی کمکم کرد که بلند شوم و کاغذ و خودکاری دستم گرفتم 📝 و گوشی تلفن رو برداشتم و از پدر و خواهرم کمک گرفتم و اسم چهل شهید رو نوشتم. و شروع کردم به صلوات فرستادن.📿 چهار  روز صلوات فرستادم و بقدری حالم بد بود که وسط صلوات فرستادن خوابم می برد و ساعتها میخوابیدم . وقتی بیدار میشدم میدیدم تسبیح از دستم افتاده. 💠@be_eshghe_agha
‌‌ 🌷با عرض سلام و وقت بخیر خدمت شما بزرگواران. 🔸بنا به قرار هفتگی مون امروز ساعت ۱۹:۰۰ باهم میخوانیم. 🔹ان شاءالله توفیق این را داشته باشیم که با خدا و امام زمان عهد ببندیم تا توبه واقعی انجام بدهیم. این فرصت استغفار را در این ماه عزیز از دست ندید🌷 التماس دعا🤲🏻 💠@be_eshghe_agha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅آموزش خواندن : 🔸اول غسل کنید. 🔸و بعد دو نماز دو رکعتی بخوانید(مثل نماز صبح) با این اختلاف که در هر رکعت پس از حمد سه دفعه سوره­ توحید، یک دفعه سوره­ فلق و یک دفعه سوره­ ناس بخواند. 🔸پس از تمام شدنِ نماز، هفتاد بار استغفار کرده.   🔸سپس بگویید: « لا حَولَ وَ لا قُوَّهَ إلّا بِالله العَلِیِّ العَظیمِ»   🔸و در آخر بگویید: «یا عَزیزُ یا غَفّارُ إغفِر لِی ذُنُوبِی وَ ذُنُـوبَ جَمیعِ المؤمِنینَ وَ المُؤمِناتِ فَإنَّهُ لا یَغفِرُ الذُّنوبَ إلّا أنتَ» ای خدای عزیز و ای خدایی که بسیار آمرزنده هستی! گناهان من و گناهان همه­ ی مردان و زنان مؤمن را بیامرز، چرا‌که کسی جز تو آمرزنده­ ی گناهان نیست» 💠@be_eshghe_agha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به عشق مهدی فاطمه (عج)
بسم رب الشهداء والصدیقین #داستان_چله_شهدا 1⃣🌷 🌷ماجرای حقیقی معجزه ی دعای شهدا با سلام خدمت شما عز
داستان 2⃣🌷 🍃روز چهارم ساعت دو بعد از ظهر وقتی روی تخت دراز کشیده بودم تسبیح رو برداشتم و نوبت شهید علی اصغر قلعه ای بود و نیت کردم و گفتم شهدا قربونتون برم این صلواتهای من چه به درد شما میخوره. من که چندتا بیشتر نمیتونم صلوات بفرستم و بعدش خوابم می بره. قربونتون برم که اینجوری دارم....... خوابم برد و طولانی ترین خواب رو اون روز داشتم. در خواب یا شاید بیداری بوده واقعا نمیتونم بگم خواب بود. دیدم که با همسرم همراه با کاروان داریم از مرز مهران میریم کربلا. در مرز مهران جلوی اتوبوس مون رو چندتا بسیجی گرفتن که سربند (سبز رنگ ) یا فاطمه زهراس ، به سرشون بسته بودن،   و اومدن بالا . به من اشاره کردن و اسمم رو گفتن و  گفتن همراه همسرتون برای استراحت  پیاده بشید. بقیه ی همسفرها گفتن ما هم خسته هستیم پیاده بشیم . گفتن نه فقط ایشون و همسرشون 🍀‌به همراه همسرم از اتوبوس پیاده شدیم و همراه بسیجیان به سمت سنگر حرکت کردیم در مقابل درب ورودی سنگر با کمال احترام ایستادند و به من و همسرم تعارف کردند که وارد سنگر شویم.  درب ورودی سنگر کمی شیب دار بود وقتی وارد سنگر شدیم چیزی که خیلی برایم جالب بود بزرگی بیش از حد آن سنگر بود که دست راست آن به صورت مسجد بسیار بزرگی بود البته بدون فرش که تعداد زیادی رزمنده با سربند یا فاطمه زهراس بر روی زمین نشسته بودند و به شدت مشغول کار بودند. پرونده های زیادی در دست داشتند و در حال رسیدگی به پرونده‌ها بودند چند نفر از آنان نیز بی سیم به دست داشتند  و مرتباً با بی سیم صحبت می‌کردند حال و هوای بسیجیان خیلی مانند شب‌های عملیاتی بود که در تلویزیون دیده بودم.  در سمت چپ سنگر یک دروازه ای وجود داشت که سراسر نور بود و شدت نور آن به گونه ای بود که قادر به دیدن آن طرف نور  نبودم.  نور بسیار عجیبی بود و این بسیجیان همگی  در داخل این نور وارد می شدند و بعد از مدتی با تعداد زیادی پرونده خارج می شدند تمام آنان سربند یا فاطمه زهراس بسته بودند. به قدری کار و تلاش و زحمت آنان زیاد بود که پیش خودم فکر میکردم چقدر انرژی بالایی دارن در این هنگام از داخل دروازه سراسر نور آقایی بسیار رشید و خوشرو و پر انرژی به سمت ما آمدند و احوالپرسی گرمی کردند و نام مرا به زبان جاری کرده  و خوش آمد گفتند و بعد  من و همسرم را به سمت صندلی که از گونی‌های شنی ساخته شده بود راهنمایی کردند(. بسیجیان ایشان را  حاج آقا یاسینی صدا میکردند.)  این گونی های شنی نزدیک آن دروازه نورانی روی هم چیده شده بودند و به عنوان صندلی از آن استفاده می شد در این هنگام نوجوان بسیار خوش چهره  و چابک از داخل نور بیرون آمد . نامش علی اصغر قلعه ای بود که آقای یاسینی به علی اصغر گفت آقای قلعه ای برای میهمانان ما وسایل پذیرایی بیاورید علی اصغر که نوجوان ۱۶ ساله خوش چهره و نورانی بود به سمت من و همسرم آمد و بعد از احوالپرسی بسیار گرمی از من پرسید آیا شربت میل دارید من که در حالت بهت و تعجب  به سر می بردم با کمال خجالت گفتم اگر امکان داشته باشد میخورم . آقای یاسینی به علی اصغر گفتند برای خانم............ و همسرشان شربت بیاورید من به همسرم نگاه کردم و به او گفتم این ها اسمم را از کجا می دانند همسرم اشاره کرد که هیچ صحبتی نکن و فقط سکوت کن و گوش کن. علی اصغر به داخل نور رفت تا  شربت بیاورد. مدتی طول کشید تا علی اصغر برگردد و در این مدت من به رفتارها و فعالیت رزمندگان به دقت نگاه میکردم . بسیار برایم عجیب بود آنها مرتباً پرونده ها را بررسی می‌کردند و بی‌سیم می‌زدند و از احوال مردم می پرسیدند مثلاً آقای یاسینی در همان زمان که کنار ما ایستاده بود به بی سیم چی گفت بیسیم بزن بپرس که مشکل پیرمرد در روستای فلان جا بر طرف شده یا خیر یا در یک پیام دیگری گفت بپرسید فلان بچه در بیمارستان مشکلش برطرف شده یا خیر و وقتی متوجه شدند که مشکل آن بچه برطرف شده،  همه با هم صلوات قرائت کردند. حتی در جایی هم  آقای یاسینی به رزمندگانی که مشغول بررسی پرونده‌ها بودند گفتند ببینید چرا مشکل فلان فرد در فلان جا برطرف نشده بررسی کنید ببینید ایراد کار کجاست؟؟؟؟  
به عشق مهدی فاطمه (عج)
داستان #چله_شهدا 2⃣🌷 🍃روز چهارم ساعت دو بعد از ظهر وقتی روی تخت دراز کشیده بودم تسبیح رو برداشتم و
جملات برایم بسیار عجیب بود و من متحیر و شگفت‌زده فقط به مکالمات، نوع رفتار و گفتار آنان نگاه می کردم و حتی توان صحبت کردن هم نداشتم تا علی اصغر قلعه ای از داخل نور با یک سینی بسیار زیبا که دو لیوان شربت در داخل آن بود به سمت ما آمد آقای یاسینی گفتن اول به خانم.......... شربت را بدهید شربت را که به سمت من گرفت دیدم شربت آلبالویی رنگ است یک لحظه به همسرم گفتم نکند این شربت شهادت باشد؟ ولی همسرم اشاره کرد که سکوت کنم من هم شربت رو برداشتم و وقتی آن را میل کردم بسیار خوش عطر و خوش طعم بود و با شربت هایی که تا به حال خورده بودم بسیار متفاوت بود آقای یاسینی از من پرسیدند خانم ............ شربت به جانتان نشست؟؟؟؟؟ گفتم بله بسیار خوشمزه بود ایشان گفتند این شربت شفاست، نوش جانتان.  تمایل دارید لیوان دیگری شربت برایتان بیاوریم با اشتیاق زیاد گفتم بله محبت می کنید آقای یاسینی به علی اصغر گفتند آقای قلعه ای سریع برای خانم ......... شربت دیگری بیاورید علی‌اصغر قلعه ای مانند فرفره رفت داخل نور و بعد از مدتی با سینی دیگری از شربت که دو لیوان در داخل آن بود به سمت ما آمد این بار شربت پرتقالی رنگ بود که آن را نیز تا ته میل کردم و بسیار گوارا بود در این موقع آقای یاسینی از ما عذرخواهی کرد و گفت کاری برایم پیش آمده الان خدمت میرسم و ما را ترک کرد و داخل دروازه پر از نور شد و به   علی اصغر گفت در خدمت خانم ...........و همسرشان باشید تا من برگردم علی اصغر نوجوان بسیار شیرین زبانی بود. در  این موقع به من گفت می‌خواهید برای اینکه سرتان گرم شود فیلم شهادت آقای یاسینی را برایتان بگذارم من اول متوجه صحبتش نشدم به او گفتم فیلم شهادت چه کسی؟؟؟؟ تکرار کرد شهید یاسینی. اشاره کردم به داخل نور به سمتی که شهید یاسینی رفته بود گفتم شهید یاسینی😳 مگر ایشان شهید شده؟؟؟؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا