آگهی استخدام مسئول دفتر زده، با شرط مدرک کارشناسیارشد یا دکترا 😐
خُب عاخه اینجوری خودِ صاحب دفتر پروفسور سمیعی باید باشه که 😆
#خنده
#آگهی
#روزنامه
#بانو_طلبه
@be_vaghte_del313
رفتم یه فروشگاهی
مشغول دیدن لباسا بودم و همینطور که داشتم از کنار یه زن و شوهر رد میشدم
شنیدم که مرده ب خانمش با یه لحن غضبناکی گفت من وظیفه ندارم برات لباس بخرم ب بابات بگو بخره:(
و خانمه داشت توضیح میداد ک من ک چیز بدی نگفتم...
اینجوری نباشید
وقتی همو انقد دوست ندارید که بتونید با هم سختیا رو تحمل کنید ازدواج نکنید.
دل ادم میگیره... 😔
#بانو_طلبه
@be_vaghte_del313
ابن عبّاس عَن رَسولِ اللّه ِصلي الله عليه و آله :
«خِيارُ اُمَّتِي الَّذينَ يَعِفّونَ إذا آتاهُمُ اللّه ُ مِنَ البَلاءِ شَيئا.»
قالوا: وأيُّ البَلاءِ؟
قالَ: العِشقُ...💚
ابن عباس از پیامبر اسلام نقل میکند:
«بهترین های امت من، کسانی هستند که چون خداوند به اندکی از بلا دچارشان کند، پاک دامنی ورزند.»
گفتند: کدام بلا؟!!!
حضرت فرمود: «عشق» .....🍃🎈
#بانو_طلبه
@be_vaghte_del313
دارم مطلبی درباره نهج البلاغه مینویسم. گوشی تلفنم میان دستانم میلرزد و از هوش میرود. دلم برایش میسوزد، بیچاره چقدر هشدار داد و من بی توجهی کردم!!! به سرعت بر می خیزم که شارژری بیابم تا تلفنم را شارژ کنم. هر چه میگردم پیدایش نمیکنم.
کلافه و سر درگم به اتاق خواهرم میروم. به محض ورود به اتاقش، انگشت شصت پایم به چیزی برخورد میکند و پخش زمین میشوم. به تندی خودم را جمع و جور میکنم و زیر لب برای این دختر همیشه نامرتب خط و نشانی میکشم. حق دارم خُب، زمانی نیست که وارد اتاقش شوی و اتاقش را تمیز و مرتب ببینی ،همیشه وسایلش روی زمین ولو است!!!
کشوی میز کامپیوتر بنفش رنگش را باز میکنم. شارژر سفید رنگش برایم چشمکی میزند. شارژر را برمیدارم و با آن به تلفنم شوکی وارد میکنم. علامت شارژ شدن، روی صفحه گوشی ظاهر میشود و کمی آرامم میکند. همانطور که به تلفنم نگاه میکنم به فکر فرو میروم.
جالب است ،گاهی در پیچ وخم زندگی باتری دلمان هشدار میدهد ونیاز به شارژر دارد و همانند گوشی تلفن نیاز دارد وصل شود به منبع انرژی ایی تا شارژ شود و دوباره جانی بگیرد. به قول پدر مهربانمان امام علی(ع) :«همانا دل ها هم مانند تن ها خسته میشوند،پس برای شادابی آنها ، به دنبال سخنان زیبای حکمت آمیز و اندرزهای ناب بروید.»(حکمت۹۱)
با خودم میگویم:” وقت آن رسیده که دلم را وصل کنم به سِرور نهج البلاغه تا شارژ شارژ شوم. فقط کافیست یک یا علی بلند بگویم و با اذن مولا، دلم سرشار شود از دُرِّ نایاب سخنان امیرالمومنین علیه السلام. و چقدر این روزها نیازمند این شارژ معنوی هستم.”
#بانو_طلبه
@be_vaghte_del313
با اینکه سنی ازش گذشته، اصرار دارد که اگر مُرد بروی سنگ قبرش بنویسند ناکام!
چون هنوز آیه آیه قران را نفهمیده!
هنوز نهج البلاغه و صحیفه را خوب پژوهش نکرده!
اینطوری باشد که من هم خیلی ناکامم!
من که سهل است، خیلی ها ناکامند!
و شاید برای همین وقتی قران در روز قیامت می آید، مهجور و دست نخورده است!
چون هنوز خیلی ها از معارف او کام نگرفته اند!
عجب جهل بازاری است، این دنیا!
#هیچ_ندارم
#جوان_ناکام
#بانو_طلبه
@be_vaghte_del313
عرض شود که؛
امروز
با غرورِ بیشتری
سر نماز صبح گفتم:
"اَشهَدُ اَنَّ عَلیًّ وَلِیُّ الله..؛"
#عشق_حیدر_شده_تزریق_به_رگ_های_تنم
#بانو_طلبه
@be_vaghte_del313
گاهی خودت
پازلِ لحظه هایَم را ذره ذره کامل میکنی
تا هر جور که شده "هوایی ات بشوم"
اولِ صبح
جوری نگاهَت
در چارچوبِ طبیعت ، فریاد میشود که بی هوا سلامَت میدهم ؛
"السلامُ علیک یا اباصالحَ المهدی"
اصلا بعضی از روزها حس میکنم خودت را میانِ روزمرگی هایم جا میدهی تا حواسم از تو پرت نشود !
تو آن مولایِ بی نظیری که این عاشقِ همیشه سربارَت را راه میبری ...
اگر هم یادِ تو می افتم
از نگاه کردن هایِ توست !
وگرنه که این کودکِ گریز پا ، در سرابِ این دنیا
گُم میماند ...
.
.
.
#سلام_امام_زمانم
#یا_مهدی_مددی
#بانو_طلبه
@be_vaghte_del313
از موارد اختلاف جزئیم با حضرت مادر میتونم به این اشاره کنم که ایشون معتقدن لیوان باید جمع و جور باشه و کوچولو موچولو
من ولی میگم لیوان باید پدرمادر دار باشه و گنده منده، یه جوری که یه وعده چای و نسکافه و شیر و هرچی که توش میخوری تا ۱۲ ساعت حداقل سیرت کنه.
همین اختلاف جزئی هم هست که باعث شده وقتی عکس اینا رو براش میفرستم فردا کله صبح، نره کل شهر( یا در مواردی کشور و حتی کشورهای همسایه) رو زیر و رو کنه و عینشو برام پیدا کنه
واقعا اختلافات بین فرزندان و والدین زیاد شده😑😒
دیگه این خونه جای موندن نیست...😒🚶♀
#خنده
#مامانا_عشقن
#بانو_طلبه
@be_vaghte_del313
مسئولان جمهوری اسلامی
باید بدانند که #عزت دست خداست
لذا سر خم کردن مقابل استکبار
چیزی جز #ذلت به همراه ندارد ...
#سرطان_اصلاحات
#بانو_طلبه
@be_vaghte_del313
شهیدان...
اگر یک نخ و سوزن داشتم!!
خودم را به شما می دوختم...!!
دوختَنی مثل دکمه ی پیراهنم!!
محکم؛محکم تر از هر چیزِ دیگری!!
دقیقا همیشه هَمراهم!!
تا هیچ چیزی مرا از شما جدا نکند!!
حالم را که می دانید!!
آشوبم آشوب!!
بغضی گلویم را گرفته!!
فقط نمی دانم کجا فریادَش بزنم!!
دیگر کاری از من ساخته نیست!!
شما برای دلِ شکسته ام کاری کنید!!
#دلنوشته_شهدایی
#بانو_طلبه
@be_vaghte_del313
امروز، عجب روزی بود! همه غافلگیر شدیم. ما در خانه بودیم. پدر خواب بود، مادر در آشپزخانه مشغول پختوپز و من و خواهر کوچکم سر کنترل تلویزیون جرّ و بحث میکردیم!
که ناگهان آن صدای عجیب و دلنشین در خانه پیچید، آیه ای از قرآن. به خیال اینکه شاید صدا از بیرون آمده، پنجره را باز کردم و دیدم که صدا در خیابان نیز به وضوح می آید.
صدایت آشنا و پررنج بود؛ پدرم بی درنگ از خواب پرید، مادرم با کفـگیر، به زمین تکیه داده بود، من و خواهرم کنترل را به کناری پرت کردیم و سراپا گوش شدیم، اصلاً مجری تلویزیون و مهمانان آن هم از جای خود بلند شده بودند و با دهانی باز و چشمانی متعجب، آسمان را ورانداز می کردند.
و تو خود را معرفی کردی:
« ای اهل عالم! من بقیهالله و حجت و جانشین خداوند روی زمینم...»
باورمان نمیشد. آنجا بود که گل از گلمان شکفت و زیر لب سلام دادیم: «السلام علیک یا بقیهالله فی ارضه»
بعد با طنین محمدیات ما را خواستی:
«...در حقّ ما از خدا بترسید و ما را خوار نسازید، یاریمان کنید که خداوند شما را یاری کند. امروز از هر مسلمانی یاری می طلبم.»
وصف نشدنیست. در پوست خود نمی گنجیدیم. پدرم همان پایین تخت به سجده شکر افتاد. مادرم سرش روی زانو بود و هایهای گریه می کرد و من و خواهرم به خیابان دویدیم!
خودت دیدی که کوچه و خیابان غلغله بود!
مردم مثل مورچه هایی که خانههاشان اسیر سیلاب شده بیرون میریختند، یکی دکمه پیراهنش را بین راه میبست، دیگری گره روسریاش را میان کوچه محکم میکرد، عده ای زیر بغل پیرزنی ناراحت را که پایه عصایش بهخاطر عجله شکسته بود گرفته بودند و دیدی آن کودکی که به عشق تو کفشهای پدرش را با عجله پوشیده بود و هی می افتاد!
مردمی که روزی از سلام کردن به یکدیگر اکراه داشتند، خندان به هم تبریک می گفتند. قنادی رایگان شیرینی پخش میکرد و دم گلفروشی سر خیابان، مردم صف بسته بودند برای خرید گل ولو یک شاخه برای تهنیت به گل نرگس!
ماشینها بوقزنان و بانوان کِـلکشان و گلاب پاشان، پشت سر جمعیت عظیمی از جوانان به راه افتادند. جوانانی که دست می افشاندند و با شور میخواندند:
«صلّ علی محمد *** حضرت مهدی آمد»
خیلی از نگاهها به ویترین یک تلویزیون فروشی در آن سوی خیابان دوخته شده بود تا اولین تصویر جمال زیبایت، مخابره جهانی شود. نذر 313 صلوات کردم مبادا اجنبی چشم زخمت بزند. وقتی چهره دلربایت به قاب تلویزیون آمد، شیشه مغازه غرق بوسه شد. یکی بلندبلند صلوات میفرستاد، دیگری قسم میخورد که تو را قبلاً در محلهشان دیده وخیلیها اشکهایشان را با آستین پاک میکردند تا یک دل سیر تماشایت کنند.
در این مدت که علائم پیش از ظهور یکی پس از دیگری نمایان میشد، دل شیعیانت مثل سیروسرکه می جوشید اما کسی فکر نمیکرد به این زودیها ببـیندت.
راست گفت جدّت رسول خدا که فرمود:« مَثَل ظهور مهدی(عج)، مَثَل برپایی قیامت است. مهدی(عج) نمی آيدمگرناگهاني." قسم می خورم این اثرِ دعای توست که تاکنون ما زیر عَلَمت مانده ایم."
#سلام_امام_زمانم
#کاش_زودتر_برسی😔😭
#دلم_نوای_انا_المهدی_میخواد
#بانو_طلبه
@be_vaghte_del313