eitaa logo
سنگرانتفاضه| رحمت نژاد
570 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
451 ویدیو
11 فایل
الناز رحمت نژاد ✍️خبرنگار جبهه مقاومت/ مربی تربیتی و مدرس عضوفعال باشگاه ادبی بانوی فرهنگ طلبه مملکت و شاگردی در حال‌ آموختن عظیم‌ترین آرزویی که در سینه‌ام جا خوش کرده؛ پیروزی مقاومت فلسطین است...✌️ 🆔 @Elnaz_rahmatnejad
مشاهده در ایتا
دانلود
با پیچیدن صدای اذان تو تحریریه. دست از تایپ کشیدم. مهر و کتاب زیارت عاشورا برداشتم. شروع کردم نماز خوندم. بعد از نماز. کتاب باز کردم و زیارت عاشورا خوندم. اونجاها که آقای «اباعبدالله» صدا می زدم یا اونجایی که چشمم به پرچم سیاه های نماز خونه و لباس مشکی خودم خورد. اشکام ریخت رو گونه هام.گفتم:« آقای اباعبدالله این شبا و روزا ما رو هم در غم خودت شریک بدون.»
در بیان عظمت حضرت زهرا {س} همین یک روایت کافیست که حضرت جبرئیل از خدا پرسید: افردای که زیر کسا هستند، کیستند؟ و خدا در جواب فرمود : اینان فاطمه و پدر فاطمه ، همسر فاطمه و فرزندان فاطمه هستند!
خون گریه می کنند ملائـک گـمان کنم زینب به خانه روضه مادر گرفته است😭
پیچیده در مدینه که زهرا نماندنیست... 😭
من آقای مجلسی نیستم ولی اگر بودم، مثل امشبی به پله دوم منبر نرسیده، برمیگشتم روی زمین، رها میشدم... جوری که مستمع ها بفهمند، پایم نداده از منبر بالا بروم... بعد همانطور که عبایم از شانه هایم آویزان شده با چهره ای غمزده بسم الله میگفتم و آه میکشیدم، طوری که "بیچاره شدیم" از سر و رویم بریزد... بعد وسطِ بهتِ مستمع ها با اندوه میگفتم: هجده سال، فقط هجده سال... فقط هجده سال داشت... بعد سکوت میکردم و اجازه میدادم کنایه فهم ها جمع را متوجه کنند، چه خبر است... تا بعد از چند دقیقه سکوت، اولین نفری که شانه هایش به گریه بلرزد پیرمردِ هشتاد سالهء مجلس باشد که با خودش حساب کرده من هشتاد سال عمر کنم و آن وقت تو فقط هجده سال؟ پشت بندش پدری که پیش از مسجد دختر هجده ساله اش را جلوی آموزشگاهی پیاده کرده و حسابی قربان صدقه چشم و ابرویش رفته شروع به هق هق کند و بعد از او جوان هجده ساله ای که توی مجلس نشسته و در این فاصله یک دور تمام آرزوهایش را مرور کرده و با خودش به این رسیده که هجده سالگی تازه اولِ جوانی ست، تازه اوج آرزوها و خواسته ها، تازه شروعِ زندگی... یکدفعه صدایش به ناله بلند شود و همه مجلس را به هم بریزد... بعد من رو به آدم ها بگویم، زدن داریم تا زدن! من و شما هم یک وقتی ممکن است به فرزندمان کتک بزنیم... خیلی وقتها ممکن است یکی، یکی دیگر را بزند... اما زدن داریم تا زدن! اینکه یک نفر به قصد کشت بزند، اینکه یک نفر با کینه و نفرت بزند، اینکه یک نفر با بغض بزند... این خیلی فرق دارد... اینجای مجلس قطعا صدای زن ها بلند شده و وقتش است بگویم، خانوم ها همینطوریش آنقدر نازک هستند که خیلی زود بشکنند، بترسند، فروبریزند... حالا شما حساب کن، یک مردِ بلندِ عرب، یک مردِ عصبی مزاج و بدمنظر، یک مردی که کینه و دشمنی همه وجودش را گرفته، حالا هم با قصدِ قبلی آمده، در خانه را با مشت و لگد بزند... شما به من بگو، سَرِ یک خانومِ هجده سالهء نحیف که تازه باردار هم هست چه می آید؟! یک مردِ عربِ بلندقدِ بدمنظرِ وحشی که با قصدِ قبلی آمده... حالا این مرد قرار باشد بزند، چطور میزند؟ اینجای مجلس دیگر حتما خودم از همه بی تاب تر شده باشم و بلند بلند گریه کنم... بگذارم چند دقیقه مجلسم به گریه های بلند و ناله های بی تاب بگذرد، بعد همانطور بین هق هق ها بگویم، اینکه کشتند یک حرفی ست اینکه به ضرب مشت و لگد کشتند یک حرف دیگر... اصلِ داغ هم همینجاست... تا باز صدای گریه ها بالا بگیرد... بعد هم مجلس را به حال خودش رها کنم و تا مداح دمِ یا زهرا می گیرد، خودم را بین گریه ها و ناله های مردم گم کنم... @be_vaghte_del313
7.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
- گل چادر گل دارت ؛ - تب دستای تب دارت - آتیشم زده ..🖤
روزتون پر از خبرای خوب و جذاب یعنی همون خبری که میخوای بشنوی🙂🌿
همان علی که میگفت: اگر تمام عرب باهم همدست شوند و مقابلم بایستند، توان مقابله با من را ندارند؛ وقتی حسن و حسین در مسجد خبر همسرش را برایش آوردند؛ زانویش لرزید و با صورت به زمین خورد و بیهوش شد... آب بر صورتش پاشیدند، به هوش که آمد فرمود: ای دختر محمد؛ تا زنده بودی مصیبتم را به تو میگفتم، بعد از تو چگونه آرام بگیرم...؟! | بیت‌الاحزان،ص۲۴۹ |
حیرتم بیشتر شد وقتی که دانستم علی(؏) شیر ِ میدان جنگ همسرش فاطمه(س) را با جملهٔ «جان ِ علی به فدایت» صدا میزد ..
من فاطمه‌ی علی را دوست دارم؛ تک تک اسامی و صفات او ؛ برای من معنا و زیبایی دارد؛حرکت‌می‌سازدمرا، ازجسم‌م فراترمی‌برد.. حس‌های‌مشترک‌برای‌روح‌من‌با‌روح او‌می‌سازد؛ زهرای خوبِ علی؛ با خواندنش و با دیدن‌ش و در اضطراب های‌قلبم در میان تلاش هایم با او احساس یکی بودن دارم وقتی که در‌ غم‌های‌او تنفس می‌کنم ؛ غمی که او برای‌ش اشک می‌ریزد، من اینگونه در محضرش رشد می‌کنم .. ‌
دیروز به تاریخ پیوست ، فردا معماست و امروز هدیه خدا به من و شما😍 اول خدایا شکر بابت یه روز جدید و دوم سعی میکنم به احوالات اطرافیان بیشتر توجه کنم👌
راستی بگو امرور حواست به خودت بود؟ اون «خود» سرشلوغ که از صبح داره تلاش می کنه! یه جاهایی خوشحاله از تلاشش یه جاهایی ناکام میشه، یه جایی می شینه چون خسته هست! یه جایی دست روی زانو میذاره و پا میشه! حواست بهش هست که بزنی روی شونه اش و بهش بگی « خدا قوت»؟ @be_vaghte_del313