#داستان_کوتاه
مردی صبح از خواب بیدار شد و با همسر خود
صبحانه میل کرد! و لباسش را پوشید و
برای رفتن بهکار آماده شد، هنگامیکه وارد اتاق
شد تا کلیدهایش را بردارد گردوغباری زیاد روی
میز و صفحه تلویزیون دید! به آرامی خارج
شد و به همسرش گفت همسرم دلبندم کلیدهایم
را از روی میز بیاور... زن وارد شد تا کلیدها را
بیاورد دید همسرش با انگشتانش وسطِ
غبارهای روی میز نوشته: همسرم دوستت دارم
و خواست از اتاق خارج شود؟ صفحه تلویزیون
را دید که میانِ غبار نوشته شده بود:
یارِ تمامِ عمرم، دوستت دارم! زن از اتاق خارج
شد و کلید را، به همسرش داد و به رویش لبخند
زد. انگار خبر میداد که نامهاش به او
رسیده است و او بیشتر به «تمیزی خانه توجه»
میکند! این همان "همسر عاقلی" است که اگر
همسرش اشتباه کند با او بدرفتار نمیشود
بلکه اشتباهش را با برخورد نیکو جواب میدهد
و یک جریانرا از ناراحتی و عصبانیت به لبخند
و خوشحالی تبدیل میکنند
سروش، ایتا ،تلگرام وبله و گپ و آی گپ
@becha_nejebad
#داستان_کوتاه
عارفی که ۳۰ سال مرتب ذکر می گفت:
استغفر الله. مریدی به او گفت: چرا این همه
استغفار می کنی، ما که از تو گناهی ندیدیم.
جواب داد: سی سال استغفار من به خاطر یک
الحمد لله نابجاست! روزی خبر آوردند بازار بصره
آتش گرفته، پرسیدم: حجره من چه؟ گفتند: مال
شما نسوخته… گفتم: الحمدلله…
پس من راضی شدم به اینکه دکان او سوخته
بشود و دکان من سوخته نشود بعد به خودم
گفتم: "اولاتهتم للمسلمین سری"
(تو غصه مسلمین در دلت نیست؟)
و من سی سال است که دارم استغفارِ آن
الحمدلله را میگویم"
🔻چه قدر از این الحمدلله ها گفتیم و فکر کردیم شاکریم؟!
🔴 پیغمبر مکرم اسلام (ص) فرمودند:
"من اصبح لا یهتم بامور المسلمین فلیس بمسلم"
«هر کس که صبح کند و همتش خدمت به مسلمانان نباشد، او مسلمان نیست»
@becha_nejebad
#داستان_کوتاه
🔸سرایدار مدرسه ای تعریف می کرد:
کمردرد داشتم و نمیتوانستم کار مدرسه را خوب انجام دهم. مدیر مدرسه به من گفت: اگر اوضاعت همیشه این باشد، باید بروی بیرون.
🔸اگر مرا بیرون میکردند، خیلی اوضاع زندگیام بدتر میشد. آن شب همهاش در این فکر بودم که اگر مرا بیرون بیندازند، چه خاکی توی سرم کنم؟
فردا صبح که رفتم مدرسه، دیدم حیاط و کلاسها عین دسته گل شده و منبع آب هم پر است. از عیالم که برنمیآمد؛ چون توان این همه کار را نداشت. نفهمیدم کار کی بوده. فردا هم این قضیه تکرار شد.
🔸شب بعد نخوابیدم تا از قضیه سر در بیاورم. صبح، یک پسر بچه از دیوار پرید پایین و یکراست رفت سراغ جارو و خاکانداز. شناختمش. از بچههای مدرسهی خودمان بود. مرا که دید، ایستاد. سرش را پایین انداخت. با بغضی که در گلویم نشسته بود، گفتم: «پسرم! کی هستی؟»
گفت: « عباس بابایی »
گفتم: «چرا این کارها را میکنی؟» گفت: «من به شما کمک میکنم تا خدا هم به من کمک کند.»
📚کتاب «ظرافتهای اخلاقی شهدا»
@becha_nejebad
#همسرداری
برای رفع تنش های عصبی بايد دو گام برداشت:
🍀گام نخست اينكه برای مسائل جزئی، خود را ناراحت نكنيد.
🍀گام دوم اينكه بدانيد همه ی مسائل جزئی و گذرا هستند
مقصر دانستن دیگران
همیشه خیلی آسان است و
میتوانی تمام عمرت را
به مقصر دانستن دنیا و دیگران بگذرانی،
اما بِدان مسئولیت تمام موفقیت ها
یا شکست هایت فقط با خودت است
#داستان_کوتاه
مردی صبح از خواب بیدار شد و با همسر خود
صبحانه میل کرد! و لباسش را پوشید و
برای رفتن بهکار آماده شد، هنگامیکه وارد اتاق
شد تا کلیدهایش را بردارد گردوغباری زیاد روی
میز و صفحه تلویزیون دید! به آرامی خارج
شد و به همسرش گفت همسرم دلبندم کلیدهایم
را از روی میز بیاور... زن وارد شد تا کلیدها را
بیاورد دید همسرش با انگشتانش وسطِ
غبارهای روی میز نوشته: همسرم دوستت دارم
و خواست از اتاق خارج شود؟ صفحه تلویزیون
را دید که میانِ غبار نوشته شده بود:
یارِ تمامِ عمرم، دوستت دارم! زن از اتاق خارج
شد و کلید را، به همسرش داد و به رویش لبخند
زد. انگار خبر میداد که نامهاش به او
رسیده است و او بیشتر به «تمیزی خانه توجه»
میکند! این همان "همسر عاقلی" است که اگر
همسرش اشتباه کند با او بدرفتار نمیشود
بلکه اشتباهش را با برخورد نیکو جواب میدهد
و یک جریانرا از ناراحتی و عصبانیت به لبخند
و خوشحالی تبدیل میکنند
@becha_nejebad