eitaa logo
بهشت خانواده💞
1.1هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
816 ویدیو
85 فایل
💞بسم الله الرحمن الرحیم💐 💥 با این کانال خونواده خودتون رو وارد بهشت کنید.💞 @beheshtekhanevadeh14 ارتباط با مدیر کانال: نظرات و پیشنهادات @Hassanvand1392 کانال مشاوران تنها مسیر آرامش @MoshaverTM
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 انتظار عملی در نگاه امام 💎 @IslamLifeStyles
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهشت خانواده💞
#سبک_زندگی درس بیست و پنجم 💐🙏 💢خب گفتیم که سه تا فریب داریم که باعث میشه ما خیلی تو.زندگی هامون ع
درس بیست و پنجم 💐🙏 💢می گه من می خوام مثل آقای بهجت بشم، در اوج عشق وایمان!!!! 👈 سه ساعت بایستم مقابل ضریح امام رضا علیه السلام خسته نشه پا درد حس نکنم!!! میگه من این مقام رو دوست دارم...😍 🔺ولی فریبش این جاست: ✅میگه اینقدر این ایمان قوی باشه من اون راحتی لامصبو از دست ندم... من بالاخره نفهمیدم تو راحت طبی،لذت طلبی یا حقیقت طلب وکمال طلب...؟!!🤔 ✅فریب سوم می گه من دوست دارم اخلاقم خوب بشه👈 تا دراثر خُلق خوب وداشتن ملکات خوب؛ رفتارهای خوب را راحت انجام بدم...😊 ⚠️الهی ذلیل بشه این راحت طلبی... 🔺اخلاق خوب یعنی چی ؟؟؟ 👈یعنی مثلا سخاوت جزء خصلتم باشه، که وقتی انفاق می کنم زجرکش نشم...‼️😳 👈یا اخلاقم خوب باشه!!!! 👈یا ایمانم خوب باشه !!! 👈یا محبت های عالی معنویم خوب باشه...عجب !!! ببینم !!! برای چی چقدر کمال طلب شدی تو اخیرا..... ┄┅─✵💝✵─┅┄ 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهشت خانواده💞
#دختر_شینا #رمان #قسمت_هجدهم بالاخره به امامزاده رسیدیم. گوسفند را قربانی کردند و چندنفری گوشتش را
تا الان یک کلمه هم حرف نزده ایم. من شده ام جن و تو بسم الله. اما محال است قبل از این که حرف هایم را بزنم و حرف دل تو را بشنوم، پای عقد بیایم.» خیلی ترسیده بودم. گفتم: «الان برادرهایم می آیند.» خیلی محکم جواب داد: «اگر برادرهایت آمدند، من خودم جوابشان را می دهم. فعلاً تو بنشین و بگو من را دوست داری یا نه؟!» از خجالت داشتم می مردم. آخر این چه سؤالی بود. توی دلم خدا را شکر می کردم. توی آن تاریکی درست و حسابی نمی دیدمش. جواب ندادم. دوباره پرسید: «قدم! گفتم مرا دوست داری یا نه؟! اینکه نشد. هر وقت مرا می بینی، فرار کنی. بگو ببینم کس دیگری را دوست داری؟!» ـ وای... نه... نه به خدا. این چه حرفیه. من کسی را دوست ندارم. خنده اش گرفت. گفت: «ببین قدم جان! من تو را خیلی دوست دارم. اما تو هم باید من را دوست داشته باشی. عشق و علاقه باید دوطرفه باشد. من نمی خواهم از روی اجبار زن من بشوی. اگر دوستم نداری، بگو. باور کن بدون اینکه مشکلی پیش بیاید، همه چیز را تمام می کنم.» همان طور سر پا ایستاده و تکیه ام را به رختخواب ها داده بودم. صمد روبه رویم بود. توی تاریکی محو می دیدمش. آهسته گفتم: «من هیچ کسی را دوست ندارم. فقطِ فقط از شما خجالت می کشم.» نفسی کشید و گفت: «دوستم داری یا نه؟!» جواب ندادم. گفت: «می دانم دختر نجیبی هستی. من این نجابت و حیایت را دوست دارم. اما اشکالی ندارد اگر با هم حرف بزنیم. اگر قسمت شود، می خواهیم یک عمر با هم زندگی کنیم. دوستم داری یا نه؟!» جواب ندادم. گفت: «جان حاج آقایت جوابم را بده. دوستم داری؟!» آهسته جواب دادم: «بله.» انگار منتظر همین یک کلمه بود. شروع کرد به اظهار علاقه کردن. گفت: «به همین زودی سربازی ام تمام می شود. می خواهم کار کنم، زمین بخرم و خانه ای بسازم. قدم! به تو احتیاج دارم. تو باید تکیه گاهم باشی.» بعد هم از اعتقاداتش گفت و گفت از اینکه زن مؤمن و باحجابی مثل من گیرش افتاده خوشحال است. قشنگ حرف می زد و حرف هایش برایم تازگی داشت. همان شب فکر کردم هیچ مردی در این روستا مثل صمد نیست. هیچ کس را سراغ نداشتم به زنش گفته باشد تکیه گاهم باش. من گوش می دادم و گاهی هم چیزی می گفتم. ساعت ها برایم حرف زد؛ از خیلی چیزها، از خاطرات گذشته، از فرارهای من و دلتنگی های خودش، از اینکه به چه امید و آرزویی برای دیدن من می آمده و همیشه با کم توجهی من روبه رو می شده، اما یک دفعه انگار چیزی یادش افتاده باشد، گفت: «مثل اینکه آمده بودی رختخواب ببری!» راست می گفت. خندیدم و پتویی برداشتم و رفتم توی آن یکی اتاق، دیدم خدیجه بدون لحاف و تشک خوابش برده. زن برادرهای دیگرم هم توی حیاط بودند. کشیک می دادند مبادا برادرهایم سر برسند. ساعت چهار صبح بود. صمد آمد توی حیاط و از زن برادرهایم تشکر کرد و گفت: «دست همه تان درد نکند. حالا خیالم راحت شد. با خیال آسوده می روم دنبال کارهای عقد و عروسی.» وقتی خداحافظی کرد، تا جلوی در با او رفتم. این اولین باری بود بدرقه اش می کردم.(پایان فصل چهارم) 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهشت خانواده💞
#سبک_زندگی درس بیست و پنجم 💐🙏 💢می گه من می خوام مثل آقای بهجت بشم، در اوج عشق وایمان!!!! 👈 سه سا
ادامه درس بیست و پنجم 💐🙏 ✅اخلاقت خوب باشه!!! ✅محبتت خوب باشه !!!! دیگه آخرشی عزیزم☺️ اینارو برای چی می خوای...؟!! 🔸میگه فقط می خوام وقتی کارهای خوب بکنم که« راحت انجام بدم و لذت ببرم از کارهای خوب...» 👈بعد تو اون موقع میخوای چیکار کنی...؟!! 👈تا اون موقع می خواد خودش رو ناتوان جلوه بده...‼️ ✅خودش رومقصرندونه دراین که داره بد عمل می کنه... 🔹بحث ما اینه که بدون این که ایمان خیلی بره بالا ✅بدون این که محبتش بره بالا... هنر به خرج بدی «سختی »به خودت بدی؛ رفتارات رو منظم کنی با ، بنای ...👌 ‼️بله !!! ادب سختی داره...!! ┄┅─✵💝✵─┅┄ 💞 https://eitaa.com/joinchat/65929229C65d7223020
ادامه👇👇 خب دوستان خوبم پس ما سه تا فریبی که باعث عقب نشینی ما در انجام کارهای خوب میشه رو یاد گرفتیم!!!👌👌👌 از این به بعد منتظر نباشیم که علاقه پیدا کنیم به کار خوب،و بعد انجامش بدیم👌 منتظر نباشیم که ایمان ما خیلی قوی بشه ،بعد کار خوب انجام بدیم و منتظر نباشیم که اخلاق ما عالی بشه ،بعد کار خوب انجام بدیم!!! باید سختی کار خوب رو با ادب ،تحمل کنیم !!! ادب ادب ادب ببینید مهمترین نکته که هی تکرار میکنیم ،ادب هست 👌👌 پس به دنبال مودب شدن باشیم در کل زندگی✅ در پناه حق ┄┅─✵💝✵─┅┄ 💞 https://eitaa.com/joinchat/65929229C65d7223020
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا