بهشت خانواده💞
#دختر_شینا #رمان #قسمت_بیست و چهارم فصل هفتم دو ماه از ازدواج ما گذشته بود. مادر صمد پا به ماه شده
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_بیست و پنجم
پدرشوهرم بلند شد و با هر دو دست روی سرش زد و گفت: «یا امام حسین.» و دوید توی کوچه.
کمی بعد ماشین برادرم جلوی در بود. چند نفری کمک کردیم، مادرشوهرم را بغل کردیم و با کلی مکافات او را گذاشتیم توی ماشین. مادرشوهرم از درد تقریباً از حال رفته بود. برادرم گفت: «می بریمش رزن.»
عده ای از زن ها هم با مادرشوهرم رفتند. من ماندم و خواهرشوهرم، کبری، و نوزادی که از همان لحظة اولی که به دنیا آمده بود، داشت گریه می کرد. من و کبری دستپاچه شده بودیم. نمی دانستیم باید با این بچه چه کار کنیم. کبری بچه را که لباس تنش کرده و توی پتویی پیچیده بودند به من داد و گفت: «تو بچه را بگیر تا من آب قند درست کنم.»
می ترسیدم بچه را بغل کنم. گفتم: «نه بغل تو باشد، من آب، قند درست می کنم.»
منتظر جواب خواهرشوهرم نشدم. رفتم طرف سماور، لیوانی را برداشتم و زیر شیر سماور گرفتم. چند حبه قند هم تویش انداختم و با قاشق آن را هم زدم. صدای گریة نوزاد یک لحظه قطع نمی شد. سماور قل قل می کرد و بخارش به هوا می رفت. به فکرم رسید بهتر است سماور به این بزرگی را دیگر خاموش کنیم؛ اما فرصت این کار نبود. واجب تر بچه بود که داشت هلاک می شد.
لیوان آب را به کبری دادم. او سعی کرد با قاشق آب را توی دهان نوزاد بریزد. اما نوزاد نمی توانست آن را بخورد. دهانش را باز می کرد تا سینة مادر را بگیرد و مک بزند، اما قاشق فلزی به لب هایش می خورد و او را آزار می داد. به همین خاطر با حرص بیشتری گریه می کرد. حال من و کبری بهتر از نوزاد نبود. به همین خاطر وقتی دیدیم نمی توانیم کاری برای نوزاد انجام بدهیم، هر دو با هم زدیم زیر گریه.
مادرشوهرم همان شب، در بیمارستان رزن توانست آن یکی فرزندش را به دنیا بیاورد. قل دوم دختر بود. فردا صبح او را به خانه آوردند. هنوز توی رختخوابش درست و حسابی نخوابیده بود که نوزاد پسر را گذاشتیم توی بغلش تا شیر بخورد، بچه با اشتها و حرص و ولع شیر می خورد و قورت قورت می کرد. ما از روی خوشحالی اشک می ریختیم.
با تولد دوقلوها زندگی همة ما رنگ و روی تازه ای گرفت. من از این وضعیت خیلی خوشحال بودم. صمد مشغول گذراندن سربازی اش بود و یک هفته در میان به خانه می آمد. به همین خاطر بیشتر وقت ها احساس تنهایی و دلتنگی می کردم. با آمدن دوقلوها، رفت و آمدها به خانة ما بیشتر شد و کارهایم آن قدر زیاد شد که دیگر وقت فکر کردن به صمد را نداشتم. از مهمان ها پذیرایی می کردم، مشغول رُفت و روب بودم، ظرف می شستم، حیاط جارو می کردم، و یا در حال آشپزی بودم. شب ها خسته و بی حال قبل از اینکه بتوانم به چیزی فکر کنم، به خواب عمیقی فرو می رفتم.
بعد از چند هفته صمد به خانه آمد. با دیدن من تعجب کرد. می گفت: «قدم! به جان خودم خیلی لاغر شده ای، نکند مریضی.»
می خندیدم و می گفتم: «زحمت خواهر و برادر جدیدت است.»
#ادامه_دارد
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
بهشت خانواده💞
#سبک_زندگی ادامه درس بیست و هفتم 💐🙏 ✅بین دختر و پسر تبعیض هست مگه نیست؟؟ 🌀سن بلوغ دختر و پسر باه
#سبک_زندگی
ادامه درس بیست و هفتم
🔺مثل دخترا داره قهر میکنه!!!!!
👈👈از بس مامانش باهاش بد بر خورد کرده..
✅بعضی از مامانا هستن از دست باباها ناراحتن ،زیادی به پسرشون محبت میکنن!!!!
👈 پسرشونو دختر بار میارن...
اینو تا تهش گفتم خانما متوجه شدن...
🌺 امیرالمومنین علی ابن ابیطالب علیه سلام میفرمایند:
««نفس»» انسان همیشه دنبال بی ادبیه!!!
👈 #بی_ادبی رو دوست داره ‼️
🌀"وقتی شما وادارش میکنی به #ادب؛؛
👈«««، نفس مخالفت میکنه"»»»
✅"و عبد باید بزنه تو دهن نفس بگه من درست میکنم"
🌀حالا وقتی انسان نفسشو ول کرد ، به هواخواهی خودش بپردازه، باید چیکار کنه؟!
خب دوستان ،امروز خیلی حرفای مهمی گفته شده !!!
✅بیشتر دقت کنید ،بهشون خوب فکر کنید ،ببینید اشکال کار کجاست؟؟؟
👈به ما بگید وقتی نفس رو ول کنیم چه اتفاقی میفته؟
┄┅─✵💝✵─┅┄
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
https://eitaa.com/joinchat/65929229C65d7223020
11.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 #کلیپ | چگونه فرزندانی مؤمن تربیت کنیم؟
➕چند روش و تکنیک برای افزایش ایمان کودکان
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
https://eitaa.com/joinchat/65929229C65d7223020
❇️ هر یک از شما باید کاری کند که با آن به محبت ما نزدیک شود.
#جمعه_مهدوی
#حدیث
🌸 @IslamlifeStyles
🌸 @TMAaks