eitaa logo
بهشت خانواده💞
1.1هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
816 ویدیو
85 فایل
💞بسم الله الرحمن الرحیم💐 💥 با این کانال خونواده خودتون رو وارد بهشت کنید.💞 @beheshtekhanevadeh14 ارتباط با مدیر کانال: نظرات و پیشنهادات @Hassanvand1392 کانال مشاوران تنها مسیر آرامش @MoshaverTM
مشاهده در ایتا
دانلود
بهشت خانواده💞
#دختر_شینا #رمان #قسمت_چهل و پنجم فصل دوازدهم کمی بعد، از آن خانه اسباب کشی کردیم و خانة دیگری در خ
و ششم خانه به هم ریخته بود. درست است هنوز اسباب و اثاثیه را نچیده بودیم. اما این طور هم آشفته بازار نبود. لباس هایمان ریخته بود وسط اتاق. رختخواب ها هر کدام یک طرف افتاده بود. ظرف و ظروف مختصری که داشتیم، وسط آشپزخانه پخش و پلا بود. چند تا بشقاب و لیوان شکسته هم کف آشپزخانه افتاده بود. صمد با نگرانی دنبال چیزی می گشت. صدایم زد و گفت: «قدم! اسلحه، اسلحه ام نیست. بیچاره شدیم.» اسلحه اش را خودم قایم کرده بودم. می دانستم اگر جای چیزی امن نباشد، جای اسلحه امنِ امن است. رفتم سراغش. حدسم درست بود. اسلحه سر جایش بود. اسلحه را دادم دستش، نفس راحتی کشید. انگار آب از آب تکان نخورده بود. با خونسردی گفت: «فقط پول ها را بردند. عیبی ندارد فدای سر تو و بچه ها.» با شنیدن این حرف، پاهایم سست شد. نشستم روی زمین. پول ژیانی را که چند هفته پیش فروخته بودیم گذاشته بودم توی قوطی شیرخشک معصومه. قوطی توی کمد بود. دزد قوطی را برده بود. کمی بعد سراغ چند تکه طلایی که داشتم رفتم. طلاها هم نبود. صمد مرتب می گفت: «عیبی ندارد. غصه نخور. بهترش را برایت می خرم. یک کم پول و چند تکه طلا که این همه غصه ندارد. اصلِ کار اسلحه بود که شکر خدا سر جایش است.» کمی بعد صمد و سرباز رفتند و من تنها ماندم. بچه ها را از خانة همسایه آورده بودم. هر کاری کردم، دست و دلم به کار نمی رفت. می ترسیدم توی اتاق و آشپزخانه بروم. فکر می کردم کسی پشت کمد، یخچال یا زیر پله و خرپشته قایم شده است. فرشی انداختم گوشة حیاط و با بچه ها نشستم آنجا. معصومه حالش بد بود؛ اما جرئت رفتن به اتاق را نداشتم. شب که صمد آمد، ما هنوز توی حیاط بودیم. صمد تعجب کرده بود. گفتم: «می ترسم. دست خودم نیست.» خانه بدجوری دلم را زده بود. بچه ها را بغل کرد و برد توی اتاق. من هم به پشتوانه او رفتم و چیزی برای شام درست کردم. صمد تا نصف شب بیدار بود و خانه را مرتب می کرد. گفتم: «بی خودی وسایل را نچین. من اینجابمان نیستم. یا خانه ای دیگر بگیر، یا برمی گردم قایش.» خندید و گفت: «قدم! بچه شدی، می ترسی؟!» گفتم: «تو که صبح تا شب نیستی. فردا پس فردا اگر بروی مأموریت، من شب ها چه کار کنم؟!» گفت: «من که روی آن را ندارم بروم پیش صاحب خانه و خانه را پس بدهم.» گفتم: «خودم می روم. فقط تو قبول کن.» چیزی نگفت. سکوت کرد. می دانستم دارد فکر می کند. فردا ظهر که آمد، شاد و سرحال بود. گفت: «رفتم با صاحب خانه حرف زدم. یک جایی هم برایتان دیده ام. اما زیاد تعریفی نیست. اگر صبر کنی، جای بهتری پیدا می کنم.» گفتم: «هر طور باشد قبول. فقط هر چه زودتر از این خانه برویم.» فردای آن روز دوباره اسباب کشی کردیم. خانه مان یک اتاق بزرگ و تازه نقاشی شده درحوالی چاپارخانه بود. وسایل چندانی نداشتم. همه را دورتادور اتاق چیدم. خواب آرام آن شب را هیچ وقت فراموش نمی کنم. اما صبح که از خواب بیدار شدم، اوضاع طور دیگری شده بود. انگار داشتم تازه با چشم باز همه چیز را می دیدم. آن طرف حیاط چند تا اتاق بود که صاحب خانه در آنجا گاو و گوسفند نگه می داشت. بوی پشم و پهنشان توی اتاق می پیچید. از دست مگس نمی شد زندگی کرد. اما با این حال باید تحمل می کردم. روی اعتراض نداشتم. شب که صمد آمد، خودش همه چیز دستگیرش شد. گفت: «قدم! اینجا اصلاً مناسب زندگی نیست. باید دنبال جای بهتری باشم. بچه ها مریض می شوند. شاید مجبور شوم چند وقتی به مأموریت بروم. اوضاع و احوال مملکت رو به راه نیست. باید اول خیالم از طرف شما راحت شود.»(پایان فصل دوازدهم) 💞 @beheshtekhanevadeh14
💠مولا امیرالمومنین عليه السلام: 💠كوشش در راه اصلاح عموم مردم، از كمال خوشبختى است... 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهشت خانواده💞
#سبک_زندگی درس سی و چهارم 💐🙏 💠 جلسه قبل گفتیم که ما سختی رو میخواییم. و با این رنج و سختی باید ر
ادامه درس سی و چهارم 💐🙏 اصلِ بعدی چیه؟ 🍃🍃 نظم و برنامه 🍃🍃 سبک زندگی‌ای که در صدرِ وصیتِ امیرالمومنین(ع) هست نمیشه اینجوری از حفظ که من سبک زندگی‌ای دارم !!! نمیشه.❌ باید رو کاغذ بنویسی مهمونیت ، .... برنامه.✅ غذا خوردنت ..... برنامه.✅ و و و بریم بنویسیم . بله ؟؟؟ ☺️ فقط خواننده نباشیمااا 👈یه چیز جالب به شما بگم. 💠بعضی از آشپزخونه ها هستن ندارن برای غذا !!! همینجوری کلاً یک چیزی درست میکنیم دیگه !!! خب به مرور زمان یک دفعه ای میبینید ی ماده غذایی غفلت کردی!!! 👈و این چیز کم و پیش پا افتاده ای نیست!! 💞 @beheshtekhanevadeh14
🌱اصلاً شما اهل برنامه هستید؟ اینو برا من توضیح بده. ✴️✅ اگر اهل برنامه هستی، خدا که بهت میده راحت میپذیری.( دین ) میگی من چیکار کنم بچم نماز بخونه؟ این یعنی !! زندگیتون بی برنامه ست ‼️ و بی برنامه بوده ✅✅ ✅معلومه نظم رو باهاش برخورد میکنین ‼️ معلومه وقتی تابستون میشه، دیگه ساعت بیدار شدن وجود نداره تو خونه‼️ ساعت صبحونه کیه ⁉️ ساعت مگه داره صبحونه ‼️ 👈👈یک کلام - بی دینیِ ما ناشی از سبک زندگیِ غلطِ ماست. 💠💠 دین اگر عقل و شعورِ آدم رو زیاد بکنه، اول آدم سبک زندگیش رو درست میکنه. و مگه خدا نگفته اینارو ؟! 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❇️ جان به دیدار تو یک روز فدا خواهم کرد. 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهشت خانواده💞
#عناصر_انتظار #جلسه_پنجاه_و_چهارم بسم الله الرحمن الرحیم جلسه قبل تا اینجا گفتیم که 👇 فقط کسانی
بسم الله الرحمن الرحیم عرض سلام و ارادت خدمت دوستان صاحب الزمانی. 🌷 جلسه قبل تا اینجا گفتیم که 👇 در انتظار دوم انتظار مضاعف ،انتطار فرج یعنی رسیدن به محضر آقا امام زمان علیه سلام،‌ با دعای برای فرج🙏 و اقداماتی که در این باره باید انجام داد،صورت می‌گیره. تو بعضی از سوالای شما بعضی از دوستان پرسیدن که ، گاهی اوقات آزاد گذاشتن افراد و احترام به آنها باعث انتظار توقع بیجا آنها می شود؟ خب بشود!!!😕 ما بنا نیست هر کی هرتوقع بیجا خواست پیدا کنه بزنیم تو سرش !! خب پیدا بکنه!! ☹️☹️ آقا ... ما اگه رو بدیم پررو میشن ،خب مگه پررو نشدن؟😯😯؟ 🌀❎ زمان پیامبر گرامی اسلام مگه پررو نشدن؟ پیامبر آیا اومد برا اینکه جلوی پررویی اونهارو بگیره ،تعدی بکنه از حدودی که خدا براش تعیین کرده بود؟؟🤔 خب این هست، بله این به عنوان یه آسیب هست.حد و مرز داره . نه اینکه دیگه امیرالمومنین به معاویه رو بده ،ولی خب امیرالمومنین به خیلی ها رو داد که لشکرشونو به شکست رسوندن. 🙄🙄 این‌جوری نیست که ما بگیم آزادی به دیگران تا اون حد بدیم که رودار نباشن. برّه باشن،این قائده رو در نظر بگیرید. 👌👌 _چنانکه در رابطه با رفتار بد او برخورد شود ناراحت شده به دل می‌گیرد. شما چرا برخورد بد بکنید که ناراحت بشه؟ توضیح دهید چگونه با آزاد گذاشتن افراد مانع سوء استفاده آنها شویم؟؟ با الگو دهی. نکته بسیار مهم 💥👇💥 اونهایی که میخوان جامعه رو درست کنن،باید تحمل مظلومیت داشته باشن. 😳 اگه کسی بخواد جامعه ومحیط خودش رو درست کنه و تحمل مظلومیت نداشته باشه،نمیتونه. ❌❗️ حدود 12سال پیش ، توی یکی از دانشگاه های تهران چند نفر از بچه های امر به معروف و نهی از منکر یا چیزی شبیه به این ، دم در دانشگاه، کارت دانشجویی دانشجوهایی که بد لباس پوشیده بودن اعم از دختر و پسر ، 👠👒 گرفته بودن واینها رو از دانشگاه اخراج کرده بودن، 🚷🚯 دریک حرکت امر به معروف ونهی از منکری مردمی.!!! 🌀❎ بعد به دانشجوها گفته بودند یکشنبه هفته بعد بیاید تو آمفی تئاتر دانشگاه ، تو آمفی تئاتر حسابتون رو برسیم و تکلیفتون روشن بشه. اومدن به بنده فرمودن ،شماباید بیاید برای اینها سخنرانی بکنید. اینها مثلا اخلاق رفتارشون درست بشه!! گفتم تو این فضا که اونها دشمنیشون خیلی بالاست 😏 وخیلی ناراحتن.😕 خب قطعا من نمی‌رفتم،اما اونا مارو به زور بردن. حالا اون آقا اونجا قران می‌خونه ، هیشکی مثلا صلوات نمی‌فرسته. همممه نااااراااحت،😒 کارتشون گرفته شده ،بهشون اهانت شده. من اصلا به اینکه درست کاری کردن، که کارتشون رو گرفتن یا نه کاری ندارم.😐 به یه قصه ی دیگه ای کار دارم. آقا شما موافق هستی کسی رخت ولباس ناجور باشه ،دم دانشگاه کارتش رو بگیرن؟؟؟ بنده اصلا در مورد این موضوع نظر نمیدم. مثالمم برای این بحث نیست. ولی این دوستان این کار رو کرده بودن. ‼️ قصه سر یک جای دیگست ،نگاه کنید. بعد از اینکه یه مقدار صحبت کردیم، دیدیم خب کسی گوش نمیده اصلا، همین‌جور نگاه می‌کنن،😳 با بغض وناراحتی.😢☹️😒 گفتیم سوال وجواب ⁉️ یه آقایی گفت ،میشه سوال شفاهی؟؟ گفتم بله بفرمایید . ایشون بلند شد گفتش که پارچه لی در اسلام حرامه؟؟گفتم نه. گفت این آقایون پارچه لی کسی پوشیده قشنگ دستگیرش کردن. 👮 👈 من خواستم جواب بدم آقا بالاخره اشتباه کردند این کارو کردند ، سوء تفاهم شده واینا.. یکی از اون دوستان بلند شد گفت : آقا اشتباه میکنن ،این جمع شاهدن ما هیچ وقت این کارو نکردیم.😠 کسی لباسش جلف بوده گرفتیم . وصرف شلوار لی نبوده خودمونم حالیمونه و نشست. من برگشتم به این رفیقمون، تو همچین سالنی، که تقریبا پر بود ،گفتم: شما خوب از خودت دفاع کردی؟!؟😏 نفست حال اومد؟؟ آخه شما برا اسلام کار میکنی ؟ نباید کسی بگه بالا چشت ابروه؟ همه باید فدای شما بشن. 😟 مبادا یه وقت کسی بهت تهمت بزنه. تو که میدونستی همه سالن میدونن چرا بلند شدی از خودت دفاع کردی؟؟؟ 😒 انقدر خودخواهی؟؟😕 حالا چی میشد یه چهارتا حرف هم به تو میزدن ، تحمل مظلومیت میکردی!!!😠 عوضش همه اینا می‌فهمیدن تو حقی که داری ، به خاطرش تحمل مظلومیت می‌کنی کسی که طرفدار حق شه نباید بهش حرف بزنن؟؟😠 آقا گفتیم وگفتیم وگفتیم.. این جمع نشسته بودن،عجب این آخوندِ بی دین خوبیه !!😂 اونها هم گفتن عجب آخوند بی دینیه،😕 ما فکر کردیم آدم حسابیه. آقا من تا تونستم این بچه مذهبیو زدم!! 🤕👊 از خودمونم بود ، ولی رفتارش به شدت غلطه. ❌🚫 توکه میدونی همه این جمع میدونن این آقا دروغ میگه... خب بزار دروغش رو بگه !! نه .... عه..... من نفسم باید حال بیاد😎 داغونش کنم.🤕 ببین اینجوری نمیشه. _آقا با احترام به آدما موجب سوء استفادشون میشیم؟؟!!☹️ 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به این قانون پایبند باش.mp3
7.04M
💥 امام زمانِ تـــو ؛برای شخص تو، وقت می‌گذارد،برنامه می‌ریزد،حمایتت می‌کند، اگـــر....❗️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهشت خانواده💞
صلوات ابوالحسن ضرّاب اصفهانی برای عصر جمعه که هرگز نباید آن را ترک کرد 💖🌹🍃🌹💖 با صدای فرهمند
یادآوری صلوات ابوالحسن ضرّاب اصفهانی برای عصر جمعه که هرگز نباید آن را ترک کرد 💖🌹🍃🌹💖 با صدای فرهمند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠على عليه السلام: 🍃همانا دنيا وارونه و واژگونه است؛... زندگى در آن رنج است و بقايش، فنا. با جوينده خود، چموشى مى كند و سوار خود را به هلاكت مى افكند، به كسى كه به او اعتماد كند، خيانت مى ورزد و كسى را كه بدان آرام گيرد، بى قرار (پريشان خاطر) مى سازد غررالحكم حدیث3661 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_1105180193.mp3
6.17M
📞 🔰 حجت الاسلام والمسلمین قرائتی 👈 بهره‌گیری از فرصت‌ها و امکانات 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ امام زين العابدين عليه السلام : بينوا آدمى! هر روز سه مصيبت به او مى رسد و حتى از يكى از آنها پند نمى گيرد كه اگر پند مى گرفت، سختيها و كار دنيا بر او آسان مى شد: 1⃣ مصيبت نخست روزى است كه از عمر او كم مى شود. در صورتى كه اگر از مال او چيزى كم گردد، اندوهگين مى شود حال آن كه درهم (مال) جايگزين دارد اما عمر از دست رفته جبران نمى شود. 2⃣ مصيبت دوم اين است كه روزيش را به طور كامل دريافت مى كند كه اگر از راه حلال باشد بايد حساب پس دهد و اگر از راه حرام باشد كيفر مى بيند. 3⃣ مصيبت سوم از اينها بزرگتر است. عرض شد: آن چيست؟ فرمود: هيچ روزى را به شب نمى رساند مگر اين كه يك منزل به آخرت نزديك شده است، اما نمى داند به سوى بهشت يا به سوى آتش ؟! 📚 بحار الأنوار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهشت خانواده💞
#دختر_شینا #رمان #قسمت_چهل و ششم خانه به هم ریخته بود. درست است هنوز اسباب و اثاثیه را نچیده بودیم.
و هفتم فصل سیزدهم صمد به چند نفر از دوستانش سپرده بود خانة مناسبی برایمان پیدا کنند. خودش هم پیگیر بود. می گفت: «باید یک خانة خوب و راحت برایتان اجاره کنم که هم نزدیک نانوایی باشد، هم نزدیک بازار؛ هم صاحب خانة خوبی داشته باشد تا اگر من نبودم به دادتان برسد.» من هم اسباب و اثاثیه ها را دوباره جمع کردم و گوشه ای چیدم. چند روز بعد با خوشحالی آمد و گفت: «بالاخره پیدا کردم؛ یک خانة خوب و راحت با صاحب خانه ای مؤمن و مهربان. مبارکتان باشد.» با تعجب گفتم: «مبارکمان باشد؟!» رفت توی فکر. انگار یاد چیزی افتاده باشد. گفت: «من امروز و فردا می روم مرز، جنگ شده. عراق به ایران حمله کرده.» این حرف را خیلی جدی نگرفتم. با خوشحالی رفتیم و خانه را دیدیم. خانه پشت انبار نفت بود؛ حاشیة شهر. محله اش تعریفی نبود. اما خانة خوبی بود. دیوارها تازه نقاشی شده بود؛ رنگ پسته ای روشن. پنجره های زیادی هم داشت. در مجموع خانة دل بازی بود؛ برعکس خانة قبل. صمد راست می گفت. صاحب خانة خوب و مهربانی هم داشت که طبقة پایین می نشستند. همان روز آینه و قرآن را گذاشتیم روی طاقچه و فردا هم اسباب کشی کردیم. اول شیشه ها را پاک کردم؛ خودم دست تنها موکت ها را انداختم. یک فرش شش متری بیشتر نداشتیم که هدیة حاج آقایم بود. فرش را اول کارم دستمال کشیدن وسایل و جارو کردن و چیدن وسایل سر جایشان بود. تا مویی روی موکت می افتاد، خم می شدم و آن را برمی داشتم. خانة قشنگی بود. دو تا اتاق داشت که همان اول کاری، در یکی را بستم و کردمش اتاق پذیرایی. آشپزخانه ای داشت و دستشویی و حمام، همین. اما قشنگ ترین خانه ای بود که در همدان اجاره کرده بودیم. عصر صمد آمد؛ با دو حلقه چسب برق سیاه. چهارپایه ای زیر پایش گذاشت و تا من به خودم بیایم، دیدم روی تمام شیشه ها با چسب، ضربدر مشکی زده. جای انگشت هایش روی شیشه ها مانده بود. با اعتراض گفتم: «چرا شیشه ها را این طور کردی؟! حیف از آن همه زحمت. یک روز تمام فقط شیشه پاک کردم.» گفت: «جنگ شده. عراق شهرهای مرزی را بمباران کرده. این چسب ها باعث می شود موقع بمباران و شکستن شیشه ها، خرده شیشه رویتان نریزد.» چاره ای نداشتم. شیشه ها را این طوری قبول کردم؛ هر چند با این کار انگار پرده ای سیاه روی قلبم کشیده بودند. صمد می رفت و می آمد و خبرهای بد می آورد. یک شب رفت سراغ همسایه و به قول خودش سفارش ما را به او کرد. فردایش هم کلی نخود و لوبیا و گوشت و برنج خرید. گفتم: «چه خبر است؟!» گفت: «فردا می روم خرمشهر. شاید چند وقتی نتوانم بیایم. شاید هم هیچ وقت برنگردم.» بغض ته گلویم نشسته بود. مقداری پول به من داد. ناهارش را خورد. بچه ها را بوسید. ساکش را بست. خداحافظی کرد و رفت. خانه ای که این قدر در نظرم دل باز و قشنگ بود، یک دفعه دلگیر و بی روح شد. نمی دانستم باید چه کار کنم. بچه ها بعد از ناهار خوابیده بودند. چند دست لباسِ نَشسته داشتم. به بهانة شستن آن ها رفتم توی حمام و لباس شستم و گریه کردم. کمی بعد صدای در آمد. دست هایم را شستم و رفتم در را باز کردم. زن صاحب خانه بود. حتماً می دانست ناراحتم. می خواست یک جوری هم دردی کند. گفت: «تعاونی محل با کوپن لیوان می دهند. بیا برویم بگیریم.» حوصله نداشتم. بهانه آوردم بچه ها خواب اند. منی که تا چند روز قبل عاشق خرید وسایل خانه و ظرف و ظروف بودم، یک دفعه از همه چیز بدم آمده بود. با خودم گفتم: «جنگ است. شوهرم رفته جنگ. هیچ معلوم نیست چه به سر من و زندگی ام بیاید. آن وقت این ها چه دل خوش اند.» زن گفت: «می خواهی هر وقت بچه ها بیدار شدند، بیایم دنبالت.» گفتم: «نه، شما بروید. مزاحم نمی شوم.» آن روز نرفتم. هر چند هفتة بعد خودم تنهایی رفتم و با شوق و ذوق لیوان ها را خریدم و آوردم توی کمد چیدم و کلی هم برایشان حظ کردم. شهر حال و هوای دیگری گرفته بود. شب ها خاموشی بود. 💞 @beheshtekhanevadeh14