فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 پیامبر و معراج و نماز شب 🌸
گوارای وجودتان 👌👌
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
#حدیث_عشق
🔅امام باقر عليه السلام:
🍁إنّي لَأكْرَهُ أن يكونَ مِقدارُ لِسانِ الرجُلِ فاضِلاً على مِقدارِ عِلمِهِ، كما أكرَهُ أن يكونَ مِقدارُ عِلمِهِ فاضِلاً على مِقدارِ عَقلِهِ
🍂من خوش ندارم كه اندازه زبان مرد، فزونتر از اندازه دانش او باشد؛ چنان كه خوش ندارم اندازه دانش او، فزونتر از اندازه خرد او باشد
📚ميزان الحكمه جلد10 صفحه195
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
بهشت خانواده💞
یادآوری جلسه بیستم و دوم آموزشی 👆👆 مبحث🔊 #اصول_تزکیه [ضرورت احساس ناآرامی برای تغییر وضع موجود]
یادآوری( آخرین جلسه ) جلسه بیست و دوم آموزشی 👆👆
مبحث🔊
#اصول_تزکیه
[ضرورت احساس ناآرامی برای تغییر وضع موجود]
🔅🌷🕊🌷🕊🌸
#استاد_پناهیان
#دین_نوعی_برنامه_برای_شکوفایی
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥بیدار کردن خانواده برای نماز صبح
#کلیپ_تصویری
#دکتررفیعی
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
بهشت خانواده💞
#دختر_شینا #رمان #قسمت_ نودم فصل هجدهم فردا صبح زود🌅 پدرشوهرم آمد سراغ صمد. داشتم صبحانه🍞🧀🥞 آماده
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_نود و یکم
صمد دیگر پی حرف را نگرفت و به پدرش گفت: «آقا جان! بهتر است شما یک دوش بگیری تا سرحال و قبراق بشوی. من هم یک خرده کار دارم. تا شما از حمام بیایی، من هم آماده می شوم.»👌
پدرشوهرم قبول کرد. من هم سفرة صبحانه 🍞🥖🧀را انداختم. خدیجه و معصومه را از خواب بیدار کردم. داشتم صبحانه شان را می دادم که صمد آمد و نشست کنار سفره.
گفت: «قدم!»
نگاهش کردم🙂. حال و حوصله نداشتم. خودش هم می دانست. هر وقت می خواست به منطقه برود، این طور بودم کلافه و عصبی😣. گفت: «یک رازی توی دلم هست. باید قبل از رفتن بهت بگویم.»
با تعجب نگاهش کردم.😳
همان طور که با تکه ای نان 🍞بازی می کرد، گفت: «شب عملیات به ستار گفته بودم برود توی گروهان سوم. اولین قایق🚤 آماده بود تا برویم آن طرف رود. نفراتم را شمردم. دیدم یک نفر اضافه است. هر چی گفتم کی اضافه است، کسی جواب نداد. مجبور شدم با چراغ قوه یکی یکی نیروها را نگاه کنم. یک دفعه ستار را دیدم. عصبانی شدم. گفتم مگر نگفته بودم بروی گروهان سوم. شروع کرد به التماس و خواهش و تمنا. ای کاش راضی نمی شدم. اما نمی دانم چی شد قبول کردم و او آمد.
آن شب🌑 با چه مصیبتی از اروند گذشتیم. زیر آن آتش سنگین توی آن تاریکی و ظلمات زدیم به سیم خاردارهای دشمن. باورت نمی شود با همان تعداد کم، خط دشمن را شکستیم و منتظر نیروهای غواص شدیم؛ اما گردان غواص ها نتوانست خط را بشکند و جلو بیاید. ما دست تنها ماندیم. اوضاع طوری شده بود که با همان اسلحه هایمان و از فاصلة خیلی نزدیک روبه روی عراقی ها ایستادیم و با آن ها جنگیدیم. یک دفعه ستار مرا صدا کرد. رفتم و دیدم پایش تیر خورده. پایش را با چفیه ام بستم و گفتم برادر جان! مقاومت کن تا نیروها برسند.
آن قدر با اسلحه هایمان شلیک کرده بودیم که داغ داغ شده بود. دست هایم سوخته بود.»😰
دست هایش را باز کرد و نشانم داد. هنوز آثار سوختگی روی دست هایش بود. قبلاً هم آن ها را دیده بودم، اما نه او چیزی گفته بود و نه من چیزی پرسیده بودم.
گفت: «برایم چای بریز🍵.» صدای شرشر آب از حمام می آمد. سمیه، زهرا و مهدی خواب بودند و خدیجه و معصومه همان طور که صبحانه شان را می خوردند، بهت زده به بابایشان نگاه می کردند. چای را گذاشتم پیشش. گفتم: «بعد چی شد؟!»
گفت: «عراقی ها گروه گروه نیرو می فرستادند جلو و ما چند نفر با همان اسلحه ها مجبور بودیم از خودمان دفاع کنیم. زیر آن آتش و توی آن وضعیت، دوباره صدای ستار را شنیدم. دویدم طرفش، دیدم این بار بازویش را گرفته. بدجوری زخمی شده بود. بازویش را بستم. صورتش را بوسیدم و گفتم’ برادر جان خیلی از بچه ها مجروح شده اند، طاقت بیاور.’ دوباره برگشتم. وضعیت بدی بود. نیروهایم یکی یکی یا شهید می شدند، یا به اسارت درمی آمدند و یا مجروح می شدند. دوباره که صدای ستار را شنیدم، دیدم غرق به خون است. نارنجکی جلوی پایش افتاده بود و تمام بدنش تا زیر گلویش سوراخ سوراخ شده بود. کولش کردم و بردمش توی سنگری که آنجا بود. گفتم: ’طاقت بیاور، با خودم برمی گردانمت.’ یکی از بچه ها هم به اسم درویشی مجروح شده بود. او را هم کول کردم و بردم توی همان سنگر بتونی عراقی ها. موقعی که می خواستم ستار را کول کنم و برگردانم. درویشی گفت حاجی! مرا تنها می گذاری؟! تو را به خدا مرا هم ببر. مگر من نیرویت نیستم؟! ستار را گذاشتم زمین و رفتم سراغ خیرالله درویشی. او را داشتم کول می کردم که ستار گفت بی معرفت، من برادرتم! اول مرا ببر. وضع من بدتر است. لحظة سختی بود. خیلی سخت. نمی دانستم باید چه کار کنم.»
#ادامه_دارد
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
بهشت خانواده💞
#کنترل_ذهن برای #تقرب 6 🔵 در روایت هست که روز قیامت فرشته ها میان و پرونده مومن رو باز میکنن. مومن
#کنترل_ذهن برای #تقرب 7
🔵 گفتیم که انسان باید همیشه دنبال قدرت روحی باشه.
خداوند متعال هم آدم قوی رو خیلی دوست داره. خدا دوست داره که ماها آدمای قدرتمندی باشیم.
✅ مثلا شما همین الآن ارتباطتون با اباعبدالله الحسینیه بخش عمدهایش به خاطر اینه که اباعبدالله الحسین #عزتمندانه و #قدرتمندانه ظاهر شد
✔️ بیش از همه برای ابوالفضل العباس عزاداری میکنیم رسماً
🌷 و این به دلیل اون قدرتیست که از ابوالفضل العباس تصور میکنیم که یک تصور واقعی هم هست...
علمدار هست...
💢 فرض کنید حضرت ابالفضل توی کربلا یه آدم ضعیفی بود که تا یه تنه بهش میزدن می افتاد! انصافا نگاه مردم چطور میشد؟😒
قدرت غوغا میکنه با انسان...
جالبه که از بچگی، آدم ها دوست دارن #قدرتمند بشن.
✅ یکی از بهترین فضیلت هایی که بچه ها دوست دارن دنبالش برن #قدرت هست ولی متاسفانه پدر ومادرا و آموزش و پرورش با دادن آدرس های غلط، میزنن بچه رو خراب میکنن...😒
🔵 طوری که وقتی اون بچه به بلوغ میرسه دیگه دنبال قدرت نیست...
✔️ در واقع اگه یه مسئول فرهنگی میخواد بچه ها رو درست تربیت کنه تمام تلاشش باید این باشه که بچه ها قدرت روحی شون بالا بره
✅ هر سال که میگذره باید چک کنه ببینه آیا قدرت روحی این دانش آموز بیشتر شده یا نه! اگه بیشتر نشده باید عزا بگیره اون معلم و مدیر!
چون دیگه واقعا هر چیز دیگه ای که آموزش بدن فایده ای نداره...
🔵 شمای معلم اگه میبینی سر کلاس ابتدایی برای بچه ها حرف میزنی ولی گوش نمیدن کافیه در مورد #قدرت صحبت کنی!
بله برای بچه های ابتدایی!👌
بهشون بگو:
✅ بچه ها کی دوست داره قوی بشه!😊
همه میگن: آقا ما! ما میخوایم قوی بشیم!
🔶 بعد بگو چجوری میشه قوی بشیم؟ چند تا آدم قوی رو نام ببرید و...
ببین اون بچه ها چطور میخکوب میشن و به بحث توجه میکنن.
✔️ انسان ذاتا دوست داره قوی بشه و این خیییلی خوبه
حالا بحث رو بریم جلوتر
🔶 ببینید همونطور که رفتارهای ما درونی و بیرونی هست، #قدرت هم درونی و بیرونی هست.
✅ اتفاقا اصل قدرت #درونی هست. اگه ما از قدرت بیرونی هم خوشمون میاد به خاطر اینه که کلا از قدرت خوشمون میاد.
🔵 توی هر فیلم سینمایی که یه آدم با قدرت روحی بذارن محبوب میشه.
مثلا شما فیلم جومونگ رو حتما دیدید. کاری به تحلیلای پشت پرده ش ندارم
ولی اونجا یه آدمی هست با قدرت روحی بالا. برای همین همه دوستش دارن.
👈 خیلی جاها میتونه دشمنش رو از بین ببره ولی ناجوانمردی نمیکنه.
یا فیلم گلادیاتور و سایر فیلم هایی که توش افراد قدرتمند نشون داده میشه.
💢 چقدر حال بهم زن هستن اون بچه مثبتایی که #قوی نیستن!
😒
نماز میخونه، مهربونه و ... مامانیه!
که چی مثلا الان خوب شدی؟
⭕️ چرا بعضی از جوان ها سمت دین نمیان؟
به خاطر دیدن بچه مثبتایی که قوی نیستن! قدرت روحی ندارن.
⭕️ البته این یه بحث سلیقهای نیست، امام رضا علیه السلام فرمود:
«اگر کسی گناه نمیکنه گولش رو نخور شاید آدم ضعیفیه»
✅👌 آقا زد با خاک یکی کرد این جور بچه مثبتا رو!😊
⛔️ کسی که از سر ترس و #ضعف و بدبختیش گناه نمیکنه به درد نمیخوره!
شاید توی اطرافتون دیده باشید اینجور افراد رو که افتخار هم میکنن به گناه نکردن!
⭕️ اخه تو اگه راست میگی بیا توی جامعه بعد از سر قدرت روحی که داری گناه نکن. نگاه حرام نکن و... اگه این بود آفرین راست میگی!
🔶 خب حالا این قدرت روحی رو از کجا باید شروع کنیم به دست بیاریم؟
👈 همونطور که برای بدن و عضله باید تمرین و ورزش داشته باشی تا قوی بشه، دقیقاً همونطور قدرت روحی رو باید از ورزش ذهنی آغاز کنی
و ورزش ذهنی با #کنترل_ذهنه
✅ ذهن من هر جایی نباید بره.
ذهن من باید اونجایی بره که "من بهش دستور میدم"
✅ این آغاز تمرین و ورزش روحی هست. قدرت روحی به قدرت ذهنی خیلی وابسته هست.
جالبه که حضرت امام خمینی این عارف واصل در کتاب شرح چهل حدیث میفرماید:
✔️✔️✔️ «بدان که اول شرط برای مجاهد در این مقام، مقام تهذیب نفس و مقامات دیگر که میتواند منشأ غلبه بر شیطان و جنودش شود، حفظ طائر خیال است.»
ای پرنده خیال من کجا میری...؟!
همین کنترل ذهن بخش زیادیش بر میگرده به خیال....
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
May 11
#تربیت_فرزند
🔹بچه را آن طور نميزنند!🔹
شبهايي كه مرحوم حاج شيخ رجبعلي خياط جلسه ميرفتند، مسئول بردن و اوردن ايشان اقاي صنوبري بودند.
يك روز آماده ميشود كه حاج شيخ را به جلسه ببرد، خانم ايشان از بچه اش ناراحت ميشود و يك دفعه به صورتي كه بچه غافل بوده به پشت او ميزند ؛ تا اين ضربه را ميزند ، كمر خودش خميده شده و به شدت شروع ميكند به درد گرفتن!
آقاي صنوبري كه همسرش را در اين وضعيت ميبيند، ميگويد: من ميخواهم بروم دنبال حاج شيخ ، تو هم سوار شو تا سر راه به درمانگاهي برويم؛ رفتند آقاشيخ رجبعلي را سوار كردند ، اقاي صنوبري به جناب شيخ گفتند : ميخواهم همسرم را دكتر ببرم ، براي ايشان دعا كنيد!
حاج شيخ بلافاصله فرمودند : دكتر لازم نيست! بچه را آنطور نميزنند! برايش چيزي بخريد و خوشحالش كنيد ، مشكل حل ميشود!
آقاي صنوبري نقل كرد براي بچه هديه خريديم و به محض اينكه به او داديم و خوشحال شد ، درد همسرم كه
بسيار شديد بود برطرف شد.