🌷آداب و سنن؛
(بحارالانوار، مجلد ۸۶، صفحه ۳۲۸)
مرحوم سیدبن طاووس در دو کتاب جمال الأسبوع از پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله نقل میکند:
که مستحب است در شب جمعه دو رکعت خوانده شود که در هر رکعت بعد از حمد پنجاه مرتبه «قل هو الله احد» بخواند و در پایان نمازش بگوید: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی النَّبِیِّ الْعَرَبِیِّ وَ آلِه»
برخی خواص این نماز؛
۱.ثوابی معادل دوازده هزار ختم قرآن دارد
۲.نگرانیها و غصه هایش برطرف میشود
۳.از ابلیس لعین و سپاهش مصون ماند
۴.اگر در آن شب یا روز بمیرد، شهید مرده
۵.عذاب قبر از او برداشته میشود
۶.دعایش مستجاب میگردد
و..
بهشت خانواده💞
سلام روز تک تک شما بخیر اوقات به کامتان ☺️ دلتون شاد و پر از آرامش 🌹 *تعدادی از دوستان درخواست
سلام دوستان عصرتون بخیر ✋
برای این طرح راستش من انتظار حمایت بیشتری داشتم😊
فک کردم چند روزه؛ چندین گروه میشیم و سرم آنقدر شلوغ میشه که نگو
مخصوصا طرح دوم که فقط یک صفحه در روز هست و به نوعی توفیق اجباری هست که در محضر قرآن باشیم
در این روزگار اگه بخواین فکر کنید که فعلا مشغله ام زیاده
فعلا نمی رسم
بمانه بعدا و....
و از این حرفا؛ یکدفعه دیدین روزها گذشته و هنوز سرمون خلوت نشده
البته اگه خدا توفیق بده و فکر کنیم
والا که سرمون انداختیم پایین و میخوریم و میخوابیم و کار میکنیم و....
و هیچ کاری هم نداریم که چطوری داره میگذره
یه تعدادی از دوستان همت کردن و ثبت نام کردن ولی باز چند نفر نیاز داریم تا یک گروه تکمیل بشه
دوستانی که میخوان از توفیقات با قرآن بودن روزانه بهره مند بشن یا علی....
#احادیث_قرآنی
✅ طراوت همیشگی قرآن کریم
🔸عَنِ الرِّضا عَنْ اَبيه عليهماالسلام :
رَجُلاً سَأَلَ اَبا عَبدِاللّه ِ عليه السلام مـا بـالُ القُـرآنِ لا يَزْدادُ عِنْـدَ النَشْـرِ وَالـدِراسةِ اِلاّ غَضـاضَةً؟
فَقـالَ: لاَنَّ اللّه َ تبارَكَ وَ تَعـالى لَمْ يَجْعَـلْهُ لِزَمـانٍ دوُنَ زمانٍ وَ لا لِناسٍ دُونَ نـاسٍ، فَـهُوَ فى كُلِّ زَمـانٍ جَديدٌ، وَ عِنْدَ كُلِّ قَـوْمٍ غَضٌّ اِلى يَـومِ القيـامَةَ
[ جامع الاخبار و الآثار، كتاب القرآن، ج 1، ص 169]
🔸امام رضا از امام كاظم عليهما السلام نقل مى كند كه فرمود:
مردى از امام صادق علیه السلام پـرسيد: چگونه است كه قـرآن هـر چه خـوانده و منتشـر مى شـود جز بر تازگى و طـراوتش افـزوده نمى شـود؟
امام صـادق عليه السلام فرمود:
زيرا خـداوند آنرا براى زمان و مردم خـاصى قرار نـداده اسـت، بنـابراين در هر عصـرى نو، پيـش هر ملتى تا روز قيـامت تازه و شـاداب اسـت.
#اهل_قرآن
🌷امام خمینی قدس سره با قرآن انس بسیار داشت، در شبانه روز، به خصوص هنگام نماز شب ، به تلاوت قرآن میپرداخت و در هر فرصتی که به دست میآورد، مشغول تلاوت قرآن میشد،
هنگامی که در پاریس بود، وقتی خبرنگارها برای مصاحبه به محضرش میآمدند، معمولا حدود ده دقیقه یا یک ربع برای آماده کردن دوربین هایشان معطل میشدند،
📖 امام در همین فرصت به تلاوت قرآن مشغول میشد، بعضی از حاضران میگفتند: خود را برای مصاحبه آماده کنید (یعنی فعلا قرآن نخوانید).
می فرمود: آیا در این چند دقیقه وقتم ضایع شود.
بهشت خانواده💞
#سبک_زندگی درس بیست و پنجم 💐🙏 💢خب گفتیم که سه تا فریب داریم که باعث میشه ما خیلی تو.زندگی هامون ع
#سبک_زندگی
درس بیست و پنجم 💐🙏
💢می گه من می خوام مثل آقای بهجت بشم، در اوج عشق وایمان!!!!
👈 سه ساعت بایستم مقابل ضریح امام رضا علیه السلام خسته نشه پا درد حس نکنم!!!
میگه من این مقام رو دوست دارم...😍
🔺ولی فریبش این جاست:
✅میگه اینقدر این ایمان قوی باشه من اون راحتی لامصبو از دست ندم...
من بالاخره نفهمیدم تو راحت طبی،لذت طلبی یا حقیقت طلب وکمال طلب...؟!!🤔
✅فریب سوم
می گه من دوست دارم اخلاقم خوب بشه👈 تا دراثر خُلق خوب وداشتن ملکات خوب؛ رفتارهای
خوب را راحت انجام بدم...😊
⚠️الهی ذلیل بشه این راحت طلبی...
🔺اخلاق خوب یعنی چی ؟؟؟
👈یعنی مثلا سخاوت جزء خصلتم باشه، که وقتی انفاق می کنم زجرکش نشم...‼️😳
👈یا اخلاقم خوب باشه!!!!
👈یا ایمانم خوب باشه !!!
👈یا محبت های عالی معنویم خوب باشه...عجب !!!
ببینم !!! برای چی چقدر کمال طلب شدی تو اخیرا.....
┄┅─✵💝✵─┅┄
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
بهشت خانواده💞
#دختر_شینا #رمان #قسمت_هجدهم بالاخره به امامزاده رسیدیم. گوسفند را قربانی کردند و چندنفری گوشتش را
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_نوزدهم
تا الان یک کلمه هم حرف نزده ایم. من شده ام جن و تو بسم الله. اما محال است قبل از این که حرف هایم را بزنم و حرف دل تو را بشنوم، پای عقد بیایم.»
خیلی ترسیده بودم. گفتم: «الان برادرهایم می آیند.»
خیلی محکم جواب داد: «اگر برادرهایت آمدند، من خودم جوابشان را می دهم. فعلاً تو بنشین و بگو من را دوست داری یا نه؟!» از خجالت داشتم می مردم. آخر این چه سؤالی بود. توی دلم خدا را شکر می کردم. توی آن تاریکی درست و حسابی نمی دیدمش. جواب ندادم.
دوباره پرسید: «قدم! گفتم مرا دوست داری یا نه؟! اینکه نشد. هر وقت مرا می بینی، فرار کنی. بگو ببینم کس دیگری را دوست داری؟!»
ـ وای... نه... نه به خدا. این چه حرفیه. من کسی را دوست ندارم.
خنده اش گرفت. گفت: «ببین قدم جان! من تو را خیلی دوست دارم. اما تو هم باید من را دوست داشته باشی. عشق و علاقه باید دوطرفه باشد. من نمی خواهم از روی اجبار زن من بشوی. اگر دوستم نداری، بگو. باور کن بدون اینکه مشکلی پیش بیاید، همه چیز را تمام می کنم.»
همان طور سر پا ایستاده و تکیه ام را به رختخواب ها داده بودم. صمد روبه رویم بود. توی تاریکی محو می دیدمش. آهسته گفتم: «من هیچ کسی را دوست ندارم. فقطِ فقط از شما خجالت می کشم.»
نفسی کشید و گفت: «دوستم داری یا نه؟!»
جواب ندادم. گفت: «می دانم دختر نجیبی هستی. من این نجابت و حیایت را دوست دارم. اما اشکالی ندارد اگر با هم حرف بزنیم. اگر قسمت شود، می خواهیم یک عمر با هم زندگی کنیم. دوستم داری یا نه؟!»
جواب ندادم. گفت: «جان حاج آقایت جوابم را بده. دوستم داری؟!»
آهسته جواب دادم: «بله.»
انگار منتظر همین یک کلمه بود. شروع کرد به اظهار علاقه کردن. گفت: «به همین زودی سربازی ام تمام می شود. می خواهم کار کنم، زمین بخرم و خانه ای بسازم. قدم! به تو احتیاج دارم. تو باید تکیه گاهم باشی.» بعد هم از اعتقاداتش گفت و گفت از اینکه زن مؤمن و باحجابی مثل من گیرش افتاده خوشحال است.
قشنگ حرف می زد و حرف هایش برایم تازگی داشت. همان شب فکر کردم هیچ مردی در این روستا مثل صمد نیست. هیچ کس را سراغ نداشتم به زنش گفته باشد تکیه گاهم باش. من گوش می دادم و گاهی هم چیزی می گفتم. ساعت ها برایم حرف زد؛ از خیلی چیزها، از خاطرات گذشته، از فرارهای من و دلتنگی های خودش، از اینکه به چه امید و آرزویی برای دیدن من می آمده و همیشه با کم توجهی من روبه رو می شده، اما یک دفعه انگار چیزی یادش افتاده باشد، گفت: «مثل اینکه آمده بودی رختخواب ببری!»
راست می گفت. خندیدم و پتویی برداشتم و رفتم توی آن یکی اتاق، دیدم خدیجه بدون لحاف و تشک خوابش برده. زن برادرهای
دیگرم هم توی حیاط بودند. کشیک می دادند مبادا برادرهایم سر برسند.
ساعت چهار صبح بود. صمد آمد توی حیاط و از زن برادرهایم تشکر کرد و گفت: «دست همه تان درد نکند. حالا خیالم راحت شد. با خیال آسوده می روم دنبال کارهای عقد و عروسی.»
وقتی خداحافظی کرد، تا جلوی در با او رفتم. این اولین باری بود بدرقه اش می کردم.(پایان فصل چهارم)
#ادامه_دارد
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14