📚📚📚
📚📚
📚
📝 نکات تفسیری
🍃🌸و مَنْ یتَوَکلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ🌸🍃
و هر کس بر خدا توکل کند پس او برایش کافی است؛ در حقیقت خدا کارش را (به انجام) می رساند.
☀️سوره طلاق آیه3
توضيح و پیام ها
منظور از توکل بر خدا، این است که انسان تلاشگر کار خود را به او واگذارد و حل مشکلات خویش را از او بخواهد،
کسی که دارای روح توکل است، هرگز یاس و نومیدی را به خود راه نمی دهد، در برابر مشکلات احساس ضعف و زبونی نمی کند، در برابر حوادث سخت، مقاوم است.
1. تقوا و توکل دو اهرم برای خروج از بن بست است. و تقوا، مقدّم بر توکل است.
2.تنها امری که شکست در آن راه ندارد، خواست و اراده خداوند است.
3.دلیل توکل ما، قدرت بی نهایت الهی است.
📒منبع: تفسیر نور، ج10، ص 106 تفسیر نمونه، ج 24، ص 238
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
📢 📢
بزرگواران خیلی توصیه برای چله از اول ذی القعده تا دهم دی الحجه شده 👌
امیدی خدا چله زیارت عاشورا را شروع کردیم
و تا شب مهلت برای ثبت نام هست
بزرگوارانی که نیت دارن میتونن ما رو همراهی کنن....
🍃🍃🍃🍃🍃
🌸بسم الله الرحمن الرحیم 🌸
📣امیدی خدا امروز شنبه ۲۲ خرداد
مصادف است با اول ذی القعده
چله زیارت عاشورا رو شروع میکنیم و تا ۱۰ ذی الحجه که مصادف با عیدقربان است ختم کنیم
🍃🍃🍃
🕊️نیت اصلیمان سلامتی و ظهور حضرت ولی عصر عجل الله هستش
در کنار این نیت ؛
پیروزی جبهه ی انقلابی در انتخابات ریاست جمهوری همراه با عافیت ؛ برآورده شدن حوائج شرعی تک تک شما عزیزان ؛رفع گرفتاریهامون؛سلامتی همه مریضان؛ خوشبختی و عاقبت بخیریمون؛شادی روح همه اموات و شهدا ؛رفع حق کسانی که حقی بر گردنمان دارن و.....از خداوند منان خواستاریم.
امید است با ختم این چله بهترین عید بندگی رو داشته باشیم 👌🙏
🌹ممنون از همراهی همه بزرگواران🌹
بهشت خانواده💞
#دختر_شینا #رمان #قسمت_بیست و هشتم بچه ها را تر و خشک کردم. شیرشان را هم خورده بودند، خیالم راحت بو
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_بیست ونهم
فردا صبح، دوباره صمد دنبال پیدا کردن کار رفت. توی قایش کاری پیدا نکرد. مجبور شد به رزن برود. وقتی دید نمی تواند در رزن هم کاری پیدا کند، ساکش را بست و رفت تهران.
چند روز بعد برگشت و گفت: «کار خوبی پیدا کرده ام. باید از همین روزها کارم را شروع کنم. آمده ام به تو خبر بدهم. حیف شد نمی توانم عید پیشت بمانم. چاره ای نیست.»
خیلی ناراحت شدم. اعتراض کردم: «من برای عید امسال نقشه کشیده بودم. نمی خواهد بروی.»
صمد از من بیشتر ناراحت بود. گفت: «چاره ای ندارم. تا کی باید پدر و مادرم خرجمان را بدهند. دیگر خجالت می کشم. نمی توانم سر سفرة آن ها بنشینم. باید خودم کار کنم. باید نان خودمان را بخوریم.»
صمد رفت و آن عید را، که اولین عید بعد از عروسی مان بود، تنها سر کردم. روزهای سختی بود. هر شب با بغض و گریه سرم را روی بالش می گذاشتم. هر شب هم خواب صمد را می دیدم. وقتی عروس های دیگر را می دیدم که با شوهرهایشان، شانه به شانه از این خانه به آن خانه می رفتند و عیدی می گرفتند، به زور می توانستم جلوی گریه ام را بگیرم.
فروردین تمام شده بود، اردیبهشت آمده بود و هوا بوی شکوفه و گل می داد. انگار خدا از آن بالا هر چه رنگ سبز داشت، ریخته بود روی زمین های قایش.
یک روز مشغول کارِ خانه بودم که موسی، برادر کوچک صمد، از توی کوچه فریاد زد.
ـ داداش صمد آمد!
نفهمیدم چه کار می کنم. پابرهنه، پله های بلند ایوان را دو تا یکی کردم. پارچه ای از روی بند رخت وسط حیاط برداشتم، روی سرم انداختم و دویدم توی کوچه. صمد آمده بود. می خندید و به طرفم می دوید. دو تا ساک بزرگ هم دستش بود. وسط کوچه به هم رسیدیم. ایستادیم و چشم در چشم هم، به هم خیره شدیم. چشمان صمد آب افتاده بود. من هم گریه ام گرفت. یک دفعه زدیم زیر خنده. گریه و خنده قاتی شده بود.
یادمان رفته بود به هم سلام بدهیم. شانه به شانة هم تا حیاط آمدیم. جلوی اتاقمان که رسیدیم، صمد یکی از ساک ها را داد دستم. گفت: «این را برای تو آوردم. ببرش اتاق خودمان.»
اهل خانه که متوجه آمدن صمد شده بودند، به استقبالش آمدند. همه جمع شدند توی حیاط و بعد از سلام و احوال پرسی و دیده بوسی رفتیم توی اتاق مادرشوهرم. صمد ساک را زمین گذاشت. همه دور هم نشستیم و از اوضاع و احوالش پرسیدیم. سیمان کار شده بود و روی یک ساختمان نیمه کاره مشغول بود.
کمی که گذشت، ساک را باز کرد و سوغاتی هایی که برای پدر، مادر، خواهرها و برادرهایش آورده بود، بین آن ها تقسیم کرد.
همه چیز آورده بود. از روسری و شال گرفته تا بلوز و شلوار و کفش و چتر. کبری، که ساک من را از پشت پنجره دیده بود، اصرار می کرد و می گفت: «قدم! تو هم برو سوغاتی هایت را بیاور ببینیم.»
خجالت می کشیدم. هراس داشتم نکند صمد چیزی برایم آورده باشد که خوب نباشد برادرهایش ببینند. گفتم: «بعداً.» خواهرشوهرم فهمید و دیگر پی اش را نگرفت.
وقتی به اتاق خودمان رفتیم، صمد اصرار کرد زودتر ساک را باز کنم. واقعاً سنگ تمام گذاشته بود. برایم چند تا روسری و دامن و پیراهن خریده بود. پارچه های چادری، شلواری، حتی قیچی و وسایل خیاطی و صابون و سنجاق سر هم خریده بود. طوری که درِ ساک به سختی بسته می شد. گفتم: «چه خبر است، مگر مکه رفته ای؟!»
گفت: «قابل تو را ندارد. می دانم خانة ما خیلی زحمت می کشی؛ خانه داری برای ده دوازده نفر کار آسانی نیست. این ها که قابل شما را ندارد.»
گفتم: «چرا، خیلی زیاد است.»
خندید و ادامه داد: «روز اولی که به تهران رفتم، با خودم عهد بستم، روزی یک چیز برایت بخرم. این ها هر کدام حکایتی دارد. حالا بگو از کدامشان بیشتر خوشت می آید.»
#ادامه_دارد
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
🌸بسم الله الرحمن الرحیم 🌸
سلام صبحتون بخیر
دومین روز از چله زیارت عاشورا
📣امیدی خدا از شنبه ۲۲ خرداد
مصادف است با اول ذی القعده
چله زیارت عاشورا رو شروع کردیم و تا ۱۰ ذی الحجه که مصادف با عیدقربان است ختم کنیم
🍃🍃🍃
🕊️نیت اصلیمان سلامتی و ظهور حضرت ولی عصر عجل الله هستش
در کنار این نیت : پیروزی جبهه ی انقلابی در انتخابات ریاست جمهوری همراه با عافیت؛برآورده شدن حوائج شرعی تک تک شما عزیزان ؛رفع گرفتاریهامون؛سلامتی همه مریضان؛ خوشبختی و عاقبت بخیریمون؛شادی روح همه اموات و شهدا ؛رفع حق کسانی که حقی بر گردنمان دارن و.....از خداوند منان خواستاریم.
امید است با ختم این چله بهترین عید بندگی رو داشته باشیم 👌🙏
🌹ممنون از همراهی همه بزرگواران🌹