بهشت خانواده💞
#کنترل_ذهن برای #تقرب 6 🔵 در روایت هست که روز قیامت فرشته ها میان و پرونده مومن رو باز میکنن. مومن
#کنترل_ذهن برای #تقرب 7
🔵 گفتیم که انسان باید همیشه دنبال قدرت روحی باشه.
خداوند متعال هم آدم قوی رو خیلی دوست داره. خدا دوست داره که ماها آدمای قدرتمندی باشیم.
✅ مثلا شما همین الآن ارتباطتون با اباعبدالله الحسینیه بخش عمدهایش به خاطر اینه که اباعبدالله الحسین #عزتمندانه و #قدرتمندانه ظاهر شد
✔️ بیش از همه برای ابوالفضل العباس عزاداری میکنیم رسماً
🌷 و این به دلیل اون قدرتیست که از ابوالفضل العباس تصور میکنیم که یک تصور واقعی هم هست...
علمدار هست...
💢 فرض کنید حضرت ابالفضل توی کربلا یه آدم ضعیفی بود که تا یه تنه بهش میزدن می افتاد! انصافا نگاه مردم چطور میشد؟😒
قدرت غوغا میکنه با انسان...
جالبه که از بچگی، آدم ها دوست دارن #قدرتمند بشن.
✅ یکی از بهترین فضیلت هایی که بچه ها دوست دارن دنبالش برن #قدرت هست ولی متاسفانه پدر ومادرا و آموزش و پرورش با دادن آدرس های غلط، میزنن بچه رو خراب میکنن...😒
🔵 طوری که وقتی اون بچه به بلوغ میرسه دیگه دنبال قدرت نیست...
✔️ در واقع اگه یه مسئول فرهنگی میخواد بچه ها رو درست تربیت کنه تمام تلاشش باید این باشه که بچه ها قدرت روحی شون بالا بره
✅ هر سال که میگذره باید چک کنه ببینه آیا قدرت روحی این دانش آموز بیشتر شده یا نه! اگه بیشتر نشده باید عزا بگیره اون معلم و مدیر!
چون دیگه واقعا هر چیز دیگه ای که آموزش بدن فایده ای نداره...
🔵 شمای معلم اگه میبینی سر کلاس ابتدایی برای بچه ها حرف میزنی ولی گوش نمیدن کافیه در مورد #قدرت صحبت کنی!
بله برای بچه های ابتدایی!👌
بهشون بگو:
✅ بچه ها کی دوست داره قوی بشه!😊
همه میگن: آقا ما! ما میخوایم قوی بشیم!
🔶 بعد بگو چجوری میشه قوی بشیم؟ چند تا آدم قوی رو نام ببرید و...
ببین اون بچه ها چطور میخکوب میشن و به بحث توجه میکنن.
✔️ انسان ذاتا دوست داره قوی بشه و این خیییلی خوبه
حالا بحث رو بریم جلوتر
🔶 ببینید همونطور که رفتارهای ما درونی و بیرونی هست، #قدرت هم درونی و بیرونی هست.
✅ اتفاقا اصل قدرت #درونی هست. اگه ما از قدرت بیرونی هم خوشمون میاد به خاطر اینه که کلا از قدرت خوشمون میاد.
🔵 توی هر فیلم سینمایی که یه آدم با قدرت روحی بذارن محبوب میشه.
مثلا شما فیلم جومونگ رو حتما دیدید. کاری به تحلیلای پشت پرده ش ندارم
ولی اونجا یه آدمی هست با قدرت روحی بالا. برای همین همه دوستش دارن.
👈 خیلی جاها میتونه دشمنش رو از بین ببره ولی ناجوانمردی نمیکنه.
یا فیلم گلادیاتور و سایر فیلم هایی که توش افراد قدرتمند نشون داده میشه.
💢 چقدر حال بهم زن هستن اون بچه مثبتایی که #قوی نیستن!
😒
نماز میخونه، مهربونه و ... مامانیه!
که چی مثلا الان خوب شدی؟
⭕️ چرا بعضی از جوان ها سمت دین نمیان؟
به خاطر دیدن بچه مثبتایی که قوی نیستن! قدرت روحی ندارن.
⭕️ البته این یه بحث سلیقهای نیست، امام رضا علیه السلام فرمود:
«اگر کسی گناه نمیکنه گولش رو نخور شاید آدم ضعیفیه»
✅👌 آقا زد با خاک یکی کرد این جور بچه مثبتا رو!😊
⛔️ کسی که از سر ترس و #ضعف و بدبختیش گناه نمیکنه به درد نمیخوره!
شاید توی اطرافتون دیده باشید اینجور افراد رو که افتخار هم میکنن به گناه نکردن!
⭕️ اخه تو اگه راست میگی بیا توی جامعه بعد از سر قدرت روحی که داری گناه نکن. نگاه حرام نکن و... اگه این بود آفرین راست میگی!
🔶 خب حالا این قدرت روحی رو از کجا باید شروع کنیم به دست بیاریم؟
👈 همونطور که برای بدن و عضله باید تمرین و ورزش داشته باشی تا قوی بشه، دقیقاً همونطور قدرت روحی رو باید از ورزش ذهنی آغاز کنی
و ورزش ذهنی با #کنترل_ذهنه
✅ ذهن من هر جایی نباید بره.
ذهن من باید اونجایی بره که "من بهش دستور میدم"
✅ این آغاز تمرین و ورزش روحی هست. قدرت روحی به قدرت ذهنی خیلی وابسته هست.
جالبه که حضرت امام خمینی این عارف واصل در کتاب شرح چهل حدیث میفرماید:
✔️✔️✔️ «بدان که اول شرط برای مجاهد در این مقام، مقام تهذیب نفس و مقامات دیگر که میتواند منشأ غلبه بر شیطان و جنودش شود، حفظ طائر خیال است.»
ای پرنده خیال من کجا میری...؟!
همین کنترل ذهن بخش زیادیش بر میگرده به خیال....
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
May 11
#تربیت_فرزند
🔹بچه را آن طور نميزنند!🔹
شبهايي كه مرحوم حاج شيخ رجبعلي خياط جلسه ميرفتند، مسئول بردن و اوردن ايشان اقاي صنوبري بودند.
يك روز آماده ميشود كه حاج شيخ را به جلسه ببرد، خانم ايشان از بچه اش ناراحت ميشود و يك دفعه به صورتي كه بچه غافل بوده به پشت او ميزند ؛ تا اين ضربه را ميزند ، كمر خودش خميده شده و به شدت شروع ميكند به درد گرفتن!
آقاي صنوبري كه همسرش را در اين وضعيت ميبيند، ميگويد: من ميخواهم بروم دنبال حاج شيخ ، تو هم سوار شو تا سر راه به درمانگاهي برويم؛ رفتند آقاشيخ رجبعلي را سوار كردند ، اقاي صنوبري به جناب شيخ گفتند : ميخواهم همسرم را دكتر ببرم ، براي ايشان دعا كنيد!
حاج شيخ بلافاصله فرمودند : دكتر لازم نيست! بچه را آنطور نميزنند! برايش چيزي بخريد و خوشحالش كنيد ، مشكل حل ميشود!
آقاي صنوبري نقل كرد براي بچه هديه خريديم و به محض اينكه به او داديم و خوشحال شد ، درد همسرم كه
بسيار شديد بود برطرف شد.
22.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_ازدواج
با کسی ازدواج کن که بهت آرامش بده
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
https://eitaa.com/joinchat/65929229C65d7223020
بهشت خانواده💞
#دختر_شینا #رمان #قسمت_نود و یکم صمد دیگر پی حرف را نگرفت و به پدرش گفت: «آقا جان! بهتر است شما یک
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_نود و دوم
صمد چایش را برداشت. بدون اینکه شیرین کند، سرکشید و گفت: «قدم! مانده بودم توی دوراهی. نمی دانستم باید چه کار کنم. آخرش تصمیمم را گرفتم و گفتم من فقط یک نفرتان را می توانم ببرم.
خودتان بگویید کدامتان را ببرم. این بار دوباره هر دو اصرار کردند. رفتم صورت ستار را بوسیدم. گفتم خداحافظ برادر، مرا ببخش. گفته بودم نیا.
با آن حالش گفت مواظب دخترهایم باش.
گفتم چیزی نمی خواهی؟!
گفت تشنه ام.
قمقمه ام را درآوردم به او آب بدهم. قمقمه خالی بود؛ خالی خالی.»
صمد این را که گفت، استکان چایش را توی سفره گذاشت و گفت: «قدم جان! بعد از من این ها را برای پدرم بگو. می دانم الان طاقت شنیدنش را ندارد، اما باید واقعیت را بداند.»
گفتم: «پس ستار این طور شهید شد؟!»
گفت: «نه... داشتم با او خداحافظی می کردم، صورتش را بوسیدم که عراقی ها جلوی سنگر رسیدند و ما را به رگبار بستند. همان وقت بود که تیر خوردم و کتفم مجروح شد. توی سنگر، سوراخی بود. خودم را از آنجا بیرون انداختم و زدم به آب. بچه ها می گویند خیرالله درویشی همان وقت اسیر شده و عراقی ها ستار را به رگبار بستند و با لب تشنه به شهادت رساندند.»
بعد بلند شد و ایستاد. گفتم: «بیا صبحانه ات را بخور.»
گفت: «میل ندارم. بعد از شهادتم، این ها را موبه مو برای پدر و مادرم تعریف کن. از
آن ها حلالیت بخواه، اگر برای نجات پسرشان کوتاهی کردم.»
بعد رو به خدیجه و معصومه کرد و گفت: «بابا جان! بلند شوید، برویم مدرسه.»
همین که صمد بچه ها را برد، پدرش از حمام بیرون آمد تا صبحانه اش را بخورد و آماده شود. صمد برگشت. گفتم: «اگر می خواهی بروی، تا بچه ها خواب اند برو. الان بچه ها بلند می شوند و بهانه می گیرند.»
صمد مشغول بستن ساکش بود که مهدی بیدار شد، بعد هم سمیه و زهرا. صمد کمی با بچه ها بازی کرد. بعد خداحافظی کرد. اما مهدی پشت سرش دوید. آن قدر به در زد و گریه کرد که صمد دوباره برگشت. مهدی را بوسید. بردش آن اتاق. اسباب بازی هایش را ریخت جلویش. همین که سرگرم شد، بلند شد که برود. این بار سمیه بهانه کرد و دنبالش دوید. پدرشوهرم توی کوچه بود. صمد گفت: «برو بابا را صدا کن، بیاید تو.»
پدرشوهرم آمد و روی پله ها نشست. حوصله اش سر رفته بود. کلافه بود. هی غر می زد و صمد را صدا می کرد.
صمد چهارپایه ای آورد. گفت: «کم مانده بود یادم برود. قدم! چند تا پتو بیاور بزنم پشت این پنجره ها، دیشب خیلی سرد بود. برای رعایت خاموشی و وضعیت قرمز هم خوب است.»
سمیه و زهرا و مهدی سرگرم بازی شده بودند. انگار خیالشان راحت شده بود بابایشان دیگر نمی رود. صمد، طوری که بچه ها نفهمند، به بهانة بردن چهارپایه به زیر راه پله، خداحافظی کرد و رفت.
چند دقیقه بعد دوباره صدای در آمد. با خودم فکر کردم این صمد امروز چه اش شده.
در را که باز کردم، دیدم پشت در است. پرسیدم: «چی شده؟!»
گفت: «دسته کلیدم را جا گذاشتم.»
رفتم برایش آوردم. توی راه پله یک لحظه تنها ماندیم. صورتش را جلو آورد وپیشانی ام را بوسید و گفت: «قدم! حلالم کن. این چند سال جز زحمت چیزی برایت نداشتم.»
#ادامه_دارد
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14