اقامه نماز رهبر انقلاب اسلامی بر پیکر شهید اسماعیل هنیه
حضرت آیتالله خامنهای رهبر انقلاب اسلامی صبح فردا در دانشگاه تهران بر پیکر شهید اسماعیل هنیه مجاهد برجسته مقاومت فلسطین اقامه نماز خواهند کرد.
#اسماعیل_هنیه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شروع میکنیم
#سومین_نشست سالانه موسسه بهشت ثامن 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شروع کمیسیون#خانواده🌱
با قرائت آیات نورانی قرآن کریم ✨
8.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امام خمینی (ره): مهم ترین نهاد تربیتی خانواده است.❤️
نگاهی گذرا به گزارش کمیسیون خانواده🌱🌸
#موسسه_بهشت_ثامن
#سومین_نشست_تشکیلاتی
بهشت ثامن الائمه
گزارش امنای حضرت رقیه (س)
که شامل کانون های
#نورالهدی
و
#دختران_بهشت
است ...
#سومین_نشست_سالانه_خواهران
#موسسه_بهشت_ثامن
گزارش امنای حضرت زهرا (سلام الله علیها.pdf
1.01M
گزارش امنای حضرت زهرا(س)
که شامل کانون های
#رضوان
#گوهرشاد
#نورالرضا
#امام_مهربانی_ها
است.
#سومین_نشست_سالانه_خواهران
#موسسه_بهشت_ثامن
12.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فرازی از دعای کمیل 💔
خدایا به من رحم کنی 🌱
#سومین_نشست_سالانه_خواهران
وقتی نماز نخونی
آرامش نداری!
حالِ دلت خوب نیس!
چون از منبعِ وجودی خودت
دور شدی🙂…
پس بخون رفیق
و بهونه نیار✌🏻
#نماز_اول_وقت
خیلیها فکر میکنند، زشتترین بخش بدنشان بینیشان است!
بعضیها هم با دهانشان مشکل دارند، فکر میکنند دهانشان خیلی زشت است!
و دیگران زیادی هم شکم بزرگشان، مشکلشان است و زشتشان کرده!
همهی اینها شاید زشت و زیبا باشد،
اما من میگویم:
زشتترین بخش بدن آدمها،
"ذهنشان" است؛
ذهن آدمها، مثل یک حفرهی عمیق،
پر میشود از خیلی چیزهای زشت؛
از شک،
از بدبینی،
از برداشتهای بد،
از نگاه پر غرور به دیگران،
از توقع زیاد،
از خودبینی زیاد؛
ذهن آدمها گاهی تبدیل میشود به عضو زشت بدن؛ آنقدر بدن را زشت میکند که صدتا جراحی زیبایی هم کاری از پیش نمیبرد.
کاش؛ جای بینی، جای شکم و پا،
آدم "ذهنش" را جراحی کند.
#دهکده_تربیت
@dehkadetarbyat
نوجوان بودم. مادر و پدرم چه کار خیری کرده بودند نمیدانم، فقط خبر دارم که از یک جایی به بعد معنی زندگی برای من تغییر کرد.
خانمی که روسریاش را با سوزن صورتی مرواریددار میبست، توی شهر ما هیئت دانشآموزی زده بود و ما را با اسم هیئت و اردو و باشگاه ورزشی دور هم جمع کرده بود.
نمیدانم چه اکسیری در جان ما ریخته بود که
ما هر روز هفته را به عشق جمعه میدویدیم و نامش را خادمی میگذاشتیم.
آن سالها هم مثل امروز هیچ کس جز خدا پشت ما نبود.
جا نداشتیم
پول نداشتیم
حتی بعضی وقتها
کسانی سنگ جلوی راهمان میشدند.
ولی خسته نمیشدیم.
بدون استثنا آخر همهی هیئتهای ما به دعا برای زمینهسازی ظهور ختم میشد.
همه دست بالا میبردیم و دعا میکردیم:
خدایا ما را زمین ساز ظهور حضرت حجت قرار بده
و همه سفت و محکم آمین میگفتیم.
ما ظهور را آن روزها نزدیک تر از نزدیک میدیدیم.
نزدیک تر از تاریخ تولد خودمان.
نزدیکتر از اتفاقهای رایج خانوادگی. عروسی، مهمانی و...
ما خیال میکردیم اگر این هفته ظهور به اجابت نرسیده چون ما خوب خادمی نکردیم چون ما خوب یاریگر او که باید بیاید نبودهایم.
توی هیئتهای هفتگی و جلسات خادمین برای این درد گریه میکردیم که ظهورت معطل آدم شدن ماست...
آن روزها توی واحد نشریه با اسم مستعار «منتظر» مینوشتم و یادم هست هر جمعه غروب دلم میگرفت.
برعکس این روزها که یادم نیست آخرین بار، کی با حضرت درد و دل کردم.
یادش بخیر محرمها کوچه باز میکردیم
سربند سرخ یاحسین روی دست میبستیم و میخوانیم:
سربندها رو بستیم آره
میاریمت آقاجون
ایشالا تو همین شبا
میبینیم ت آقاجون
ارباب من کجایی
مُردم از این جدایی
هرشب تاسوعا یقین داشتیم که به هیئت ما هم سری زده و گاهی حتی بچهها دنبال نشانههای آمدنش میگشتند.
آن روزها امام زمان آمده بود در بطن تمام اردوهای ما، در بطن درس خواندن، انتخاب همسر، انتخاب رشته و...
آن روزها سرودی داشتیم که باهم گوشهی صحن جامع امام رضا یا گوشه مسجد جمکران زمزمه میکردیم.
توی کاغذهای سیاه و سفید دستنویس کپی شده بود و روی پاهایمان میزدیم و میخواندیم، من همیشه به این بند که میرسیدم بغض میکردم و از ادامه دادن سرود دست میکشیدم:
یا حجه الله جونیم میدم من برات غربت نبینی
دردت به جونم مگه من مُردهام تو گوشهی صحرا نشینی
ما با روایت آن پنجاه نفری که در سپاه ۳۱۳ نفر امام زمان از خانمها هستند بارها توی اردوهای علمی پرواز کردیم و روزها خودمان را جای آن پنجاه خانم تصور کردیم.
توی هیئت که جارو میزدیم به امید جارو زدن خانه امام زمان بود.
کفش که جفت میکردیم به امید جفت کردن کفش امام زمان بود.
غذا که میپختیم به امید پختن غذا برای امام زمان بود.
این روزها هم باید باز همان حال و هوا
همان اعتقاد ریشهدار را حفظ کنیم.
دلم میخواست کمی با شما حرف بزنم
کمی درد و دل کنم.
دلم میخواست مثل همان سالها
بازهم فقط برای زمینهسازی ظهور کار کنیم.
دلم میخواست هربار که با مشکلات
بیپولی کانونهای دانشآموزی
بیتوجهی مسئولین فرهنگی شهر به دغدغههای نابمان و هزاران مشکل ریز و درشت که جلوی پای ما دختران فعال فرهنگی قرار دارد، برخورد میکنیم: بازهم لبخند بزنیم و خستگی را خستهتر کنیم مثل همهی این سالهایی که باهم بزرگ شدیم.
ما که سالهاست شروع کردیم
نباید در این روزهایی که صدای
قدمهای دوست
از کوچه پس کوچههای غزه،
فلسطین و یمن میآید
در این آخرین لحظههایی که جهان
آماده شنیدن صدای آمدن موعود است
ما که السابقون ماجرا بودیم نباید جا بزنیم.
شاید سنگرهای جنگیدنما فرق کرده
یکی با سنگر مادری
یکی با سنگر رسانه
یکی با سنگری کانون دانشآموزی
یکی با سنگر قلم
ما ایرانیها پرچم زمینهسازی ظهور را بلند کردهایم و تا پرچم را روی قله نرسانیم نباید از خستگی حرف بزنیم.
فرمانده که همین چندی قبل، نوید داده تا به قله رسیدن یک یاحسین دیگر باقی مانده، جالب بود چند روز پیش پسرک دستفروشی اصرار اصرار که فالی از حافظ بخرم و خریدم این آمد:
آن سفر کرده که صد قافله دل همه ره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
اگر ما بخواهیم
ظهور نزدیک است
ایمان دارم
به وعدههای خدا
#روز_نوشت
#امام_زمان
🆔 @bibliophil