eitaa logo
بهشت زندگی
258 دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
4.3هزار ویدیو
388 فایل
اخلاق.احکام.عقاید. مهدویت.شهدا.خانواده. انرژی مثبت.امید.تلاش فرزندآوری مطالب گوناگون مفید... ( قدرت ما به اندازه اتکاءمان به خداست.) ارتباط با خادم کانال : @h_salam لطفاکانال رو به دیگران معرفی نمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
زنِ هوشمند، مرد را اداره می کند(۱)📌 ✅ زن باید ضرورت های مرد را درک کند و بر او فشارِ روحی و اخلاقی وارد نسازد. کاری نکند که او در امر زندگی مستأصل شود و خدای ناکرده متوسّل به راه های خلاف و نادرست شود. ✅ باید او را به ایستادگی و مقاومت در میادین زندگی تشویق کند و اگر چنانچه کار او مستلزم این است که مثلاً نمی‌تواند یک مقداری به وضع خانواده رسیدگی کند، این را مرتّب به رخ او نکشد. ✅ اگر مرد خانه، فعالیتی چه علمی و چه جهادی و سازندگی و چه برای کسب روزی و چه برای کارهای عمومی دارد، زن سعی کند فضای خانه را برای او مساعد کند که او بتواند با روحیه‌ی خوب سرکار برود و با شوق به خانه برگردد. ✅ همه‌ی مردها دوست دارند وقتی وارد خانه شدند، خانه به آنها آرامش و امنیّت بدهد و احساس راحتی و آسودگی کنند. این وظیفه‌ی زن است. «کلبه زندگی» @beheshtzendegi
🥣غذای ویژه بیماران کرونائی و خانواده آش فراسودمند برای ۲ نفر 1⃣ جو پوست کنده : ۳۰ گرم 2⃣ ماش : ۳۰ گرم 3⃣ اسفناج خرد شده : ۱۰۰ گرم 4⃣ روغن زرد گاوی : ۱ قاشق غذاخوری 5⃣ پیاز سفید : ۱ عدد کوچک 6⃣ سنگ نمک پودر شده : ۱ قاشق چایخوری 7⃣ دارچین : ربع قاشق چایخوری : جو‌ پرک‌ و جو شکسته استفاده نشود دانه های ماش سیاه را دور بریزید ساقه اسفناج خاصیت ندارد دور بریزید سنگ نمک بلوری باشد جو و ماش چند ساعت بخیسانید سپس هر کدام را در ظرف جداگانه ای بپزید تا نرم شوند سپس ماش را با گوشت کوب آنقدر له کنید تا شبیه حلیم شود سپس به ماش اضاف کنید سپس پیاز را در ظرف دیگری در روغن زرد گاوی تفت دهید به محض طلایی شدن دارچین را به آن اضاف کنید و به هم بزنید سپس همه را حتی روغن را به جو و ماش اضاف کنید سپس اسفناج خرد شده و نمک را اضاف کنید و حدود نیم الی یک ساعت دیگر با شعله آرام بپزد تا جا بیفتد این آش برای تقویت بدن و رفع ضعف و تقویت ریه و رفع یبوست تجربه شده است هنگام پخت آن با خواندن سوره حمد و دعای هفتم صحیفه سجادیه و صلوات آن را متبرک کنید @beheshtzendegi
✅هفت نکته برای پرورش کودکی شاد.... «شکوفه های زندگی» @beheshtzendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به مردان دهید تا صمیمیت فوران کند... شوهر خود را حلال مشکلات بدانید. مشکل را به او بگویید و از او بخواهید آن را حل کند و تایید کنید که تنها او قادر به حل این مسئله است. به مردان اندرز ندهید... مردان دوست دارند که مشکلات را به تنهایی حل کنند و اگر به شما چیزی نمیگویند یعنی به تنهایی قادر است موضوع را حل کند و در صورت لزوم با شما در میان میگذارند. با نصیحت نکردن زندگی خود را عاشقانه کنید. سکوت مردان را نشکنید... این اشتباه خانمهاست که وقتی مرد ساکت است مدام به سمت آنها میروند و با آنها حرف میزنند. اگر او ساکت است به سکوت نیازمند است و احترام به این سکوت یعنی صمیمیت بیشتر. 🔺ما را به دوستان خود معرفی کنید🍃 🔹کانال طرح ملی شکوه مادری 🌐 @shokoohe_madari 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جزوه جامع ویروس کرونا و راههای درمان ان.pdf
1.55M
🔰جزوه جدید درمان بیماری 📋 (16مهر99) 🔅کاملا و دقیق 🖨 برای مدارس و آموزشگاهها 💥 «کانال جواهرالحیاة» 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @beheshtzendegi
✍تاسف آور است: 🔻کار انسانے که 🔻برای سبکـ کردن بدنش 🔻دوساعت بر روی تردمیل مے‌دود 🔻اما براے سبک کردن 🔻بار گناهانش دو دقیقه 🔻در برابر پروردگار نمےایستد @beheshtzendegi ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌
🌴🍂🌴🍂🌴🍂🌴 بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ شهیدی که قرض تفحص کننده ی خود را داد..حتما حتما تا آخر بخوانید شهدا زنده اند ما مرده ایم 😭😭😭😭😭 دعوت می کنیم با خواندن این متن مهمان ویژه ی یک شهید شوید... آن طور که خودش تعریف می کرد از سادات و اهل تهران بود و پدرش از تجار بازار تهران. علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقش به شهدا، حجره ی پدر را ترک کرد و به همراه بچه های تفحص لشکر27 محمد رسول الله راهی مناطق عملیاتی جنوب شد. یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان. بعد از چند ماه، خانه ای در اهواز اجاره کرد و همسرش را هم با خود همراه کرد. یکی دو سالی گذشته بود و او و همسرش این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص می گذراندند. سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلشان، از یاد خدا شاد بود و زندگیشان، با عطر شهدا عطرآگین. تا اینکه... تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دوپسرعمویش که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان آنان خواهند شد. آشوبی در دلش پیدا شد.حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و او این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بود... نمی خواست شرمنده ی اقوامش شود. با همان حال به محل کارش رفت و با بچه ها عازم شلمچه شد. بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردند و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد. شهید سید مرتضی دادگر. فرزند سید حسین. اعزامی از ساری...گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما او... استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادند و کارت شناسایی شهید به او سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید،به بنیاد شهید تحویل دهد. قبل از حرکت با منزلش تماس گرفت و جویای آمدن مهمان ها شد و جواب شنید که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرش وقتی برای خرید به بازار رفته مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرده اند به علت بدهی زیاد، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرش هم رویش نشده اصرار کند... با ناراحتی به معراج شهدا برگشت و در حسینیه با شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداخت... "این رسمش نیست با معرفت ها. ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم. راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم...". گفت و گریست. دو ساعت راه شلمچه تا اهواز را مدام با خودش زمزمه کرد: «شهدا! ببخشید. بی ادبی و جسارتم را ببخشید...» وارد خانه که شد همسرش با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس او کسی در خانه را زده و خود را پسرعموی همسرش معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسر او بدهکار بوده و حالا آمده که بدهی اش را بدهد. هر چه فکرکرد، یادش نیامد که به کدام پسرعمویش پول قرض داده است...با خود گفت هر که بوده به موقع پول را پس آورده. لباسش را عوض کرد و با پول ها راهی بازار شد. به قصابی رفت. خواست بدهی اش را بپردازد که در جواب شنید:بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است. به میوه فروشی رفت...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بود سر زد. جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... گیج گیج بود. مات مات. خرید کرد و به خانه بر گشت و در راه مدام به این فکر می کرد که چه کسی خبر بدهی هایش را به پسرعمویش داده است؟ آیا همسرش؟ وارد خانه شد و پیش از اینکه با دلخوری از همسرش بپرسد که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته ... با چشمان سرخ و گریان همسرش مواجه شد که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار می گریست... جلو رفت و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودند در دستان همسرش دید. اعتراض کرد که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟ همسرش هق هق کنان پاسخ داد: خودش بود. خودش بودکسی که امروز خودش راپسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود. به خدا خودش بود.... گیج گیج بود.مات مات... کارت شناسایی را برداشت و راهی بازار شد. مثل دیوانه ها شده بود. عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می داد. می پرسید: آیا این عکس،عکس همان فردی است که امروز...؟ نمی دانست در مقابل جواب های مثبتی که شنیده چه بگوید...مثل دیوانه هاشده بود. به کارت شناسایی نگاه می کرد. شهید سید مرتضی دادگر. فرزند سید حسین. اعزامی از ساری...وسط بازار ازحال رفت... پی نوشت۱. این خاطره در مراسم تشییع این شهید بزرگوار، توسط این برادر برای حضار بیان شد. پی نوشت۲. قبر مطهر این شهید، طبق وصیت خودش در دل جنگلهای اطراف شهر ساری، در کنار بقعه ی کوچک و ساده ی امامزاده جبار، قرار دارد. شادی روح همه ی شهدا صلوات 🌴🍂🌴🍂🌴🍂🌴 @beheshtzendegi