سپس صد مرتبه مى گویى: اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِم ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَآخِرَ تابِع لَهُ عَلى ذلِکَ، اَللّـهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتى جاهَدَتِ الْحُسَیْنَ، وَشایَعَتْ وَبایَعَتْ وَتابَعَتْ عَلى قَتْلِهِ، اَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمیعاً * آنگاه صد مرتبه مى گویى: اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ، وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ * سپس مى گویى: اَللّـهُمَّ خُصَّ اَنْتَ اَوَّلَ ظالِم بِاللَّعْنِ مِنّى، وَابْدَأْ بِهِ اَوَّلاً ثُمَّ الثّانِىَ وَالثّالِثَ وَالرّابِعَ، اَللّهُمَّ الْعَنْ یَزیدَ خامِساً، وَالْعَنْ عُبَیْدَ اللهِ بْنَ زِیاد وَابْنَ مَرْجانَةَ وَعُمَرَ بْنَ سَعْد وَشِمْراً، وَآلَ اَبى سُفْیانَ وَ آلَ زِیاد وَ آلَ مَرْوانَ اِلى یَوْمِ الْقِیمَةِ * آنگاه به سجده مى روى و مى گویى: اَللّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَالشّاکِرینَ لَکَ عَلى مُصابِهِمْ، اَلْحَمْدُ للهِِ عَلى عَظیمِ رَزِیَّتى،اَللّهُمَّ ارْزُقْنى شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ، وَثَبِّتْ لى قَدَمَ صِدْق عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْنِ وَ اَصْحابِ الْحُسَیْنِ، اَلَّذینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ».
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
https://eitaa.com/behshtshohada
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
May 11
🌹#هر_روز_با_شهدا🌹
🌷 شهیدی که روضه علی اصغر میخواند و تیر به گلویش خورد.
❣ محمد تقی گوشه ای نشسته بود و با خودش زمزمه میکرد و اشک می ریخت.
پرسیدم: «التماس دعـا! چه می خوانی؟»
❣ گفت: «روضه حضرت عـلی اصــغر (ع)؛ چون میدانم مثل ایشان شهید خواهم شد.!»
🍃 باورم نشد. چون اولین بار بود که به منطقه اعزام شده بود و اصلا قرار نبود خط مقدم ببرندش و اینجا خط سوم بود و اثری هم از تیر و ترکش در آنجا نبود.
🥀 جزئیات و نحوه شهادتش را هم تعریف کرد!.
🍂 از عملیات که برگشتم فهمیدم بشهادت رسیده؛ تیر به گلـویش خورده بود، همانند شش مـاهــه کــربلا. همانطور که خودش تعریف کرده بود.
◽راوی: برادر خرسند
📚 خـط عاشقی / بقلم حسین کاجی
#شهید_محمد_تقی_غیور_انزله
مـزارمطهـر: حـرم امام رضـا (ع)
🕊 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
https://eitaa.com/behshtshohada
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#ادمین_یاس
📚کتاب#از_قفس_تا_پرواز
💢خاطرات#شهید_محمدعلی_برزگر
🍂قسمت چهل و یکم
📝رأی اولی ۱♡
🌷محمدم نوجوانی بیش نبود ولی از نظر ،دیانت انسانی قابل بود شرکت در نماز جماعت را بسیار دوست میداشت شیفته مکتب امام خمینی(ره) بود.
🌿سه سالی از ورود محمدم به حوزۀ محمودیه میگذشت فصل تابستان سال ۱۳۶۰ که مردم از خیانت های بنی صدر آگاه شده بودند و بنا بر تشخیص مرحوم امام قرار شد بنی صدر از ریاست جمهوری عزل شود و فردی شایسته در مسندش بنشیند.
🌷محمد با چه شوق و ذوقی آخر هفته از حوزه علمیه به روستا برگشت، بنده روی بهارخواب پلاسی پهن کرده بودم و روبالشیهای شسته را میدوختم و پایم خواب رفته بود. به سختی از جا برخاستم، محمد شتابان خودش را به من رساند دستم را بوسید پاسخ سلامش دادم و دمنوش آنخ برایش آوردم و هنگام دوختن با محمد مشغول گفت و گو شدم.
🌿کم کم صحبت هایمان گل انداخت و موضوع گفتارمان به سیاست کشید گفتم چند روز دیگر رأی گیریست ان شاء الله این ملعون از قدرت کنار می نشیند و فرد لایقی جایش را میگیرد محمد آیه ای قرآن خواند: «... إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ ...
🌷 پرسیدم یعنی چه؟ پاسخ داد: منظورم این است رأی خیلی مهم ... است.
گفتم ما که رأی میدهیم گفت رأی دادن کافی نیست :گفتم وظیفه ما رأی دادن است و بقیه کار با دولت مردان است. گفت: ننه. دفعه پیش هم رأی دادیم این گونه شد.
🌷با تعجب پرسیدم: یعنی میگویی: رأی ندهیم.
گفت: نه مادر جان! منظورم این است این بار باید چشم و گوشمان را خوب باز کنیم تا فاجعه بنی صدر فاسد تکرار نشود. گفتم: ای ننه ما که حاضر و ناظر نیستیم پاسخ داد ولی همه در مقابل شهیدان مسئولیم و نباید نسبت به خون شهدا بی تفاوت باشیم...
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
📚کتاب#از_قفس_تا_پرواز
💢خاطرات#شهید_محمدعلی_برزگر
🍂قسمت چهل و دوم
📝رأی اولی ۲♡
🌷گفتم ما که دفعه پیش به بنی صدر رأی ندادیم رأی ما آقای (حبیبی)بود
گفت:این بار هم باید از میان نامزدهای پیشنهادی بهترین را انتخاب کنیم.
پرسیدم: به نظر تو چه کسی شایسته خدمت به مردم است؟ با صراحت پاسخ داد: بنده که قصد دارم به آقای محمد علی رجایی رأی دهم
🍃خندیدم و گفتم صبر کن به سن قانونی برسی پس از آن نظر بده با جدیت گفت: امسال پانزده سال تمامها هم می توانند در انتخابات ریاست جمهوری شرکت کنند. سکوت کردم ولی محمد آن قدر شوق رأی دادن داشت که سر از پا نمیشناخت.
🌷آخر شب با خوشحالی سراغ صندوقچه چوبی رفت و شناسنامه من و خودش را روی تاقچه گذاشت، وضویی گرفت و به اتاق رفت و مشغول خواندن نماز شب و قرآن شد تا صبح خوابی به چشمانش نیامد فردای آن روز جمعه از ساعت شش صبح روی پله بهارخواب نشسته بود و با تسبيح ذکر می گفت و منتظر بود تا بلندگوی مسجد شروع رأی گیری را اعلام کند.
🍃لحظه موعودفرا رسید و شناسنامه به دست همراه با محمّد به مسجد رفتیم و و چون من و محمد از نفرات اول رأی دهنده بودیم خیلی زود بدون تشکیل صف رأی خود را به شهید رجایی دادیم.
🌷وقتی آقای رجایی رأی آورد محمد بسیار خوشحال بود با اینکه پسرم در طول زندگی کوتاهش انتخابهای سرنوشت سازی مثل ورود به حوزه علمیه هجرت به کاشان و ... داشت ولی انتخاب «ریاست جمهور؛ آقای رجایی یکی از تصمیم های مهم او بود.
🌷اما متأسفانه شادی ملت خیلی دوام نیاورد و آقای رجایی با ترور ناجوانمردانه ای شهید شد و بار دیگر لرزه به جان انقلاب افتاد ولی امام خمینی (ره) اجازه نداد تا شادی دشمنان به طول بیانجامد و پاییز همان سال دوباره با نظر محمدم به آقای «سیدعلی حسینی خامنه» رأی دادیم...
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
📚کتاب#از_قفس_تا_پرواز
💢خاطرات#شهید_محمدعلی_برزگر
🍂قسمت چهل و سوم
📝رأی اولی ۳♡
🌷شهید رجایی نخستین و آقای خامنه ای آخرین رأی زندگی اجتماعی جگر گوشه ام بود. محمدمی گفت: انتقام خون شهید رجایی و شهدای هویزه را از بنی صدر وقتی می گیریم که آقای خامنه ای روی کار بیاید. نقشه های دشمن نقش بر آب شد زمانی که ایشان رییس جمهور شدند.
🌿 محمد یک عکس ریاست جمهوری ایشان که منقش به کلام امام در تأیید ایشان بود و هنوز هم این عکس را دارم با خود به روستا آورد و در آلبومش جاسازی کرد و گفت کار خدا را می بینی شما هر چند سال یک بار رأی میدهید و بنده در سال اول حق رأیم، دو بار رأی دادم.
🌷گفتم :مردم دلشان از رفتن شهید رجایی خون است ان شاء الله دیگر چنین حادثه ای برای ملت اتفاق نیفتد. با این جمله من محمّد خنده از روی لبانش رفت و با چهره ای گرفته آهی کشید و گفت: آقای رجایی برگزیده خدا بود کاش خدا هم ما را کنار خوبانش قرار دهد.
🌿 گفتم: ناشکری نکن، خدا بخواهد تا چند وقت دیگر لباس [تبلیغ دین] امام زمان (عج) را می پوشی و به خلق خدا خدمت میکنی
پاسخ داد: به قدر کافی بار گناه روی دوشم سنگینی میکند پیش از این که عمامه روی سرم بگذارم باید فکر گناه را از سرم بردارم عبا هم بار مسئولیت دوشم را زیاد میکند، ننه! اگر اجازه بدهی به جبهه می روم
گفتم تو هنوز دهانت بوی شیر می دهد تو را چه به جنگ و جبهه؟؟؟!
🌷 وقتی دید حالم دگرگون شده بحث را عوض کرد و در این باره چیزی نگفت
ولی میدانستم رؤیای محمدم با جوانان روستا فرق دارد، اصلاً او عاقبت به خیری را در شهادت میدید، این از کلامش، نماز شب خواندنش گریه اش و یا رب یا رب! نیمه شبش به راحتی فهمیده میشد که او شوق ملاقات خدا را دارد،
🌿 ولی با خود میگفتم دستش را که در حنا بگذارم آن وقت ماندگار میشود و کنارم می ماند ولی مصمم تر از من بود و نمیخواست چشم انتظار دیگری به بازماندگانش اضافه کند، برای همین
راضی به#ازدواج نمی شد...
https://eitaa.com/behshtshohada
#خاطرات_شهدا
🔹توسل به امام زمان (عج) در سیره شهید تورجی زاده
در عملیات والفجر دو ، همه مهمات خود را گم کرده بودیم. مهم تر از آن راه را هم گم کرده بودیم. دستمان از همه اسباب ظاهری قطع بود.
رو به بچه ها گفتم: «بچه ها! فقط یک راه وجود دارد. ما یک امام غایب داریم که در سخت ترین شرایط به دادمان می رسد. هر کسی در یک سمتی رو به دل بیابان حرکت کند و فریاد «یا صاحب الزمان» سر دهد. مطمئن باشید یا خود آقا تشریف می آورد و یا یکی از یاران شان به دادمان خواهد رسید.»
همه در دل بیابان با حضرت مأنوس شده بودیم. دیدم چند نفر با لباس پلنگی به سمت ما می آیند. پشت درختان و صخره ها قایم شدیم. وقتی جلوتر آمدند، شناختم شان. برادر نوذری از فرماندهان گردان یا زهرا (س) بودند.
خطاب به بچه ها گفتم: «دیدید امام زمان (عج) ما را تنها نگذاشت.»
#هدیه_به_روح_شهدا_صلوات
🗣راوی: شهید تورجی زاده
📚کتاب یا زهرا سلام الله علیها؛ زندگی نامه و خاطرات شهید #محمدرضا_تورجی_زاده
https://eitaa.com/behshtshohada