بهشت شهدا🌷
🌷 #دختر_شینا – قسمت 3⃣8⃣ و4⃣8⃣و5⃣8⃣ ✅ فصل هفدهم 💥 فردای آن روز نزدیکهای ظهر بود که چند تا بچه
🌷 #دختر_شینا –۸۶ ،۸۷
قسمت6⃣8⃣
✅ فصل هفدهم
💥 بعد از شام صدایم کرد. طوری که صدیقه متوجه نشود، آماده شدم و آمدم توی حیاط و دور از چشم همه دویدم بیرون.
دنبالم آمد توی کوچه و گفت: « چرا میدوی؟! »
گفتم: « نمیخواهم صدیقه مرا با تو ببیند. غصه میخورد. »
آهی کشید و زیر لب گفت: « آی ستار، ستار! کمرمان را شکستی به خدا. »
💥 با آنکه بغض گلویم را گرفته بود، گفتم: « مگر خودت نمیگویی شهادت لیاقت میخواهد. خوب ستار هم مزد اعمالش را گرفت. خوش به حالش. »
صمد سری تکان داد و گفت: « راست میگویی. به ظاهر گریه میکنم؛ اما ته دلم آرام است. فکر میکنم ستار جایش خوب و راحت است. من باید غصهی خودم را بخورم. »
💥 داشتم از درون میسوختم. برای بچههای صدیقه پرپر میزدم. اما دلم میخواست غصهی صمد را کم کنم. گفتم: « خوش به حالش. کاشکی ما را هم شفاعت کند. »
همینکه به خانهی خواهرم رسیدیم، بچهها که صمد را دیدند، مثل همیشه دورهاش کردند. مهدی نشسته بود بغل صمد و پایین نمیآمد. سمیه هم خودش را برای صمد لوس میکرد. خدیجه و معصومه هم سر و دستش را میبوسیدند.
💥 به بچهها و صمد نگاه میکردم و اشک میریختم.
صمد مرا که دید، انگار فکرم را خواند. گفت: « کاش سمیهی ستار را هم میآوردیم. طفل معصوم خیلی غصه میخورد. »
گفتم: « آره. ماشاءاللّه خوب همه چیز را میفهمد. دلم بیشتر برای او میسوزد تا لیلا. لیلا هنوز خیلی کوچک است. فکر نکنم درست و حسابی بابایش را بشناسد. »
💥 صمد بچهها را یکدفعه رها کرد. بلند شد و ایستاد و گفت: « سمیه را یک چند وقتی با خودت ببر همدان. شاید اینطوری کمتر غصه بخورد. »
🌹قسمت۸۷
💥 فردای آن روز رفتیم همدان. صمد میگفت چند روزی سپاه کار دارم. من هم برای اینکه تنها نماند، بچهها را آماده کردم.
سمیهی ستار را هم با خودمان بردیم.
توی راه بچهها ماشین را روی سرشان گذاشته بودند. بازی میکردند و میخندیدند. سمیهی ستار هم با بچهها بازی میکرد و سرگرم بود.
گفتم: « چه خوب شد این بچه را آوردیم. »
با دلسوزی به سمیه نگاه کرد و چیزی نگفت.
گفتم: « تو دیدی چهطور شهید شد؟! »
چشمهایش سرخ شد. همانطور که فرمان را گرفته بود و به جاده نگاه میکرد، گفت: « پیش خودم شهید شد. جلوی چشمهای خودم. میتوانستم بیاورمش عقب... »
💥 خواستم از ناراحتی درش بیاورم، دستی روی کتفش زدم و گفتم: « زخمت بهتر شده. »
با بیتفاوتی گفت: « از اولش هم چیز قابلی نبود. »
با دست محکم پانسمان را فشار دادم. نالهاش درآمد. به خنده گفتم: « این که چیز قابلی نیست. »
خودش هم خندهاش گرفت. گفت: « این هم یک یادگاری دیگر. آی کربلای چهار! »
گفتم: « خواهرت میگفت یک هفتهای توی یک کشتی سوخته گیر افتاده بودی. »
برگشت و با تعجب نگاهم کرد و گفت: « یک هفته! نه بابا. خیلی کمتر، دو شبانهروز. »
گفتم: « برایم تعریف کن. »
آهی کشید. گفت: « چی بگویم؟! »
گفتم: « چهطور شد. چهطور توی کشتی گیر افتادی؟! »
💟کانال بهشت شهدا:
https://eitaa.com/behshtshohada💞
🌷 #دختر_شینا – قسمت8⃣8⃣
✅ فصل هفدهم
💥 گفت: « ستار شهید شده بود. عملیات لو رفته بود. ما داشتیم شکست میخوردیم. باید برمیگشتیم عقب. خیلی از بچهها توی خاک عراق بودند. شهید یا مجروح شده بودند. آتش دشمن آنقدر زیاد بود که دیگر کاری از دست ما برنمیآمد.
به آنهایی که سالم مانده بودند، گفتم برگردید. نمیدانی لحظهی آخر چهقدر سخت بود؛ وداع با بچهها، وداع با ستار. »
💥 یک لحظه سرش را روی فرمان گذاشت. فریاد زدم: « چهکار میکنی؟! مواظب باش! »
زود سرش را از روی فرمان برداشت. گفت: « شب عجیبی بود. اروند جرز کامل بود. با حمید حسین زاده دو نفری باید برمیگشتیم. تا زانو توی گل بودیم. یک دفعه چشمم افتاد به کشتی سوختهای که به گل نشسته بود.
حالا عراقیها ردّ ما را گرفته بودند و با هر چه دم دستشان بود، به طرفمان شلیک میکردند. گلولههای توپ، کشتی را سوراخسوراخ کرده بود. از داخل آن سوراخها خودمان را کشاندیم تو.
نزدیکهای صبح بود. شب سختی را گذرانده بودیم. تا صبح چشم روی هم نگذاشته بودیم. جایی برای خودمان پیدا کردیم تا بتوانیم دور از چشم دشمن یک کمی بخوابیم. نیرویی برایمان نمانده بود. حسابی تحلیل رفته بودیم. »
💥 گفتم: « پس دلهرهی من و مادرت بیخودی نبود. همان وقتی که ما این قدر دلهره داشتیم، ستار شهید شده بود و تو زخمی. »
انگار توی این دنیا نبود. حرفهای من را نمیشنید. حتی سر و صدای بچهها و شیطنتهایشان حواسش را پرت نمیکرد. همین طور پشت سر هم خاطراتش را به یاد میآورد و تعریف میکرد.
🌷 #دختر_شینا – قسمت 9⃣8⃣
✅ فصل هفدهم
💥 از صبح چهارم دی توی کشتی بودیم؛ بدون آب و غذا. منتظر شب بودیم تا یکطوری بچهها را خبر کنیم.
شب که شد، من زیرپوشم را درآوردم و طرف بچههای خودمان تکان دادم. اتفاقاً نقشهام گرفت. بچه های خودی ما را دیدند.
گروهی هم برای نجاتمان آمدند، اما آتش دشمن و جریان آب نگذاشت به کشتی نزدیک بشوند.
💥 رو کرد به من و گفت: « حسین آقای بادامی را که میشناسی؟! »
گفتم: « آره، چهطور؟! »
گفت: « بندهی خدا بلندگویی را گذاشته بود جلوی رود و طوری که صدایش به ما برسد، دعای صباح را میخواند. آنجا که میگوید یا ستارالعیوب، ستار را سه چهار بار تکرار میکرد که بگوید ستار! ما حواسمان به تو است. تو را داریم. یک بار هم به ترکی خیلی واضح گفت منتظر باش، شب برای نجاتتان به آب میزنیم. »
💥 خندید و گفت: « عراقیها از صدای بلندگو لجشان گرفته بود. به جان خودت قدم، دوهزار خمپاره را خرج بلندگو کردند تا آن را زدند. »
گفتم: « بالاخره چهطور نجات پیدا کردی؟! »
گفت: « شب ششم دی ماه بود. نیروهای 33 المهدی شیراز به آب زدند. بچههای تیز و فرز و ورزیدهای بودند. آمدند کنار کشتی و با زیرکی نجاتمان دادند. »
دوباره خندید و گفت: « بعد از اینکه بچهها ما را آوردند اینطرف آب، تازه عراقیها شروع کردند به شلیک. ما توی خشکی بودیم و آنها کشتی را نشانه گرفته بودند. »
💟کانال بهشت شهدا:
https://eitaa.com/behshtshohada💞
🕗 #وقت_سلام
ما گرفتارِ کبوترهایِ این بام و دریم
دیدی آخر صحنِ تو ما را کبوتر باز کرد
با یک سلام زائر آقا شوید✋
اللهّـــمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضـا المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ عَلي مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَة زاكيَةً*
*مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كافْضَل ماصَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِك*َ 🍀
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
گاهی برای حضور و ترک محل برگزاری نماز جمعه از وسایل نقلیه عمومی مانند تاکسی استفاده می کرد .اینگونه رفتارهای مردمی ایشان با استقبال زیادی در شبکه های اجتماعی رو به رو می شد
شهید#سیدمحمدعلی_آل_هاشم
🏴🏴🌷🏴🌷🏴🏴
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#محرم
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🏴🌷🏴🌷🏴🌷🏴
💝بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ💝
چهارمین دوره چله توسل و هدیه صلوات بر شهدا 🕊️🌷🕊
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
حی علی العزاء حی علی البکاء
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🔰امروز یکشنبه ۲۴ تیر ماه 1403
🌹 «بیستمین » روز چله صلوات ،زیارت عاشورا و توسل به شهدا
🌷شهید والامقام #محسن_الوندی
✨✨✨✨✨✨✨و
🌹شهید کربلا #حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
#
🏴🏴🌷🏴🌷🏴🏴
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#محرم
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🏴🌷🏴🌷🏴🌷🏴
🌹🕊زیارتنامهی شهدا🕊🌹
🤲بسم رب الشهدا و الصدیقین
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
💐#شادی_روح_شهدا_صلوات💐
🏴🏴🌷🏴🌷🏴🏴
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#محرم
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🏴🌷🏴🌷🏴🌷🏴
زندگینامه دانش آموز شهید «#محسن_الوندی»
یکی از آن ۱۳ نفر
🌹🍃شهید «محسن الوندی» با اینکه تنها ۱۶ سال سن داشت، همانند جوانان غیور میهن اسلامی ایران تصمیم گرفت همراه با ۱۲ نفر دیگر از هم کلاسی هایش به سوی جبهه نبرد علیه ارتش بعثی عراق حرکت کند.
🌹🍃 شهید محسن الوندی روز بیست و پنجم تیر ماه سال ۱۳۴۵ از خانوادهای متدین در شهرستان بیجار گروس به دنیا آمد.
🍃محسن دوران کودکی را با همسن و سالانش در این شهر سپری کرد و با رسیدن به سن ۶ سالگی جهت کسب علم و سواد آموزی راهی مدرسه شد.
پس از گذراندن مقاطع ابتدایی و راهنمایی، برای ادامه تحصیل وارد دبیرستان طالقانی شد.
وی در پایان سال دوم متوسطه بود که جنگ تحمیلی ایران در مقابل عراق و استکبار جهانی آغاز شد.
🌹🍃محسن با اینکه تنها ۱۶ سال سن داشت، همانند جوانان غیور میهن اسلامی ایران تصمیم گرفت همراه با ۱۲ نفر دیگر از هم کلاسی هایش به سوی جبهه نبرد علیه ارتش بعثی عراق حرکت کند.
وی پس از طی دوره نظامی فشرده از طریق تیپ الغدیر یزد به مناطق عملیاتی جنوب اعزام شد.
🥀محسن سرانجام روز بیست و یکم بهمن ماه سال ۱۳۶۱ در عملیات والفجر مقدماتی منطقه جنوب موسوم به جنگلهای امقعر واقع در خاک عراق به شهادت رسید
😔و پیکرهای پاک و مطهرش پس از ۱۴ سال در روز هفدهم بهمن ماه سال ۱۳۷۵ توسط کمیته جستجوی مفقودین شناسایی و پس از تشییع با شکوهی در گلزار شهدای شهرستان بیجار به خاک سپرده شد"
🏴🏴🌷🏴🌷🏴🏴
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#محرم
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🏴🌷🏴🌷🏴🌷🏴
🌠 شب خاطره ما 13 نفر
در این برنامه آزادگان
☘ابوالفتح نصرالله زنجانی
☘ محمد تقی کریمی
☘ ابوالقاسم تختی
☘محمود بیات غیاثی
☘و مسعود سردارزاده برادر
🕊 شهید مهرداد سردار زاده
از گروه ما 13 نفر به بیان خاطرات خود از نحوه شکل گیری گروه، حضور در جبهه و دوران اسارت خود پرداختند.
🩸🩸🩸🩸🩸🩸
🌼🍃در دوران جنگ #13 نفر از دانش آموزان یکی از مدارس بیجار به منشور دفاع از وطن با مراجعه به سپاه بیجار درخواست اعزام به جبهه را مطرح میکنند که بدلیل سن کم مورد پذیرش قرار نمیگیرد؛ گروه تصمیم میگیرد خود اقدام کند.
❣❣❣❣❣❣❣
مینی بوسی را اجاره کرده و به یزد میروند و در آنجا موفق به اعزام میشوند در عملیات والفجر مقدماتی این گروه در جنگ حضور مییابند که در آن
❣ عملیات 6 نفر شهید
☘ یک نفر جانباز
🌱و 6 نفر به اسارت در میآیند که در اسارت نیز با #شهید ابو ترابی مأنوس میشوند.
❣❣❣❣❣❣❣
خاطرات این رزمندگان مملو از رشادت بود. هرچند گروه سعی میکرد به سادگی از کنار رشادتهای خلق شده خود بگذرد اما زمانی که از خاطرات شهیدان عضو گروه #شهید جعفر رضایی که فیلم شیار 143 بر اساس زندگی آن شهید ساخته شد،
🌷 شهید کمال حبیبی،
🌷شهید مهرداد سردارزاده
🌷 شهید محمد جعفری خودلان
🌷#شهید_محسن_الوندی
🌷 شهید حسین خسرویان صحبت میشد اشکهای خانواده شهداء حاضر در جمع، حضار و راویان را همنوا میکرد و به راحتی میشد حضور شهداء را در جمع احساس کرد.
*********
💎تعدادی دانش آموز از مدرسه طالقانی و شهید بهشتی بیجار هم صدا میشوند تا برای پاسداری از کیان و انقلاب به نبرد با متجاوز بپردازند. راه های بسته شده مانع آنان نمیشود از بیجار به یزد می روند. 900 کیلومتر مسیر را طی میکنند تا به مرکز ایران بروند و از آنجا اعزام شوند.
********
💫گروه 13 نفر در جهان تنها یک گروه است و آن هم متعلق به رشادت فرزندان این آب و خاک و از فرزندان وادی دلاورمردیها بیجار.
🌱🌱🌱🌱🌱🌱
حسین نصرالله زنجانی سرپرست حوزه هنری بیجار نیز در این شب خاطره با بیان اینکه زنده نگه داشتن و یادآور شدن رشادتهای دلیر مردانی چون ۱۳ دانش آموز بیجاری کمترین وظیفهای است که بر دوش همگان است، گفت: نسل جوان باید از این رشادتها آگاه شود.
************
📚کتاب محبت پنهان نوشته محمد تقی کریمی
🏴🏴🌷🏴🌷🏴🏴
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#محرم
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🏴🌷🏴🌷🏴🌷🏴
حضرت علی اکبر در کربلا حدود 25 سال داشت. برخی راویان سن وی را 18 سال و 20 سال هم گفته اند.
حضرت علی اکبر اولین شهید عاشورا از بنی هاشم بود
علی اکبر الگوی جوانان
يكى از بارزترين نمونههاى كمال و اسوههاى پاكى و مردانگى، حضرت «على اكبر (عليه السلام)» شهيد بزرگ حماسه عاشورا و فرزند بافضيلت سيدالشهدا (عليه السلام) است. سزاوار است كه از رهگذر آشنايى با شخصيت و ويژگىهاى اين جوان برومند و رشيد و با صلابت، از او درس جوانمردى و مقاومت و ايمان و ادب بياموزيم و نسلى را تربيت كنيم كه پوياى راه نورانى آن شهيد باشد.
تربيت شايسته امام حسين (عليه السلام) سبب شد تا على اكبر به بهترين صفات كمال آراسته شود. عواملى همچون: اصالت خانوادگى، تربيت و وراثت، كسب علم و فضايل كه از عناصر تشكيل دهنده شخصيت هر كس است، در وجود و زندگى او فراهم بود. خلق و خوى او و رفتار و حركات و ادب و متانتش در حد اعلاى برجستگى و درخشندگى بود؛ آنگونه كه گفته و نوشتهاند، رفتارش حركات و رفتار پيامبر خداصلى الله عليه وآله را در ذهنها زنده مىكرد. على اكبر شاخهاى از آن شجره طيبه و ريشه پاك بود و وارث همه خوبىهاى خاندان عصمت و طهارت به شمار مىرفت.
💫💫💫💫💫💫💫ه
خواب امام حسین و رفتار حضرت علی اکبر
در سرزمین ثعلبه هنگام ظهر امام حسین(ع) اندکی خوابید و وقتی بیدار شد فرمود: در خواب هاتفی را دیدم که میگفت: شما به شتاب میروید و مرگ شما را با شتاب به بهشت میبرد. علی اکبر(ع) که چنین سخنی را از پدر شنید گفت: پدر جان مگر ما بر حق نیستیم؟ امام حسین(ع) فرمود: آری به خدا قسم ما بر حق هستیم. علی اکبر عرضه داشت در این صورت ما از مرگ باکی نداریم و امام حسین(ع) که از استقبال فرزندش شاد شده بود بیان داشت: فرزندم خدا به تو جزای خیر دهد.
****************
#اولین شهید عاشورا از بنی هاشم
حضرت علی اکبر اولین شهید عاشورا از بنی هاشم بود. شجاعت و دلاوری حضرت علی اکبر و رزم آوری و بصیرت دینی و سیاسی او، در سفر کربلا به ویژه در روز عاشورا تجلی کرد. سخنان و فداکاریهای وی نیز به خوبی مؤید این مطلب است.
🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸
شهادت حضرت علی اکبر
روز عاشورا پس از شهادت یاران امام، اولین کسی که اجازه میدان طلبید تا جان را فدای دین کند، او بود. اگر چه به میدان رفتن او بر اهل بیت و بر امام بسیار سخت بود، ولی از ایثار و روحیه جانبازی او جز این انتظار نبود. وقتی به میدان می رفت، امام حسین در سخنانی سوزناک به آستان الهی، آن قوم ناجوانمرد را که دعوت کردند ولی تیغ به رویشان کشیدند، نفرین کرد. علی اکبر چندین بار به میدان رفت و رزمهای شجاعانه ای با انبوه سپاه دشمن داشت. پس از شهادت، امام حسین صورت بر چهره خونین حضرت علی اکبر نهاد و دشمن را باز هم نفرین کرد.
✨✨✨✨✨✨
مرقد مطهر حضرت علی اکبر
حضرت علی اکبر، نزدیکترین شهیدی است که با امام حسین دفن شده است. مدفن او پایین پای اباعبد الله الحسین قرار دارد و به این خاطر ضریح امام شش گوشه است✨
🏴🏴🌷🏴🌷🏴🏴
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#محرم
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🏴🌷🏴🌷🏴🌷🏴
1_4162691993.mp3
6.25M
🚩زیارت عاشورا
(همراه با روضه)
🌷ثواب آن هدیه به
ارواح مطهر
#چهارده_معصوم_علیهم_السلام
🌷شهید والامقام #محسن_الوندی
✨✨✨✨✨✨✨و
🌹شهید کربلا
#حضرت_علی_اکبر(علیه السلام)
✨✨✨✨✨✨✨✨
«لبیک یاحسین جانم»
#استودیویی
#فوق_العاده
صلےاللهعلیڪیااباعبدللھ
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلفــَرَج
بحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها
🏴🏴🌷🏴🌷🏴🏴
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#محرم
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🏴🌷🏴🌷🏴🌷🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫#هر_روز_با_قرآن
✨✨✨✨✨✨
#تلاوت_روزانه_قرآن
💫صفحه_۱۲۲
#استاد_شاکر_نژاد
#قرآن_کریم
🌷هر روز یک صفحه از #قرآن
هدیه به شهدا🌷
✏️ توصیه مهم حضرت آیتالله خامنهای:
#هر_روز_حتماً_قرآن_بخوانید حتّی روزی نیم صفحه، روزی یک صفحه بخوانید، امّا ترک نشود. در دنیای اسلام هیچ کس نباید پیدا بشود که یک روز بر او بگذرد و آیاتی از قرآن را تلاوت نکند.
🏴🏴🌷🏴🌷🏴🏴
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#محرم
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🏴🌷🏴🌷🏴🌷🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 روضه آذری شب هشت محرم
🔻 روضه سوزناک مهدی رسولی با زبان شیرین آذری
#حسینیه_معلی
#حاج_مهدی_رسولی
🏴🏴🌷🏴🌷🏴🏴
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#محرم
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🏴🌷🏴🌷🏴🌷🏴
🔹 «محرم باران تطهیر دل»
⬅️#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی:
🍂همان معنویتی که در شبهای قدر انسان حس میکند از مراسمها، همین حس در ایام محرم به انسان دست میدهد، همان دگرگونی که در شبهای قدر اتفاق میافتد، از ابتدا تا اربعین امام حسین شکل میگیرد. جامعه یک شستشوی همه جانبه جسمی و روحی پیدا میکند، این از افتخارات شیعه است.
#جان_فدا
🏴🏴🌷🏴🌷🏴🏴
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#محرم
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🏴🌷🏴🌷🏴🌷🏴
بهشت شهدا🌷
🌷 #دختر_شینا – قسمت8⃣8⃣ ✅ فصل هفدهم 💥 گفت: « ستار شهید شده بود. عملیات لو رفته بود. ما داشتیم شک
🌷 #دختر_شینا – قسمت 0⃣9⃣
✅ فصل هفدهم
💥 کمی که گذشت، دست کرد توی جیبش؛ قرآن کوچکی که موقع رفتن توی جیب پیراهنش گذاشته بودم، درآورد و بوسید.
گفت: « این را یادگاری نگه دار. »
قرآن سوراخ و خونی شده بود.
با تعجب پرسیدم: « چرا اینطوری شده؟! »
دنده را به سختی عوض کرد. انگار دستش نا نداشت. گفت: « اگر این قرآن نبود الان منم پیش ستار بودم. میدانم هر چی بود، عظمت این قرآن بود. تیر از کنار قلبم عبور کرد و از کتفم بیرون آمد. باورت میشود؟! »
💥 قرآن را بوسیدم و گفتم: « الهی شکر. الهی صدهزار مرتبه شکر. »
زیرچشمی نگاهم کرد و لبخندی زد. بعد ساکت شد و تا همدان دیگر چیزی نگفت؛ اما من یکریز قرآن را میبوسیدم و خدا را شکر میکردم.
همینکه به همدان رسیدیم، ما را جلوی در پیاده کرد و رفت و تا شب برنگشت.
💥 بچهها شام خورده بودند و میخواستند بخوابند که آمد؛ با چند بسته پفک و بیسکویت. نشست وسط بچهها. آنها را دور و بر خودش جمع کرد. با آنها بازی میکرد. دانهدانه پفک توی دهانشان میگذاشت.
از رفتارش تعجب کرده بودم. انگار این صمد همان صمد صبح یا دیروزی نبود. اخلاق و رفتارش از اینرو به آنرو شده بود. سمیهی ستار را قلقلک میداد. میبوسید. میخندید و با او بازی میکرد.
💥 فردا صبح رفتیم قایش. عصر گفت: « قدم! میخواهم بروم منطقه. میآیی با هم برگردیم همدان؟ »
گفتم: « تو که میخواهی بروی جبهه، مرا برای چی میخواهی؟! چند روزی پیش صدیقه میمانم و برمیگردم. »
گفت: « نه، اگر تو هم بیایی، مادرم شک نمیکند. اما اگر تنهایی بروم، میفهمد میخواهم بروم جبهه. گناه دارد بندهی خدا. دلشکسته است. »
ادامه دارد...
💟کانال بهشت شهدا:
https://eitaa.com/behshtshohada💞
🌷 #دختر_شینا – قسمت 1⃣9⃣
✅ فصل هفدهم
💥 همان روز عصر دوباره برگشتیم همدان. اینبار هم سمیهی ستار را با خودمان آوردیم.
فردای آن روز صبح زود از خواب بیدار شد. نمازش را خواند و گفت: « قدم! من میروم، مواظب بچهها باش. به سمیهی ستار برس. نگذاری ناراحت شود. تا هر وقت دوست داشت نگهش دار. »
گفتم: « کی برمیگردی؟! »
گفت: « اینبار خیلی زود! »
💥 پایان هفتهی بعد، صمد برگشت.
گفت: « آمدهام یکیدو هفتهای پیش تو و بچهها بمانم. »
💥 شب اول، نیمههای شب با صدایی از خواب بیدار شدم. دیدم صمد نیست. نگران شدم. بلند شدم رفتم توی هال. آنجا هم نبود. چراغ سنگر روشن بود.
دیدم صمد نشسته توی سنگر روی سجادهاش و دارد چیز مینویسد.
گفتم: « صمد تو اینجایی؟! »
هول شد. کاغذی را تا کرد و گذاشت لای قرآن.
گفتم: « اینوقت شب اینجا چهکار میکنی؟! »
گفت: « بیا بنشین کارت دارم. »
💥 نشستم روبهرویش. سنگر سرد بود. گفتم: « اینجا که سرد است. »
گفت: « عیبی ندارد. کار واجب دارم. »
بعد دستش را گذاشت روی قرآن و گفت: « وصیتنامهام را نوشتهام. لای قرآن است. »
ناراحت شدم. با اوقات تلخی گفتم: « نصفشبی سر و صدا راه انداختهای، مرا از خواب بیدار کردهای که این حرفها را بزنی.؟! حال و حوصله داریها. »
گفت: « گوش کن. اذیت نکن قدم. »
گفتم: « حرف خیر بزن. »
خندید و گفت: « به خدا خیر است. از این خیرتر نمیشود! »
قسمت 2⃣9⃣
✅ فصل هفدهم
💥 قرآن را برداشت و بوسید. گفت: « این دستور دین است. آدم مسلمان ِزنده باید وصیتش را بنویسد. همه چیز را برایتان تمام و کمال نوشتهام. نمیخواهم بعد از من حق و حقوقتان از بین برود. مال و اموالی ندارم؛ اما همین مختصر هم، نصف مال توست و نصف مال بچهها. وصیت کردهام همینجا خاکم کنید. بعد از من هم بمانید همدان. برای بچهها بهتر است. اگر بعد از من جسد ستار پیدا شد، او را کنار خودم خاک کنید. »
💥بغض کردم و گفتم: « خدا آن روز را نیاورد. الهی من زودتر از تو بمیرم. »
خندید و گفت: « در ضمن باید تمرین کنی از این به بعد به من بگویی ستار، حاج ستار. بعد از شهادتم، هیچکس مرا به اسم صمد نمیشناسد. تمرین کن! خودت اذیت میشویها! »
💥 اسم شناسنامهای صمد، ستار بود و ستار، برادرش، صمد. اما همه برعکس صدایشان میزدند.
صمد میگفت: « اگر کسی توی جبهه یا محل کار صدایم بزند صمد، فکر میکنم یا اشتباه گرفته یا با برادرم کار دارد. »
میخندید و به شوخی میگفت: « این بابای ما هم چه کارها میکند. »
💥 بلند شدم و با لج گفتم: « من خوابم میآید. شب بهخیر، حاج صمد آقا. »
سردم بود. سُریدم زیر لحاف. سرما رفته بود توی تنم. دندانهایم بههم میخورد. از طرفی حرفهای صمد نگرانم کرده بود.
ادامه دارد...
💟کانال بهشت شهدا:
https://eitaa.com/behshtshohada💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | مدیحهسرایی شهید حاج قاسم سلیمانی درباره حضرت علی اکبر علیه السلام
اکبرم در راه دین جان میدهد
رونقی بر دین و قرآن میدهد
🚩 بِأَبی أَنتَ وَ أُمّی مِن مَذبُوح وَ مَقتُولٍ مِن غَیرِ جُرمٍ بِأَبی....
🏴 #ما_ملت_امام_حسینیم
◾️ #محرم
🏴🏴🌷🏴🌷🏴🏴
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#محرم
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🏴🌷🏴🌷🏴🌷🏴
🕗 #وقت_سلام
ما گرفتارِ کبوترهایِ این بام و دریم
دیدی آخر صحنِ تو ما را کبوتر باز کرد
با یک سلام زائر آقا شوید✋
اللهّـــمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضـا المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ عَلي مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَة زاكيَةً*
*مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كافْضَل ماصَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِك*َ 🍀
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
💝بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ💝
چهارمین دوره چله توسل و هدیه صلوات بر شهدا 🕊️🌷🕊
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
حی علی العزاء حی علی البکاء
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🔰امروز دوشنبه ۲۵ تیر ماه 1403
🌹 «بیست ویکمین » روز چله صلوات ،زیارت عاشورا و توسل به شهدا
🌷شهید والامقام #غلامحسین_فتاحی
✨✨✨✨✨✨
🌹شهید کربلا باب الحوائج #حضرت_عباس_بن_علی_علیه_السلام
#
🏴🏴🌷🏴🌷🏴🏴
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#محرم
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🏴🌷🏴🌷🏴🌷🏴