💞 داستان از یک جواهر سازی در شهر حله شروع میشود. نوه جواهرساز معروف حله، هاشم، که از خاندان اهل تسنن محسوب میشود، دل به عشق دختر یکی از دوستان پدربزرگ خود میبندد که ابوراجح حمامی نام دارد.
ابوراجح، صاحب حمام حله از شیعیان این شهر بود و بهخاطر وضعیت اجتماعی آن روزهای این شهر، اصولا جزو طبقه پایین جامعه، چه از لحاظ اجتماعی و چه از لحاظ ثروت و دارایی، محسوب میشدند.
تمام داستان در بستر عشق هاشم و ریحانه دختر ابوراجح و رابطه ابوراجح با حاکم شهر شکل میگیرد. نویسنده یکی از اصلیترین گرههای این داستان را مانع بزرگ مذهب، میان مسیر عشق هاشم و ریحانه قرار داده است.
درواقع رویکرد اصلی این کتاب، بیان یکی از مهمترین مسائل میان مسلمانان، یعنی اختلاف میان شیعه و سنی است.
از طرفی، رابطه میان ابوراجح بهعنوان یکی از شیعیان شهر حله و حاکم شهر که از اهل تسنن بود و با شیعیان سر عناد داشت، از دیگر اضلاع کتاب محسوب میشود. این ضلع یکی دیگر از اصلیترین مسیرهای داستان را شکل میدهد.
ماجراهای روایت شده در این کتاب، توانسته است داستان نسبتا پرکششی را بسازد که درنهایت باعث شد که استقبال زیادی از طرف خوانندگان به این کتاب صورت بگیرد
💍 https://eitaa.com/behshtshohada💝
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#رویای_نیمه_شب
❣قسمت اول
✨از چند پله سنگی پایین رفتم. فقط همین. و در کمتر از یک ماه، ماجرایی را از سر گذراندم که زندگی ام را زیر و رو کرد. گاهی فکر می کنم شاید آن ماجرا را به خواب دیده ام یا هنوز خوابم و وقتی بیدار شدم می بینم که رویایی بیش نبوده. اسمی جز معجزه نمی توانم روی آن بگذارم. گاهی واقعیت آن قدر عجیب و باورنکردنی است که آدم را گیج می کند. وقتی برمی گردم و به گذشته ام فکر می کنم، پایین رفتن از آن چند پله را سرآغاز آن ماجرای شگفت انگیز می بینم.
🍁پدربزرگم می گوید: بله، ماجرای عجیبی بود، اما باید باورش کرد. زندگی، آسمان و زمین هم آن قدر عجیبند که گاهی شبیه یک خواب شیرین به نظر می آیند. آفریدگارِ هستی را که باور کردی، ایمان خواهی داشت که هر کاری از دست او بر می آید.
همه چیز از یک تصمیم به ظاهر بی اهمیت شروع شد. نمی دانم چه شد که پدربزرگ این تصمیم را گرفت.ناگهان آمد و گفت: هاشم! باید با من بیایی پایین. و من ناچار با او رفتم پایین. بعد از آن بود که فهمیدم چطور پیش آمدی کوچک می تواند مسیر زندگی انسان را تغییر دهد.
خدای مهربان، زیبایی فراوانی به من داده بود. پدربزرگ که خودش هنوز از زیبایی بهره ای دارد، گاهی می گفت: تو باید در مغاز، کنارم بنشینی و در راه انداختن مشتری ها کمک کارم باشی؛ نه آن که در کارگاه وقت گذرانی کنی.
می گفت: من دیگر ناتوان و کُند ذهن شده ام. تو باید کارها را به دست بگیری تا مطمئن شوم بعد از من از عهده اداره کارگاه و مغازه بر می آیی.
در جوابش می گفتم: اجازه بده زرگری را طوری یاد بگیرم که دست کم در شهر حلّه، کسی به استادی من نباشد. اگر در کارم مهارت کامل نداشته باشم، شاگردان و مشتری ها روی حرفم حسابی باز نمی کنند.
ادامه دارد...
【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ❀ــآن】
#امام_زمان ﷻ
💍💝https://eitaa.com/behshtshohada💍💝
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#رویای_نیمه_شب
❣قسمت دوم
✨با تحسین به طرح ها و ساخته هایم نگاه می کرد و می گفت: تو همین حالا هم استادی و خبر نداری.
می گفتم: نمی خواهم برای ثروت و موقعیت شما به من احترام بگذارند. آرزویم این است که همه مردم حلّه و عراق، غبطه شما را بخورند و بگویند: این ابونعیم عجب نوه ای تربیت کرده!.
🍁به حرف هایم می خندید و در آغوشم می کشید. گاهی هم آه می کشید، اشک در چشمانش حلقه می زد و می گفت: وقتی پدرِ خدا بیامرزت در جوانی از دنیا رفت، دیگر فکر نمی کردم امیدی به زندگی داشته باشم. خدا مرا ببخشد! چقدر کفر می گفتم و از خدا گله و شکایت می کردم! کسب و کار را به شاگردان سپرده بودم و توی مغازه و کارگاه بند نمی شدم. بیشتر وقتم را در حمام ابوراجح می گذراندم. اگر دل داری های ابوراجح نبود، کسب و کار از دستم رفته بود و دق کرده بودم. او مرا با خود به نماز جماعت و جمعه می برد. در جشن هایی مثل عید قربان و فطر و میلاد پیامبر(صلی الله علیه و آله) شرکتم می داد تا حالم بهتر شود.
در همان ایام مادرت با اصرار پدرش، دوباره ازدواج کرد و به کوفه رفت. شوهر بی مروتش حاضر نشد تو را بپذیرد.
سرپرستی تو را که چهار ساله بودی به من سپردند. نگه داری از یک بچه کوچک که پدر و مادری نداشت، برایم سخت بود. اُمّ حباب برایت مادری کرد. من هم از فکر و خیال بیرون آمدم و به تو مشغول شدم. خدارا شکر! انگار دوباره پدرت را به من دادند.
ادامه دارد...
【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ❀ــآن】
#امام_زمان ﷻ
💍💝https://eitaa.com/behshtshohada💍💝
🕗 #وقت_سلام
آقای من سلام غریبِ غریبها
درماندهایم و دل زدهایم از طبیبها..
با یک سلام زائر آقا شوید✋
اللهّـــمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضـا المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ عَلي مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَة زاكيَةً*
*مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كافْضَل ماصَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِك*َ 🍀
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
💝بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ💝
پنجمین دوره چله توسل و هدیه صلوات بر شهدا 🕊️🌷🕊
🔰امروز سه شنبه ۱۷ شهریور۱۴۰۳
🌹 «بیست ونهمین » روز چله صلوات ،زیارت عاشورا و توسل به شهدا
🌷شهید والامقام #ابراهیم_قاسملو
🥀لبیک حق:۱۷سالگی
🔷مزار:گلزار شهدا،تکاب
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌹🕊زیارتنامهی شهدا🕊🌹
🤲بسم رب الشهدا و الصدیقین
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
💐#شادی_روح_شهدا_صلوات💐
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
https://eitaa.com/behshtshohada
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#شهيد_ابراهيم_قاسملو
سال ۱۳۴۷ در یک خانواده مذهبى و متدين ديده به جهان گشود، خانواده شهيد از راه شغل بنابى و قاليبـافى امرار و معاش مى كردند به همين خاطر شهيد از همان دوران طفوليت با مشكلات زندگى كم و بيش دست و ينجـه نرم كرد و جوانى مستقل و خود كفا بارآمد.ايشان جهت كسب علم و دانش قدم به مدرسه نهاد
در دبستان شـهيد عراقى ودوره راهنمـــائى را در مدرسه دكتر شريعتى ودوره دبير ستان را تا كلاس سوم اقتصاد در دبيرستان د كتر بهشتى تحصيل كرد و در سال ٢ ٣٣ اس دفاع از ميهن اسلامى را بر سنگر مدرسه ترجيح داد و راهى جبهه حق عليه باطل شد و در سنگر معنويات و بنا به گفته خود شهيد در دانشگاه عشق ، وفادارى خود رابه اسـلام و انقلاب به اثبات رساند
🥀 تااينكه شهيد در عمليات فاو )والفجر ٤( ودر درياچه نمك بعد از ساعت ها مقـاومت مردانه در اثر اصابت بمب شــيميايى و تركش خمپاره در تاريخ ۱۳۶۴/۱۲/۱۲ شربت شهادت، نوشيد و پيكر پا كش در گلزار شهداى شهرستان تكاب به خا ک سپرده شد
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌷 زیارت عاشورا🌷
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
« اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ، وَابْنَ سَیِّدِ الْوَصِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ الْعالَمینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَ اللهِ وَابْنَ ثارِهِ، وَالْوِتْرَ الْمَوْتُورَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَیْکُمْ مِنّى جَمیعاً سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ،
یا اَباعَبْدِاللهِ لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِیَّةُ، وَجَلَّتْ وَعَظُمَتِ الْمُصیبَةُ بِکَ عَلَیْنا وَعَلى جَمیعِ اَهْلِ الاِْسْلامِ، وَجَلَّتْ وَعَظُمَتْ مُصیبَتُکَ فِى السَّمواتِ، عَلى جَمیعِ اَهْلِ السَّمواتِ، فَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً اَسَّسَتْ اَساسَ الظُّلْمِ وَالْجَوْرِ عَلَیْکُمْ اَهْلَ الْبَیْتِ، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً دَفَعَتْکُمْ عَنْ مَقامِکُمْ، وَاَزالَتْکُمْ عَنْ مَراتِبِکُمُ الَّتى رَتَّبَکُمُ اللهُ فیها، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً قَتَلَتْکُمْ، وَلَعَنَ اللهُ الْمُمَهِّدینَ لَهُمْ بِالتَّمْکینِ مِنْ قِتالِکُمْ، بَرِئْتُ اِلَى اللهِ وَاِلَیْکُمْ مِنْهُمْ، وَمِنْ اَشْیاعِهِمْ وَاَتْباعِهِمْ وَاَوْلِیآئِهِم،
یا اَباعَبْدِاللهِ اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ، وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ اِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ، وَلَعَنَ اللهُ آلَ زِیاد وَآلَ مَرْوانَ، وَلَعَنَ اللهُ بَنى اُمَیَّةَ قاطِبَةً، وَلَعَنَ اللهُ ابْنَ مَرْجانَةَ، وَلَعَنَ اللهُ عُمَرَ بْنَ سَعْد، وَلَعَنَ اللهُ شِمْراً، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً اَسْرَجَتْ وَاَلْجَمَتْ وَتَنَقَّبَتْ لِقِتالِکَ، بِاَبى اَنْتَ وَاُمّى، لَقَدْ عَظُمَ مُصابى بِکَ، فَاَسْئَلُ اللهَ الَّذى اَکْرَمَ مَقامَکَ وَاَکْرَمَنى بِکَ، اَنْ یَرْزُقَنى طَلَبَ ثارِکَ مَعَ اِمام مَنْصُور مِنْ اَهْلِ بَیْتِ مُحَمَّد صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، اَللّـهُمَّ اجْعَلْنى عِنْدَکَ وَجیهاً بِالْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ،
یا اَبا عَبْدِاللهِ، اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلى اللهِ وَاِلى رَسُولِهِ، وَاِلى اَمیرِالْمُؤْمِنینَ وَاِلى فاطِمَةَ، وَاِلَى الْحَسَنِ وَاِلَیْکَ بِمُوالاتِکَ، وَبِالْبَرآئَةِ مِمَّنْ اَسَسَّ اَساسَ ذلِکَ، وَبَنى عَلَیْهِ بُنْیانَهُ، وَجَرى فى ظُلْمِهِ وَجَوْرِهِ عَلَیْکُمْ، وَعلى اَشْیاعِکُمْ، بَرِئْتُ اِلَى اللهِ
وَاِلَیْکُمْ مِنْهُمْ، وَاَتَقَرَّبُ اِلَى اللهِ، ثُمَّ اِلَیْکُمْ بِمُوالاتِکُمْ وَمُوالاةِ وَلِیِّکُمْ، وَبِالْبَرآئَةِ مِنْ اَعْدآئِکُمْ وَالنّاصِبینَ لَکُمُ الْحَرْبَ، وَبِالْبَرآئَةِ مِنْ اَشْیاعِهِمْ وَاَتْباعِهِمْ، اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ، وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ، وَوَلِىٌّ لِمَنْ والاکُمْ، وَعَدُوٌّ لِمَنْ عاداکُمْ، فَاَسْئَلُ اللهَ الَّذى اَکْرَمَنى بِمَعْرِفَتِکُمْ وَمَعْرِفَةِ اَوْلِیآئِکُمْ، وَرَزَقَنِى الْبَرآئَةَ مِنْ اَعْدآئِکُمْ، اَنْ یَجْعَلَنى مَعَکُمْ فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، وَاَنْ یُثَبِّتَ لى عِنْدَکُمْ قَدَمَ صِدْق فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، وَاَسْئَلُهُ اَنْ یُبَلِّغَنِى الْمَقامَ الْمَحْمُودَ لَکُمْ عِنْدَاللهِ، وَ اَنْ یَرْزُقَنى طَلَبَ ثارى مَعَ اِمام هُدىً ظاهِر ناطِق بِالْحَقِّ مِنْکُمْ، وَاَسْئَلُ اللهَ بِحَقِّکُمْ وَبِالشَّاْنِ الَّذى لَکُمْ عِنْدَهُ، اَنْ یُعْطِیَنى بِمُصابى بِکُمْ اَفْضَلَ ما یُعْطى مُصاباً بِمُصیبَتِهِ، مُصیبَةً ما اَعْظَمَها وَاَعْظَمَ رَزِیَّتَها فِى الاِْسْلامِ، وَفى جَمیعِ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ،
اَللّـهُمَّ اجْعَلْنى فى مَقامى هذا مِمَّنْ تَنالُهُ مِنْکَ صَلَواتٌ وَرَحْمَةٌ وَمَغْفِرَةٌ، اَللّـهُمَّ اجْعَلْ مَحْیاىَ مَحْیا مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَمَماتى مَماتَ مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، اَللّهُمَّ اِنَّ هذا یَوْمٌ تَبَرَّکَتْ بِهِ بَنُو اُمَیَّةَ، وَابْنُ آکِلَةِ الاَْکبادِ، اَللَّعینُ ابْنُ اللَّعینِ، عَلى لِسانِکَ وَلِسانِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، فى کُلِّ مَوْطِن وَمَوْقِف وَقَفَ فیهِ نَبِیُّکَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، اَللّـهُمَّ الْعَنْ اَبا سُفْیانَ وَمُعوِیَةَ وَ یَزیدَ بْنَ مُعاوِیَةَ، عَلَیْهِمْ مِنْکَ اللَّعْنَةُ اَبَدَ الاْبِدینَ، وَهذا یَوْمٌ فَرِحَتْ بِهِ آلُ زِیاد وَآلُ مَرْوانَ بِقَتْلِهِمُ الْحُسَیْنَ صَلَواتُ اللهِ عَلَیْهِ، اَللّـهُمَّ فَضاعِفْ عَلَیْهِمُ اللَّعْنَ مِنْکَ وَالْعَذابَ، اَللّـهُمَّ اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلَیْکَ فى هذَا الْیَوْمِ، وَفى مَوْقِفى هذا وَاَیّامِ حَیاتى، بِالْبَرآئَةِ مِنْهُمْ وَاللَّعْنَةِ عَلَیْهِمْ، وَبِالْمُوالاتِ لِنَبِیِّکَ وَ آلِ نَبِیِّکَ عَلَیْهِ وَعَلَیْهِمُ اَلسَّلامُ
سپس صد مرتبه مى گویى: اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِم ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَآخِرَ تابِع لَهُ عَلى ذلِکَ، اَللّـهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتى جاهَدَتِ الْحُسَیْنَ، وَشایَعَتْ وَبایَعَتْ وَتابَعَتْ عَلى قَتْلِهِ، اَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمیعاً * آنگاه صد مرتبه مى گویى: اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ، وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ * سپس مى گویى: اَللّـهُمَّ خُصَّ اَنْتَ اَوَّلَ ظالِم بِاللَّعْنِ مِنّى، وَابْدَأْ بِهِ اَوَّلاً ثُمَّ الثّانِىَ وَالثّالِثَ وَالرّابِعَ، اَللّهُمَّ الْعَنْ یَزیدَ خامِساً، وَالْعَنْ عُبَیْدَ اللهِ بْنَ زِیاد وَابْنَ مَرْجانَةَ وَعُمَرَ بْنَ سَعْد وَشِمْراً، وَآلَ اَبى سُفْیانَ وَ آلَ زِیاد وَ آلَ مَرْوانَ اِلى یَوْمِ الْقِیمَةِ * آنگاه به سجده مى روى و مى گویى: اَللّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَالشّاکِرینَ لَکَ عَلى مُصابِهِمْ، اَلْحَمْدُ للهِِ عَلى عَظیمِ رَزِیَّتى،اَللّهُمَّ ارْزُقْنى شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ، وَثَبِّتْ لى قَدَمَ صِدْق عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْنِ وَ اَصْحابِ الْحُسَیْنِ، اَلَّذینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ».
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫#هر_روز_با_قرآن
✨✨✨✨✨✨
#تلاوت_روزانه_قرآن
💫صفحه_۱۷۷
#استاد_شاکر_نژاد
#قرآن_کریم
🌷هر روز یک صفحه از #قرآن
هدیه به شهدا🌷
✏️ توصیه مهم حضرت آیتالله خامنهای:
#هر_روز_حتماً_قرآن_بخوانید حتّی روزی نیم صفحه، روزی یک صفحه بخوانید، امّا ترک نشود. در دنیای اسلام هیچ کس نباید پیدا بشود که یک روز بر او بگذرد و آیاتی از قرآن را تلاوت نکند.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
بهشت شهدا🌷
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 #رویای_نیمه_شب ❣قسمت دوم ✨با تحسین به طرح ها و ساخته هایم نگاه می کرد و می گفت: تو همین ح
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#رویای_نیمه_شب
❣قسمت سوم
✨با آن که این قصه را بارها از او شنیده بودم، باز گوش می دادم.
ابوراجح می گفت: هاشم، تنها یادگار فرزند توست. سعی کن او را به ثمر برسانی. می گفت: از پیشانی نوه ات می خوانم که آنچه را از پدرش امید داشتی، در او خواهی دید.
ابوراجح را دوست داشتم. صاحب حمام بزرگ و زیبای شهر حلّه بود. از همان خردسالی هر وقت پدربزرگ مرا به مغازه می برد، به حمام می رفتم تا ابوراجح را ببینم و باماهی های قرمزی که در حوض وسط رخت کن بود، بازی کنم. بعدها او دختر کوچولویش ریحانه را گه گاه با خود به حمام می آورد. دست ریحانه را می گرفتم و با هم در بازار و کاروان سراها پرسه می زدیم و گشت و گذار می کردیم.
🍁ریحانه که شش ساله شد، دیگر ابوراجح او را به حمام نیاورد. از آن پس، فقط گاهی او را می دیدم. با ظرفی غذا به مغازه ما می آمد، رویش را تنگ می گرفت و به من می گفت: هاشم! برو این را به پدرم بده.
بعد هم زود می رفت. دوست نداشت به حمام مردانه برود. سال ها بود او را ندیده بودم. یک بار که پدربزرگ شاد و سرحال بود، گفت: هاشم! تو دیگر بزرگ شده ای. باید به فکر ازدواج باشی. می خواهم تا زنده ام، دامادی ات را ببینم. اگر خدا عمری داد و بچه هایت را دیدم، چه بهتر! بعد از آن دیگر هیچ آرزویی ندارم.
نمیدانم چرا در آن لحظه، یک دفعه به یاد ریحانه افتادم.
یک روز که پدربزرگم از حمام ابوراجح برگشته بود، از پله های کارگاه بالا آمد و بدون مقدمه گفت: حیف که این ابوراجح شیعه است، وگرنه دخترش ریحانه را برایت خواستگاری می کردم.
با شنیدن نام ریحانه، قلبم به تپش افتاد. تعجب کردم. فکر نمی کردم، هم بازی دوره کودکی، حالا برایم مهم باشد. خودم را بی تفاوت نشان دادم و پرسیدم: چی شد به فکر ریحانه افتادید؟
ادامه دارد...
【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ❀ــآن】
#امام_زمان ﷻ
💍💝https://eitaa.com/behshtshohada💍💝
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#رویای_نیمه_شب
❣قسمت چهارم
✨روی چهار پایه ای نشست و با دستمال سفید و ابریشمی عرق از سر و رویش پاک کرد.
_شنیده ام دخترش حافظ قرآن است و به زن ها قرآن و احکام یاد می دهد. چقدر خوب است که همسر آدم، چنین کمالاتی داشته باشد!
برخاست تا از پله ها پایین برود. دو سه قدمی رفت و پا سست کرد. دستش را به یکی از ستون های کارگاه تکیه داد و گفت: این ابوراجح فقط دو عیب دارد و بزرگی گفته: در بزرگواری یک مرد همین بس که عیب هایش را بشود شمرد.
🍁بارها این مطلب را گفته بود. پیش دستی کردم و گفتم: می دانم. اول آنکه شیعه است و دوم این که چهره زیبایی ندارد.
_آفرین! همین دوتاست. اگر تمام ثروتم را نزدش امانت بگذارم، اطمینان دارم سر سوزنی در آن خیانت نمی کند. اهل عبادت و مطالعه است. خوش اخلاق و خوش صحبت است. همیشه برای کمک آماده است؛ اما افسوس همانطور که گفتی، بهره ای از زیبایی ندارد و پیرو مذهبی دیگر است. هر چه باشد شیعه شیعه است و سنی سنی.
این جا بود که با تصمیمی ناگهانی صورت به طرفم چرخاند. برگشت. دست هایش را روی میز ستون کرد و طوری که شاگردها نشنوند، گفت: یک حمامی اگر زیبا هم نبود نبود، ولی یک زرگر باید زیبا باشد تا وقتی جنسی را جلوی مشتری گذاشت، رغبت کنند بخرند.
داشتم یاقوتی را میان گردن بند گران قیمتی کار می گذاشتم. دستش را روی گردن بند گذاشت. چشم های درشت و درخشانش را کاملا گشوده بود. گفت: بلند شو برویم پایین! از امروز باید توی مغازه کار کنی.
ادامه دارد...
【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ❀ــآن】
#امام_زمان ﷻ
💍💝https://eitaa.com/behshtshohada💍💝
🕗 #وقت_سلام
آقای من سلام غریبِ غریبها
درماندهایم و دل زدهایم از طبیبها..
با یک سلام زائر آقا شوید✋
اللهّـــمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضـا المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ عَلي مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَة زاكيَةً*
*مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كافْضَل ماصَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِك*َ 🍀
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#زیارت_شهدا
#بهشت_شهدا
#نیابت_شهدا
درکنار مضجع شریف سید الکریم شاه عبدالعظیم حسنی(علیه السلام) وشهدای عزیز دعا گوی همه ی عزیزان هستیم.
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
https://eitaa.com/behshtshohada
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#ادمین_گل_نرجس
💝بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ💝
پنجمین دوره چله توسل و هدیه صلوات بر شهدا 🕊️🌷🕊
🔰امروز یکشنبه ۱۸ شهریور۱۴۰۳
💐 « سی و امین » روز چله صلوات ،زیارت عاشورا و توسل به شهدا 💐
🌷 شهید والامقام مدافع حرم
#مسعود_عسگری
💠 لبیک حق : ۲۵ سالگی
💠 مزار: تهران ،بهشت زهرا س ،
قـطعـه :۲۶
ردیـف :۷۹
شـماره :۱۹
🏴🏴🌷🏴🌷🏴🏴
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#یا_رقیه
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🏴🌷🏴🌷🏴🌷🏴
🌹🕊زیارتنامهی شهدا🕊🌹
🤲بسم رب الشهدا و الصدیقین
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
💐#شادی_روح_شهدا_صلوات💐
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
https://eitaa.com/behshtshohada
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
💝 روایت مادر:
کودکی پر از شیطنت:
🌺🍃هشتم شهریور سال 69 مسعود را خدا به من هدیه داد تا به رشد و بالندگی برسد و برای خودش انتخابش کند. مسعود کودکی بسیار پر خطر و عجیبی داشت، اتفاقات بسیار زیادی برایش افتاد، اما از هر اتفاق سالم بیرون می آمد، خیلی آرام و بی سر و صدا و با همان بی سر و صدایی دست به کارهای خطرناک می زد، کنجکاو و در عین حال زرنگ و بسیار باهوش بود و همه این خصوصیات باعث می شد که هر روز یک شیطنت تازه در گوشه و کنار خانه انجام بدهد.
دو مرتبه همان کودکی دچار برق گرفتگی شد، که هر دو مرتبه هیچ اتفاقی برایش نیفتاد. یک مرتبه خواب بودم، ناگهان از صدایی کوبیده شدن چیزی به دیوار پریدم بالا؛ هاج و واج چشمانم را که باز کردم دیدم قیچی فلزی کوچک در پائین پریز برق روی زمین افتاده و مسعود سالم است. من که خواب بودم به دور از چشم من قیچی را برداشته بود و داخل پریز برق فرو کرده بود. و بر اثر برق گرفتگی به دیوار پرتاب شده بود. یک بار دیگر هم سیم لخت بدون محافظ را داخل پریز برق فرو برده بود که کمی دستش سوخت و حتی دو سالش هم تمام نشده بود.
چهار سالش بود که پدرش تنها توی ماشین روشن گذاشته بود و رفته کاری انجام بدهد و برگردد، ناگهان دیدم دارند داد می زنند، بچهتان ماشین روشن را به حرکت در آورده و رفته، ماشین به داخل جوی آب افتاد و بچگی پر از اتفاقات ریز و درشت و گاهی هم پرخطر را داشت.
اما هر بار سالم از آن اتفاق بیرون میآمد، حالا بعد از شهادت مسعودم می فهمم که خداوند مراقب مسعود من بود تا او را انتخاب کند که فدایی اهل بیت (علیه السلام) شود.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🦋 مهارت های شهید:
خلبان هواپیمای فوق سبک، شنا، غواصی، چتر بازی، سقوط آزاد، کوه نوردی، صخره نوردی، پینتبال، تیراندازی، راپل، انواع ورزشهای رزمی، راننده حرفهای موتور و ماشین، حرکات آکروباتیک با دوچرخه، هاپکیدو ،کیک بوکسینگ در بیشتر رشته ها در حد استادی بود و هر ورزشی را انجام می داد با رویکرد نظامی بود.
🌸خصوصیات شهید:
مسعود من خیلی زرنگ و خیرخواه بود. از کوکی اش همیشه لبخند زیبایی بر روی لبانش خودنمایی می کرد.
عاشق رهبری بود و سخنان ایشان را خیلی دوست داشت و مدام پیگیر بود و همیشه در همه کارها گوش به زنگ حرف آقا بود. به همه هم تأکید می کرد که در مسائل مختلف فقط از حرف آقا پیروی کنید. و تا پای جان مدافع ولایت بود.
در فتنه 88 مسعود جزء کسانی بود که جلوی فتنه گران ایستاد و با تمام وجود از نظام جمهوری اسلامی دفاع کرد.
وقتی بزرگتر شد در مهمانی های منزل خودمان یا منزل فامیل اگر خانمی با سینی چایی وارد می شد این مسعود بود که پیشقدم میشد و سریع سینی چایی را از آن خانم میگرفت و از مهمانها پذیرایی میکرد.
در انداختن و جمع کردن سفره پیشتاز از بقیه بود.
بسیار بخشنده بود، آنقدر بخشنده که خیلی اوقات لوازمی را احتیاج داشت خیلی هم دوست می داشت، اما اگر کسی درخواست می کرد که آن وسیله را به من بده حتما می داد. و آنقدر بخشنده بود که حتی از جان شیرین خودش در اوج جوانیاش برای رضای خداوند گذشت.
خیلی کم حرف بود، در جمع اگر ازش سوال نمی کردن جواب نمی دادو اگر می شد با لبخند جواب می دادو اگر مجبور به توضیح بود یک پاسخ بسیار کوتاه می داد. خیلی بی ادعا بود با این همه توانمندی و آموزش بالایی که داشت نزدیک ترین افراد به مسعود از کارهاش خبر نداشتند، اما درس خوبی داشت، اما چون هیچجا نمیتوانست آرام بگیرد دنبال درس و دانشگاهش را نتوانست تا آخر بگیرد تا مدرک دانشگاهیاش را بگیرد. ترم یک الکترونیک بود، نزدیک امتحانات ترم اولش بود که درس و دانشگاه را رها کرد و رفت دنبال کارهای پزشکی برای خلبانی هواپیمای فوق سبک، گفتم : مسعود جان مادر، شما امتحان داری فعلا امتحان این ترم را بده، گفت: مادر جان من میدانستم که شما حالا به درس خواندن من ایراد می گیری و می گویی بنشین درست را بخوان. رفت کارهای پزشکی قبل از پرواز را انجام داد و درسش را رها کرد و رفت دنبال پرواز، سال بعد دوباره کنکور داد و حقوق قبول شد، اما باز هم رها کرد، آرامش نداشت تا یک جا ساکن بماند. یک دست کت شلوار خوب داشت همیشه خدا به بقیه قرض میداد.
🦋قهرمان جوان و عشق به شهادت:
آرزوی هر مادری دیدن دامادی جوانش است، و من هم این آرزو را برای مسعودم داشتم، هر مرتبه که بحث ازدواجش را مطرح می کردم میگفت: مادر صبرکن، هنوز وقتش نرسیده است. هر وقت که وقتش برسد خودم به شما اطلاع می دهم. شما فقط صبر کن. زمانی که بحث دفاع از حرم حضرت زینب (علیه السلام) پیش آمد می گفت ما که مجرد هستیم باید برای دفاع از حرم عقیله بنی هاشم برویم، اولویت با ما مجردهاست. و خیلی هم تلاش کرد تا یکی از مدافعان حرم بشود.
قبل از رفتن به سوریه موتورش را فروخت و بدهکاری هایش را داد. دفعه اول که به سوریه رفت، دو شب نشده برگشت، گفتم : مسعود مادرجان کجا بودی؟ گفت : جایی کاری داشتم، گفتم : مسعودم من می دانم که شما کجا رفتی و برگشتی. گفت : فقط خواهش می کنم به کسی چیزی نگو، من هم به هیچ کسی هیچ حرفی نزدم، فقط من می دانستم و خودش. حتی شکلات هایی که از سوریه آورده بود نوار عربی اش را باز کردم تا اگر کسی می خورد متوجه نشود. مرتبه دوم که رفت گفت : مادر جان یک ماه و نیم مأموریتم طول می کشد. هر مرتبه که به سوریه می رفت می گفت یک ماه یک ماه و نیم دیگه برمی گردم. گفتم : کجا می روی ؟ گفت : نمی توانم بگویم به کجا می روم فقط می توانم بگویم که به زیارت می روم. یک هفته که شد برگشت، چند ساعتی ماند و دوباره برگشت، می گفت گاهی فرصتی کوتاه پیدا می کنیم می توانم بیایم شما را ببینم و برگردم، رفت و گفت این بار یک ماه دیگر بر می گردم، اما دوباره یک هفته بعد برگشت، هر مرتبه که می خواست برود می گفت: تا یک ماه دیگر بر نمی گردم اما مرتبه آخر گفت: منتظرم نباش تا یک ماه دیگر بر نمیگردم. تا زمانی هم که اسم من را از تلویزیون نشنیدی که مسعود عسگری کجا بوده به هیچکس چیزی نگو.
مسعود من مرتبه آخر رفت و دل من را هم برای همیشه با خودش برد. مسعودم که نبود وقت و بی وقت دلتنگش میشدم. گاهی اوقات به تلفن نگاه می کردم و می گفتم بگذار به مغز مسعودم پیام بفرستم، پیش خودم می گفتم من یک مادرم و دلتنگی مادر به فرزندش حتما منتقل می شود.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
اگر همان روز زنگ نمی زد فردای آن روز حتما زنگ می زد. هر بار که هوایی مسعودم می شدم، اینگونه ارتباط عاطفی می گرفتم و بعدش مسعودم زنگ می زد.
🥀🍂 مادر و شهادت جوانش:
ماه محرم بود، در مجلس عزاداری نشسته بودم که یک نفر صدا زد معصوم، بند دلم پاره شد فکر کردم می گویند مسعود، دستانم بی رمق شده بود، انگار قلبم هر لحظه از جا کنده میشد و ناخودآگاه دلم می ریخت. حال عجیبی داشتم، به دلم خورد که این حال، این حس و این همه آشفتگی حتما برای جگر گوشهام، مسعودم اتفاقی افتاده است. از قبل من خانهام را آماده کرده بودم یک خانه تکانی کردم، چون آن زمانی که قرار بود مسعودم برگردد نزدیک بود و من هم همه چیز را آماده کردم که اگر پسرم شهید شد، من آماده باشم. همه از ساعت سه بعد از ظهر فردای آن روز آشفتگی من می دانستند. دلم آشوب بود و از حالات اطرافیان کم کم مطمئن داشتم می شدم که پسرم شهید شده. برادرم همان موقع به خانه مان آمد، وقتی با برادرم چشم در چشم شدم، بغض گلویم را گرفت، کمی آب خوردم تا بتوانم حرف بزنم، خواهرم و زن برادرم هم آمده بودند. گفتم : چه شده همه با هم آمده اید به اینجا، گفتند آمده ایم یک سری به شما بزنیم. گفتم : شما الکی اینجا نمی آیید، خواهرم گفت: آمده ایم خبر مجروحیت مسعود را بدهیم. گفتم: من میدانم مسعودم شهید شده، به من خبر الکی ندهید. برادر کوچکم من را بغل کرد و گفت: خواهر مسعودت شهید شده، مبارکت باشد. و من بی تابی نکردم، و خدا را شکر کردم به خاطر اینکه شهادت را رزق مسعود من کرد. آن روز من از نحوه شهادت پسرم اطلاعی نداشتم اول گفتم پسر من را کسی نمی توانست از نزدیک بزند و حتما از دور آن را زدند، اما دقیقا برعکس، مسعود من نزدیکترین نفر به توپ 23 بوده. وقتی پیکر مسعودم را دیدم حرفهای زیادی برای مسعودم زدم، مسعودم را با حضرت ابوالفضل (علیه السلام) مقایسه کردم و گفتم تو اگر یک چشم دادی حضرت دوتا چشمهایشان را دادند و دو تا دستهایشان هم قطع شد. و من اطلاع نداشتم که دو دست و یکی از پاهای مسعود قطع شده است. با حضرت علی اکبر مقایسه اش کردم و گفتم تو بدنت سالم اما حضرت علی اکبر بدنش تکه تکه شده و من خبر نداشتم که مسعود خودم هم تکه تکه شده است و برای خودم هم جای تعجب بود که یک خراش کوچک را نمی توانستم ببینم، اما پیکر مسعودم را که دیدم اصلا بی تاب نشدم با اینکه یکی از چشمهای مسعودم به کل تخلیه شده بود و داخل قبر مسعود رفتم و زیارت عاشورا خواندم.من طاقت هیچ چیزی را نداشتم، اما قدرت عجیبی برای شهادت مسعود به من عنایت شد. مسعود عکسها و چشمهای درون عکسش با من حرف میزند. همانطور که از اینجا در دلم به مسعود که در سوریه بود حرف میزدم و زنگ میزد الان هم همینطور با هم حرف میزنیم. پیکرش آمد چشمش باز بود و شاید کسی باورش نشود که من با آن چشمها حرف میزدم. این حالت اصلا زمینی نیست. هیچکس باورش نمیشود من کسی بودم که همیشه در حال بیقراری و گریه بودم اما کنار مسعود اصلا اینطور نبودم.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🥀🍂 نحوه شهادت
21 آبان ماه سال 94 ، روز آخر محرم، شب اول صفر که مصادف با شب جمعه بوده ، به خاطر نبودن ماه در آسمان هوا بسیار تاریک بوده ، به طوری که فاصله کم را هم نمی توانستند مسعود و دوستانش ببینند. بعد از اذان مغرب به ورودی شهر العیس می رسند، جهت تثبیت شهر و اطمینان از عدم وجود مسلحین در شهر به دسته ای که شهیدان مسعود عسگری ، محمد رضا دهقان ، سید مصطفی موسوی و احمد اعطایی در آن حضور داشتند دستور ورود به شهر را می گیرند، دو نفر از مسئولین ابتدا وارد شهر می شوند و با دوربین حرارتی خیابانی را که از وسط شهر رد میشده را چک می کنند. و نیروها پشت سر آنها وارد شهر می شوند که بنا بر اطلاعات داده شده مبنی بر حضور نیروهای خودی در شهر و تحت کنترل بودن آن توسط جبهه مقاومت خیلی عادی به هم نزدیک می شوندو بعد از یک مکالمه خیلی کوتاه هر دو طرف متوجه می شوند که طرف روبه رویی دشمن است. و در همین حین فرد داعشی که به صورت آماده پشت توپ 23 بوده با فشار دادن پدال آتش افرادی که پشت سر فرمانده بودند را به رگبار می بندد و نیروهای حاضر هم با سلاح کلاش به سمت آنها شلیک کردند و خودرو متوقف و افراد آن پس از فرار کشته شدند و بعد از درگیری که در زمان کوتاهی اتفاق افتاد و آتش توپ 23 قطع شد و باعث شهادت چهار شهید و مجروح شدن پنج نفر گردید که اگر این اتفاق یک دقیقه دیرتر می افتاد حداقل صد نفر توسط دشمن کشته می شدند که با ایثار و از جان گذشتگی این چهار شهید بزرگوار از این فاجعه بزرگ جلوگیری شد. مسعود پائین تنش، دو دستش و چشم چپش را از دست می دهد، شهید موسوی هم تیر به گلویش می خورد و احمد اعطایی تیر به گهلویش می خورد و محمد رضا دهقان هم شهید می شود و عمر این چهار شهید در تاریکی شب اول ماه صفر در زندگی این دنیا تمام میشود.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊