eitaa logo
بهشت شهدا🌷
145 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
804 ویدیو
16 فایل
🌟 پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله):  «یَشفَعُ یَوْمَ الْقِیامَةِ الأَنْبِیاءُ ثُمَّ الْعُلَماءُ ثُمَّ الشُّهَداءُ»؛ (روز قیامت نخست انبیاء شفاعت مى کنند سپس علما، و بعد از انها شهدا) #هر_خانواده_معرف_یک_شهید 🌷خادم الشهدا @Maedehn313 @z_h5289
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت نود و سه ✨از حمام بیرون آمدم. مسرور مشغول نوازش اسب ها بود. قنواء هم بیرون آمد. با بی اعتنایی سوار اسبش شد و با حرکت افسار، اسبش را به چرخیدن واداشت. 🍁مسرور با وحشت خود را کنار کشید. افسار اسب دیگر را به دست قنواء دادم و به مسرور گفتم: نام این جوان، هلال است. به دستور اربابش به اینجا آمده تا این دو اسب را بدهد و قوها را بگیرد. حالا که ابوراجح نبود، باید دست خالی برگردد. مسرور به قنواء گفت: ابوراجح قوهایش را به وزیر نداد. ارباب تو که جای خود دارد! قنواء گفت: ساکت باش و تا چیزی نپرسیده ام، حرف نزن. رو به من گفت: ما هر چه را بخواهیم، صاحب می شویم. شما به زودی این قوهای زیبا را در حوض اربابم که با سنگ یشم ساخته شده خواهید دید. از طرف کوچه که خلوت بود، راه افتاد برود. گفتم: خواهیم دید. من و مسرور دور شدن او را با آن دو اسب زیبا نگاه کردیم. به مسرور گفتم: در این باره چیزی به ابوراجح نگو. بگذار هلال خودش با او صحبت کند. _یعنی قوها اینقدر ارزش دارند؟ _برای کسانی که نمی دانند با ثروت فراوان شان چه کنند، بله. می خواستم بروم که مسرور آستینم را گرفت. نگاه خیره ام را که دید، آستینم را رها کرد. مِن مِن کنان پرسید: موضوع مهمانی روز جمعه چیست؟ _از کجا باخبر شده ای؟ _از ابوراجح چیزهایی شنیدم. _راست می گویی. چیزهایی شنیده ای، ولی درست نشنیده ای. کسی که پشت دیوار، گوش می ایستد، نمی تواند همه گفته ها را خوب بشنود. اگر سوالی داری، از ابوراجح بپرس. _او چیزی را از من مخفی نمی کند. شاید تو از ریحانه خواستگاری کرده ای و آن میهمانی برای همین است. از سادگی اش خندیدم. _تو که گفتی ابوراجح چیزی را از تو مخفی نمی کند؛ پس چرا می گویی شاید؟ آرزو کردم که کاش میهمانی روز جمعه برای خواستگاری از ریحانه بود. خواستم به مسرور بگویم که از ریحانه خواستگاری نکرده ام و میهمانی روز جمعه، ارتباطی به این موضوع ندارد تا آن بیچاره را از نگرانی دربیاورم، ولی نگفتم. در آن لحظه نمی دانستم که صحبت کوتاه من با مسرور، چه فاجعه ای را به دنبال دارد. 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت نود و چهار ✨قنواء و امینه مشغول بازی با دو تا میمون کوچک بودند. میمون ها لباس ابریشمی رنگارنگی به تن داشتند. 🍁اتاق تغییری نکرده بود. باز هم از وسایل و ابزار کار خبری نبود. دیگر می دانستم که برای کار به دارالحکومه دعوت نشده ام. _خانم ها! امروز چه برنامه ای داریم؟ مثل دفعه قبل، از راهروی نیمه تاریک گذشتیم. درِ چوبی کلفت، با همه بست های فلزی و گل میخ های بزرگش، بر پاشنه چرخید. به حیاط زندان رسیدیم. این بار کسی در حیاط نبود و صدای ناله ای هم شنیده نمی شد. رییس زندان، ما را به اتاق خودش راهنمایی کرد. دقیقه ای بعد، صفوان و حماد با همراهی یکی از نگهبان ها وارد اتاق شدند. با ورود آنها، رییس زندان برخاست و گفت: اگر اجازه بدهید، شما را تنها می گذاریم. او و نگهبان بیرون رفتند. صفوان، مرد چهارشانه و خوشرویی بود. مرا در آغوش کشید و تشکر کرد. حماد هم همین کار را کرد و مثل پدرش با کنجکاوی به من خیره شد. معلوم بود می خواستند بدانند من کیستم و برای چه به آنها کمک کرده ام. روی سکوی گوشه اتاق نشستیم. ظرفی از میوه و خرما کنارمان بود. صفوان آهی کشید و گفت: از شما متشکرم که ما را از سیاه چال نجات دادید، اما وقتی به دوستانم فکر می کنم که در آن شرایط سخت به سر می برند، نمی توانم خوشحال باشم. کاش حداقل می توانستم این میوه و خرما را به دهان آنها برسانم! قنواء به شوخی گفت: اگر خیلی ناراحت هستید، شما را به آن پایین برمی گردانیم. حماد گفت: من حاضرم به سیاه چال برگردم تا در عوض، پیرمرد بیماری که آنجاست، آزاد شود. ادامه دارد... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 ﷻ 💝💍https://eitaa.com/behshtshohada💍💝
هر دو نفر ما خادم حرم حضرت معصومه (سلام‌الله‌علیها) بودیم. دفعه آخر که برای خداحافظی رفتیم حرم، وقتی برمی‌گشتیم، گفت: دفعات قبلی خودم کار را خراب کردم عزیز! گفتم: چرا؟ گفت: چون همیشه موقع خداحافظی می‌گفتم یا حضرت معصومه (سلام‌الله‌علیها) من را دو ماهی قرض بده تا برای حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) نوکری کنم. ولی این‌بار از حضرت خواستم من را ببخشد به حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها). من هم خندیدیم و گفتم: خب چه فرقی کرد؟ گفت: اینها دریای کرم هستند، چیزی را که ببخشند دیگر پس نمی‌گیرند. شهید پس از چهارمین اعزامش به سوریه روز شنبه ۲۹ مهر سال ۱۳۹۶ در منطقه دیرالزور توسط تک‌تیراندازان تکفیری به شهادت رسید. ‎‎‌ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ https://eitaa.com/behshtshohada 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهشت شهدا🌷
#ماجرای_حقیقی_معجزه #کرامات_شهدا 👇قسمت دوم داستان 🌹🍃بارها شده بود که در سختیها با سفر به مشهد و ت
👇قسمت سوم 🌴چهار روز صلوات فرستادم و بقدری حالم بد بود که وسط صلوات فرستادن خوابم می برد و ساعتها میخوابیدم . وقتی بیدار میشدم میدیدم تسبیح از دستم افتاده. 🌴روز چهارم ساعت دو بعد از ظهر وقتی روی تخت دراز کشیده بودم تسبیح رو برداشتم و نوبت شهید علی اصغر قلعه ای بود و نیت کردم و گفتم شهدا قربونتون برم این صلواتهای من چه به درد شما میخوره. من که چندتا بیشتر نمیتونم صلوات بفرستم و بعدش خوابم می بره. قربونتون برم که اینجوری دارم....... 🌹🍃خوابم برد و طولانی ترین خواب رو اون روز داشتم. در خواب یا شاید بیداری بوده واقعا نمیتونم بگم خواب بود. دیدم که با همسرم همراه با کاروان داریم از مرز مهران میریم . در مرز مهران جلوی اتوبوس مون رو چندتا بسیجی گرفتن که (سبز رنگ ) یا زهراس ، به سرشون بسته بودن، و اومدن بالا . به من اشاره کردن و اسمم رو گفتن و گفتن همراه همسرتون برای استراحت پیاده بشید. بقیه ی همسفرها گفتن ما هم خسته هستیم پیاده بشیم . گفتن نه فقط ایشون و 🌴‌به همراه همسرم از اتوبوس پیاده شدیم و همراه به سمت سنگر حرکت کردیم در مقابل درب ورودی با کمال احترام ایستادند و به من و همسرم تعارف کردند که وارد سنگرشویم. ❌✨درب ورودی سنگر کمی شیب دار بود وقتی وارد سنگر شدیم چیزی که خیلی برایم جالب بود بزرگی بیش از حد آن سنگر بود که دست راست آن به صورت بسیار بزرگی بود البته بدون فرش که تعداد زیادی رزمنده با سربند یا زهراس بر روی زمین نشسته بودند و به شدت مشغول کار بودند. پرونده های زیادی در دست داشتند و در حال رسیدگی به پرونده‌ها بودند چند نفر از آنان نیز بی سیم به دست داشتند و مرتباً با بی سیم صحبت می‌کردند حال و هوای خیلی مانند شب‌های عملیاتی بود که در تلویزیون دیده بودم. 🌴در سمت چپ سنگر یک دروازه ای وجود داشت که سراسر بود و شدت نور آن به گونه ای بود که قادر به دیدن آن طرف نور نبودم. نور بسیار عجیبی بود و این همگی در داخل این نور وارد می شدند و بعد از مدتی با تعداد زیادی خارج می شدند تمام آنان بسته بودند. به قدری کار و و زحمت آنان زیاد بود که پیش خودم فکر میکردم چقدر انرژی بالایی دارن در این هنگام از داخل دروازه سراسر آقایی بسیار رشید و خوشرو و پر انرژی به سمت ما آمدند و احوالپرسی گرمی کردند و نام مرا به زبان جاری کرده و خوش آمد گفتند و بعد من و همسرم را به سمت صندلی که از گونی‌های شنی ساخته شده بود راهنمایی کردند۰۰۰ ✍ ادامه دارد۰۰۰ 🩸🌹https://eitaa.com/behshtshohada🌹🩸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕗 ارباب ما تو هستی و سلطان ما تویی خورشید مشرقی خراسانِ ما تویی رازی میان چشم تر و گنبد طلاست آقا دلیل چشمِ گریان ما تویی با یک سلام زائر آقاشوید✋ اللهّـــمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضـا المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ عَلي مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق‌ الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَة زاكيَةً* *مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كافْضَل ماصَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِك*َ 🍀 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/behshtshohada 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
علی فانی - دعای فرج.mp3
3.91M
🕘❤️ 🎤 علی 🗓روز_بیست وپنجم 🔮『هر زمان جوانۍ دعاےفرج‌مهدے(عج) رازمزمہ ڪند...همزمان‌ (عج)‌ دست‌هاے مبارڪشان رابہ سوے آسمان‌ بلند میکنند و‌ براے آن ‌جوان‌ دعا میفرمایند؛چہ خوش‌ سعادتند ڪسانی‌ڪہ حداقل‌ روزے یڪبار را زمزمہ مۍڪنند:)』 به‌نیّٺ شهید ‌مےخوانیم 🌱 📿چله ی 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ https://eitaa.com/behshtshohada 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سه بار برایش درجه تشویقی آمد، نگرفت. ته دلش این بود که کار برای خدا این حرف ها را ندارد بی هیچ ادعایی میگفت: اگر برای همه بچه های لشکر تشویقی آمد، چشم من هم میگیرم... 🕊🌱 ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/behshtshohada https://eitaa.com/behshtshohada 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
💝بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ💝 ششمین دوره چله توسل و هدیه صلوات بر شهدا 🕊️🌷🕊 🔰امروز چهارشنبه ۲۵ مهر۱۴۰۳ 💐 « بیست وششمین » روز چله صلوات ،زیارت عاشورا و توسل به شهدا 💐 🌷 شهید والامقام 🥀از شهدای والامقام روستای حاجی بابا شهر تکاب میباشد ♦️مزار:گلزار شهدا،روستای حاجی بابا (تکاب) ‌ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ https://eitaa.com/behshtshohada 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊