Mohsen Farahmand - Doaye Ahd.mp3
9.64M
🗓روزبیست و هشتم
💚 #چله_دعای_عهد
🟢هرکس چهل صبحگاه دعای عهد را بخواند، از یـــــــــاوران قائم ما باشید و اگــــــر پیش از ظهور آن حـضـرت از دنــیا برود، خدا او را از قــبـر بیرون آورد که در خدمت حضرت باشد و حق تعالی بر هر کــــلمه هزار حسنه به او کرامت فرماید. و هزار گناه از او محو ساخت.
🌸به نیت شهید
#حاج_رجب_محمدزاده
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#هر_خانواده_معرف_یک_شهڪید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
﷽ #توصیه
📌توصیه آیتالله کشمیری برای گشایش امور مادی
🔰بسیار دیده و شنیده شد که افراد برای امور مادی، مانند خرید خانه و ماشین و رزق و ازدواج، از وی راهنمایی می خواستند. آن بزرگوار می فرمود:
🔰«سوره یس بخوانید و ثواب آن را به #امام_جواد (علیه السلام) تقدیم کنید، حاجت شما را خواهند داد. گاه امر می کرد صلوات برای حضرتش هدیه کنند و آن را در توسل به این امام کریم مجرب می دانست.»
📗روح و ریحان، ص ۱۰۱ و ۱۰۲
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
7.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫#هر_روز_با_قرآن
✨✨✨✨✨✨
#تلاوت_روزانه_قرآن
💫صفحه_۳۰۰
#استاد_کریم_منصوری
#قرآن_کریم
🌷هر روز یک صفحه از #قرآن
هدیه به شهدا🌷
✏️ توصیه مهم حضرت آیتالله خامنهای:
#هر_روز_حتماً_قرآن_بخوانید حتّی روزی نیم صفحه، روزی یک صفحه بخوانید، امّا ترک نشود. در دنیای اسلام هیچه کس نباید پیدا بشود که یک روز بر او بگذرد و آیاتی از قرآن را تلاوت نکند.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💠استاد سید عبداللّه فاطمی نیا:
🔸کارد به استخوان میرسد متوسل شوید به روضه حضرت باب الحوائج علیاصغر(روحی فداه)، که به قول اهل طریقت بسیار مجرب ونافع است.
وللّه تمرکز کردن در روضه این آقازاده کار هر کسی نیست!
💗https://eitaa.com/joinchat/621085685Cf4b984e545
🌱 بچۀ سیزدهساله، همسنگرهایش تعریف میکنند و میگویند: «دیدار آیتالله مدنی، شهیدِ محراب رفتیم. تا نشستیم، در بین جمع ما یک بچۀ سیزدهساله بود که آقای مدنی نشانش کرد و شروع کردند با زبان شعر با هم صحبت کردن، و ما هم هیچ نمیفهمیدیم.
🔸به شعر پرسید بگو چه دیدی؟ او هم برگشت گفت: «درد هجری کشیدهام که مپرس، لب لعلی گزیدهام که مپرس» و هر دو گریه میکردند.» وقتی آن پسر شهید شد، پیش آیتالله مدنی آمدیم و داستانش را پرسیدیم، گفت: «بیچارهها نفهمیدند، آن چشم، امامزمان عجل الله تعالیفرجهالشریف دیده بود!»
🇮🇷 #شهیدمحمدرضاتورجیزاده
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
https://eitaa.com/behshtshohada
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#ادمین_گل_نرجس
بهشت شهدا🌷
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 #فصل_فیروزه ❣قسمت سی ✨صدای کیارش در نیمه شب بیابان همچنان در گوش سیندخت طنین داشت. خدیجه
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#فصل_فیروزه
❣قسمت سی و یک
✨آغاز مبارزه سیندخت با دلش به همان روز بازمی گشت. روزی که هدیه کیارش را دید و عبارت روی آن را خواند. عبارت همان حدیثی بود که کنار دروازه نیشابور شنیده بود.
🍁دیروقت بود وگرنه همان شب سوار بر سمندش خود را به مغازه سنگ تراشی می رساند و عتابش می کرد که (برای دختر سلطان بهادر، سنگ نوشته ای از حدیث علی بن موسی(علیه السلام) می فرستی؟!)
آن شب دیر وقت بود و صبح فردا دیرتر. صبحی که برای دیدار کیارش به اندازه فرسنگ ها دیر شده بود؛ دیر و دور!
کیارش رفته بود.
این را نه فقط صاحبکارش وقتی که صورت برافروخته سیندخت را دید گفت، که حتی اردشیرخان هم به پدر خبر داده بود که نابغه فیروزه تراش، شبانه به بیابان زده و نامه ای روی میز کارش به جا گذاشته که به بردگی ولیعهد مامون شتافته است.
صاحبکار پشت سر هم او را نفرین می کرد و شماتت.
_جوان احمق! آبت کم بود یا نانت؟ به تازگی نامت بر سر زبان تاجران افتاده و تراش فیروزه هایت در اقصی نقاط غرب، مشتری یافته. پشت پا به بخت خودت زدی و در پی درباریان رفتی که چه شود؟
اردشیرخان اما تحسینش کرده بود.
_از همان اول دیدم که اقبال بلندی دارد سلطان بهادر! این جوان نور اهورامزدا را در وجودش داشت. از زرتشت و مسلمان، کسی در نیشابور نیست که بدش را دیده باشد. این پسر همه وجودش خیر بود. گرچه شاید من و تو مشتری هایمان را از دست بدهیم اما او تصمیم اشتباهی نمی گیرد. من که قبلا هم گفته بودم که ولیعهد مامون، جوانمرد است.
سیندخت، پدر را دید که مدهوشانه در برابر جملات پیوسته اردشیرخان سکوت کرده است. سکوت پدر را نمی دانست اما خاموشی خودش، سراسر تایید سخنان اردشیرخان بود.
از آن روز سیندخت بود و غروب های نیشابور که سوار بر سمند مقابل مغازه شش متری توقفی می کرد و به میز خالی کیارش چشم می دوخت.
اولین قافله تاجران که از اندلس رسیدند و فیروزه های تراش خورده را نپسندیدند، سیندخت گرد نارضایتی را بر سیمای پدر دید.
برای او اما تجارت و زیان حاصل از رفتن کیارش معنایی نداشت. در نظر او تنها میز خالی کیارش بود که عرصه زندگی را برایش تنگ کرده بود.
ادامه دارد...
✨✨✨✨✨
💐أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰآ
💐السَّلامُ عَلَیْکِ یَا عَمَّهَ وَلِیِّ اللّٰه
🕊💖 https://eitaa.com/behshtshohada 🕊💖
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#فصل_فیروزه
❣قسمت سی و دو
✨در اتاق خود به سنگ سفید تراش خورده چشم می دوخت و با خود می اندیشید: چرا آخرین کارش در نیشابور، فرستادن این سنگ برای من بوده است؟ کیارش می خواست چه چیزی را به من بگوید؟ آیا با فرستادن این سنگ، از من خواسته که منتظرش بمانم؟ آیا خواسته به من بفهماند که این عشق همچنان دوسویه است و باقی خواهد ماند؟! این حِصن و شرط و... چه ربطی به عشق من و کیارش دارد؟
🍁سیندخت به چشمان اُم مسعود زل زد. اشکی بر گونه خود دریافت. پلکی زد و دوباره به اتاق خود در تجارت خانه نیشابور بازگشت.
بارها تصمیم گرفته بود که شبانه مسیر مرو را در پیش بگیرد. برود و جواب همه معماهایش را در دیدار کیارش بازجوید. بارها خواسته بود بی خبر برود اما هربار، دلش برای پدر سوخته بود.
حتی یک بار نیمه شب، دزدانه دهانه سمند را به سوی کوه های اطراف نیشابور کشاند و در کوچه های خالی شهر به سوی دروازه تاخت.
کمتر از فرسنگی از شهر دور نشده بود که صدای پدر را با گوش جانش شنید؛ شنید که صدایش می کند و آب می خواهد. نتوانست.
افسار سمند را کشید. بازگشت و در راه خود را ملامت کرد: هربار کسی پدر را سرزنش کرد که پسری برای میراث داری خود ندارد، این سلطان بهادر بود که سرفرازانه پاسخشان داده بود: من دختری دارم که وفایش من را از حس احتیاج به هر پسری بی نیاز ساخته است.
این کجایش به وفای دخترانه می ماند که نیمه شب پدر را در تجارت خانه رها کنم و به سوی کیارشی بتازم که اصلا نمی دانم تا چه اندازه خواهان من است؟ کیارشی که پشت پا به تمام هنر و سرمایه و اعتبارش زده و به دنبال ولیعهد مامون سر به بیابان نهاده.
اصلا از کجا معلوم، آن چنان که صاحبکارش می گفت، به طمع دربار به مرو نرفته باشد؟ از کجا معلوم که سودای فیروزه تراشی برای زنان حرمسرا و اهل دربار او را از نیشابور نرانده باشد؟!
صدای خدیجه با آهنگی از اندوه در هم آمیخته بود:
_من نمی دانم میان کیارش تو و مولای ما چه گذشته شاهزاده. نمی دانم چه قول و قراری در کار بوده اما این را ایمان دارم که علی بن موسی(علیه السلام) کیارش را از تو نگرفته. یقین دارم که او قاعده عشق میان تو و کیارشت را برهم نزده است.
سیندخت سر بر چوبه محمل نهاد.
_ثابت کن! برایم حجتی بیاور. از هر کسی که می خواهی؛ چه از زرتشت من و چه از محمد(صلی الله علیه و آله). به هر زبانی که می خواهی؛ چه عربی خودت و چه پارسی من!
اُم مسعود، برقعش را بر صورت انداخت و سر از پرده محمل بیرون برد. کسی را صدا کرد. گویی قصد رفتن از کجاوه کرده بود.
ادامه دارد...
✨✨✨✨✨
💐أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰآ
💐السَّلامُ عَلَیْکِ یَا عَمَّهَ وَلِیِّ اللّٰه
🕊💖 https://eitaa.com/behshtshohada 🕊💖
مرحوم آیتالله مجتهدی تهرانی میگفت:
اگر حاجتی داشتی، امام رضا علیه السلام را سه مرتبه به جان امام جواد علیه السلام قسم بده که برآورده میشود و من خودم حاجتی داشتم و این کار را کردم و حاجتم بیشتر از طلبم برآورده شد!
#ولادت_جوادالائمه_علیه_السلام
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊