💝بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ💝
دومین دوره چله توسل و هدیه صلوات بر شهدا 🕊️🌷🕊
🔰امروز پنج شنبه 6 اردیبهشت ماه 1403
🌹 «سی وهشتمین » روز چله صلوات ،زیارت عاشورا و توسل به شهدا
🌷 شهید والامقام #آرام_محمدی
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
https://eitaa.com/behshtshohada
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
🌹🕊زیارتنامهی شهدا🕊🌹
🤲بسم رب الشهدا و الصدیقین
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
💐#شادی_روح_شهدا_صلوات💐
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
https://eitaa.com/behshtshohada
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
زندگینامه
#شهید_آرام_محمدی
🌼✨" اردیبهشت 1350، در روستاي يارعزيز از توابع شهرستان تكاب چشم به جهان گشود و تحصيلات ابتدايي خود را در همان روستا به پايان رسانيد. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند.
🌼✨همچنان كه از نامش پيداست بسيار آرام و متين، اما تودار و فروتن بود. به جهان مادي علاقه چنداني نداشت.
☘از همان اوان كودكي بعد از اتمام كارهاي روزانه به راز و نياز با خدا می پرداخت و نسبت به يادگيري احكام الهي و انجام فرائضات پيشقدم بود
✨🍃و در كلاسهاي قرآن شركت و با اين كلام الهي مأنوس شده بود. وی چون كه در دامن صحرا و در ميان آب و هواي لطيف روستايي پرورش يافته بود از اندامي قوي و روحيه اي عالي بهره مند بود
🌼🍃 و با وجود داشتن سن و سال كم از چنان غيرت ، جوانمردي و گذشت برخوردار بود كه در ميان افراد هم سن و سال خود تقريباً كم نظير بود. ✨🍃علاقه زيادي به خدمت به اسلام و انقلاب اسلامي داشت. جزء لشگريان اسلام بود. بسيار مؤدب و آرام بود.
🌹🍃آرام محمدي یار عزیز، از همان اوان نوجواني نسبت به اجراي احكام الهي معتقد بود و در تمامي مراسمات مذهبي بخصوص در مراسمات عاشوراي حسيني شركتي فعال داشت.
💫🍃به نظام جمهوري اسلامي و به خصوص به رهبر كبير انقلاب عشق مي ورزيد و ولايت فقيه را ضامن بقاي نظام جمهوري اسلامي مي دانست.
🌼🍃وی به علت علاقه اش به امام امت در دوازده سالگي وارد بسيج شد و مدت دو سال در بسيج خدمت کرد،
🌹🍃 و در پاكسازي منطقه كردستان نقش فعالي داشت و چندين ماه در منطقه كردستان در مقابل اشرار ايستاد و سپس داوطلبانه عازم دزفول شد
🍃 و مدتي در منطقه دزفول خدمت کرد. و در زمان اعزام به جبهه با پيشاني بند✨ لا اله الا ا... ✨ در صفوف منظم رزمندگان شركت کرد و هر بار پر شورتر و فعال تر از دفعات گذشته عازم جبهه مي شد.
🥀🍃محل خدمت وی لشگر عاشورا بود، در نتيجه ضمن شركت در عمليات والفجر 8 و بعد از حماسه آفرينيهاي مكرر ششم اردیبهشت 1365، 🩸با خون خود درخت تنومند اسلام را آبياري نمود و به شهادت رسید.
🥀 پيكر مطهرش بعد از گذشت 4 ماه از شهادتش به دست خانواده اش رسيد و در امامزاده عقيل(ع) تهران به خاك سپرده شد.
💐#شادی_روح_شهدا_صلوات💐
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
https://eitaa.com/behshtshohada
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
1_4162691993.mp3
6.25M
🚩زیارت عاشورا
(همراه با روضه)
🌷ثواب آن هدیه به
ارواح مطهر چهارده معصوم(ع)
و#شهید_آرام_محمدی
«لبیک یاحسین جانم»
#استودیویی
#فوق_العاده
صلےاللهعلیڪیااباعبدللھ
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلفــَرَج
بحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها
#چلهی_زیارتعاشورا ↙️
https://eitaa.com/behshtshohada
May 11
7.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫#هر_روز_با_قرآن
✨✨✨✨✨✨
#تلاوت_روزانه_قرآن
💫صفحه_ ۴۴
#استاد_دباغ
#قرآن_کریم
🌷هر روز یک صفحه از #قرآن
هدیه به شهدا🌷
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
📚کتاب#از_قفس_تا_پرواز
💢خاطرات#شهید_محمدعلی_برزگر
🍂قسمت هفتاد و پنج
📝نام نیـــــک♡
🔰مادرم فرزند چهارمش را باردار بود. روزی با خواهرم در حیاط بازی می کردیم که صدای جیغ مامان محبوبه ما را هراسان کرد. پدرمان مسئول رسیدگی به مسائل آب و خواندن کنتورهای آب و تعمیر آنها در روستاهای اطراف بود و هر روزه باید به دهات متعدّدی سرکشی می کرد. فوراً خود را به اتاق رساندیم، دیدیم مادرمان کنار برنج آبکش کرده بی رمق می نالید.
🌷به طرفش دویدم و گفتم:مادر تو را چه شده؟ پاسخ داد: دخترم! زودتر مادربزرگت را خبر کن از سراشیبی تپه تا منزل ماما فاطمه با خواهرم می دویدیم وقتی رسیدیم، ماما کنار تنور بود و نان می پخت، او را صدا زدیم: ماما فاطمه کجایی؟
🔰 او که از ماجرا بی خبر بود، ادامه داد: بچه ها دایی محمّد از جبهه برگشته. گفتم: ماما عجله کن، مادرم دارد میمیرد. ماما تا این خبر را شنید، کیف و چادرش را از ایوان برداشت و با هم به راه افتادیم. خوشبختانه به موقع رسیدیم و خدا به ما یک خواهر دیگر عطا فرمود .
🌷ماما فاطمه ده شبانه روز کنار مادرم ماند. به منزلش رفت و دوباره برگشت و به مادرم گفت :محمّد باید به جبهه برگردد و مشتاق دیدار توست اگر حال داری خبرش کنم. مادرم با شوق پذیرفت
🔰 همان شب، دایی با بسته ای سوهان به دیدار مادرم آمد. مادرم گفت: محمّد! کجا می روی؟ گفت: جبهه. صدای نوزاد بحث را عوض کرد و دایی او را از گهواره برداشت و در آغوش گرفت دستش را بوسید و پرسید: آبجی! اذان در گوش دخترت خوانده اند.
🌷مادرم گفت: برادر طلبه ام حیّ وحاضر نشسته، با این وضع و حالم صلاح نیست نامحرم را دعوت کنم. دایی گفت: چشم، حالا بگو قرار است نامش چه باشد؟ مادرم پاسخ داد: بنفشه. دایی کمی مکث کرد و گفت: آبجی! دلیلی برای گذاشتن این نام داری؟ مادرم گفت: اوّل ا ینکه خوشم آمده.
🔰دوم اینکه با نام دو دختر دیگرم حکیمه و فرشته می آید [و هم آهنگ است]،سکوتِ دایی،مادر را آشفته می کرد. پرسید: چیزی شده؟ نام بدی انتخاب کردم؟ دایی گفت: نه، هر چه بگویی همان است، ولی بدان اگر نام و القاب ائمّه(ع) باشد بهتر است
🌷چون انسانهایی که نامی بی معنا دارند در محشر ناشنوا محشور می شوند،
می خواهم تو نام نیک بگذاری، امشب را به تو فرصت می دهم؛با همسرت مشورت کن، به خاطر من رو در بایستی نکن، اگر عاشقانه خدا و رسولش را دوست می داری، نامی معنوی انتخاب کن تا قیامت سرافکنده نباشی
🔰 بغض گلوی مادرم را می فشرد. دایی وقتی دید حال خواهرش دگرگون شده، دستمالی از جیب در آورد و گفت: روز زایمانت، مادرم پختن نان ها را به من سپرد، زن ،داداش هم در منزل نبود خودم دست به کار شدم و نان هایی عجیب پختم، دست پُختم را ببین.
گرهِ دستمال را که باز کرد با دیدن تکه نان گـُل زده اش همه خندیدیم،
🌷 ماما فاطمه گفت: هر چه می گویم«نخور » به خرجش نمی رود؛ می گوید: رزق خدا نباید اسراف شود. گفتم: برای دام ها میریزم. باز می گوید: نعمت زوالیست. وخودش همه را خورد.
🔰 پس از ساعتی گفت وگو دایی رفت فردا، اوّل صبح مادرم ما را بیدار کرد و گفت: تا دایی نرفته دنبالش بروید و بیاوریدش. وقتی منزل ماما رسیدیم، دایی ساکِ سفر بسته، و پوتین هایش را برق می انداخت.
🌷 سلام کردیم. دایی ما را بوسید، گفتم: دایی! مامان محبوبه با شما کار واجبی دارد. دایی به منزل مان آمد و مامان کنار گهواره گریه می کرد.دایی پرسید: آبجی! حالت خوب است؟ گفت: از دیشب جز به نام«فاطمه »به نام دیگری فکر نمی کنم.
🔰 دایی لبخندی زد و گفت: مبارکت باشد با این کار باری از دوشت برداشته ای ؛ مطمئنّ باش این انتخابت در قیامت از تو دستگیری خواهد کرد. بعد دایی در گوش خواهرم اذان گفت...
💐#شادی_روح_شهدا_صلوات💐
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
https://eitaa.com/behshtshohada
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹