#سردار_شهید_علی_شرفخانلو فرمانده لجستیک لشکر 31 عاشورا
🌹سال ومحل تولد 1338 : خوی
🥀شهادت : روز بیست و دوم فروردین ماه سال 1362
مختصری از زندگینامه شهید
لِلحَق!
✨لازم می دانم در باب حیات سراسر افتخار سردار شهیدعلی شرفخانلو اشاره
کنم که شهیدِ سعید، بسال 1338 خورشیدی در محله ی « آستانه ی علی »
دارالمومنین خوی پا به عرصه وجود نهاد و در ایام جوانی به خیل دلداگان
آرمان مقدس امام پیوست.
❣ در کسوت معلمی بود که انقلاب آسمانی حضرت روح
الله به بار نشست و شهید بزرگوار در همان ماههای آغازین انقلاب، باجمعی
از یاران و همراهان دست به تشکیل سپاه پاسداران در خوی زد و ☘لباس سبز
پاسداری از آرمانهای امام و انقلاب را به تن کرد.
🌿 بعدها درعملیات
«والفجر یک» که گاه طلوع فجر شهادت شهیدِ سعید نیز بود، ❣مسئولیت تدارکات
و لجستیک لشکر همیشه پیروز عاشورا، بر عهده اش گذاشته شد
🥀و آفتاب عالم تاب شهادتش، در افق روز بیست و دوم فروردین ماه سال 1362 طلوع کرد
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#شهید_جمهور
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
💌وصيت نامه شهید قربانعلي شرفخانلو
باسمه تعالي
با سلام و سپاس به ائمه معصومين و با درود به رهبر كبير انقلاب اسلامي جهانگير ايران
وصيت نامه خود را به شرح زير كه در درجه اول وصي ماها برادران پاسدار وبسيجي وجوانانند و امت حزب الله مي باشد ,تنظيم می کنم.
💌ما وارث ايراني خراب شده توسط شاهان و دشمنانمان درجنگ تحميلي هستیم, كشوري اسلامي با رهبري الهي كه با يك جمله ی:" آمريكا هيچ غلطي نمي تواند بكند. " پشت ابرقدرتها را به لرزه درمي آورد مي باشیم.
🌿بايد از ولايت حضرت امام خميني حداكثر استفاده را نموده و به وظيفه شرعي خود كه اعتقاد وپيروي از ولايت فقيه است عمل نمايیم و هر روز دست به دعا براي طول عمر امام امت و فرج حضرت مهدي عج و اتصال انقلاب اسلامي ايران به انقلاب حضرت مهدي ( عج) را با آرزوي تشكيل لشكر و تيپ هاي جند الله برای تحقق فتواي اخير امام امت مبني بر واجب كفائي بودن مسئله شركت در جنگ ؛دعا کنیم وعمل مان نیز در این راستا باشد.
به اميد پيروزي كه حمله سراسري در تمام جبهه ها شروع وانشاء الله تا آزادي قدس و شكست آمريكا به پيش رفته ,و انقلاب را به تمام جهان صادر كنيم .
و اما جبهه و برداشتي كه تا به امروز از جبهه داشته ام خيلي خلاصه بیان می کنم:
جبهه دانشگاهي است كه با قلم گلوله و با رنگ خون ودر سرزمين كربلا ترسيم ونقش بسته است و مكاني است مقدس ومحل قطع و بريدگي از تمام وابستگيهاي دنياست و تنها وابستگي و عشق به خداست و تمامي كارها به خاطر خداودر جهت لقا ء الله . محل امتحان و آزمايش ما انسانهاي خطاكار توسط خداوند متعال است كه انشاء الله بتوانيم از اين امتحان رو سياه بيرون نيائيم .
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#شهید_جمهور
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#زیارت
#امام_حسین_علیه_السلام
✨چون بدون زيارت و با آرزوي زيارت كربلا از اين دنيا ميروم ❣خواهش ميكنم كه انشاء الله بعد از آزادي كربلا #عكس مرا به عنوان #زائر_امام_حسين ( ع) ,بزرگ آموزگار شهادت به كربلا برده و در زير پاي امام ( ع) نصب نمائيد و در زيرش جمله ( با آرزوي زيارت تو شهيد شدم يا حسين) را بنويسيد .
☘#قربانعلي_شرفخانلو ☘
#شب جمعه هست همه ی شهدا رو یاد کنیم
#شهیدکربلا
#انس_بن_حارث_کاهلی :
از شهدای کربلاست. وی از اصحاب رسول خدا(ص)از طائفه بنی کاهل از بنی اسد بود. پیرمردی سالخورده، از شیعیان کوفه بود که موقعیتی والا داشت شبانه خود را به کربلا رساند و روز عاشورا در رکاب امام حسین (ع)به شهادت رسید.
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#شهید_جمهور
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
1_4162691993.mp3
6.25M
🚩زیارت عاشورا
(همراه با روضه)
🌷ثواب آن هدیه به
ارواح مطهر
#چهارده_معصوم_علیهم_السلام
🌷شهید والامقام #سردار_قربانعلی_شرفخانلو
✨✨✨✨✨✨✨و
🌹شهید کربلا
#انس_بن_حارث_کاهلی
✨✨✨✨✨✨✨✨
«لبیک یاحسین جانم»
#استودیویی
#فوق_العاده
صلےاللهعلیڪیااباعبدللھ
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلفــَرَج
بحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیه
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊
#سید_شهیدان_خدمت
#رئیسی
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫#هر_روز_با_قرآن
✨✨✨✨✨✨
#تلاوت_روزانه_قرآن
💫صفحه_114
#استاد_شاکر_نژاد
#قرآن_کریم
🌷هر روز یک صفحه از #قرآن
هدیه به شهدا🌷
✏️ توصیه مهم حضرت آیتالله خامنهای:
#هر_روز_حتماً_قرآن_بخوانید حتّی روزی نیم صفحه، روزی یک صفحه بخوانید، امّا ترک نشود. در دنیای اسلام هیچ کس نباید پیدا بشود که یک روز بر او بگذرد و آیاتی از قرآن را تلاوت نکند.
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#شهید_جمهور
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایتگری شهدا
🌷از ما حاجت بخواهید
ما دستمون بازه...
#شهید_علیرضا_مرتضوی
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#شهید_جمهور
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بهشت شهدا🌷
🌷 #دختر_شینا – قسمت 4⃣6⃣ ✅ فصل شانزدهم 💥 سر پل ذهاب آن چیزی نبود که فکر میکردم. بیشتر به روستای
🌷 #دختر_شینا – قسمت 5⃣6⃣
✅ فصل شانزدهم
فردا صمد وقتی برگشت، خوشحال بود. میگفت: « آن هواپیما را دیشب دیدی؟! بچهها زدندش. خلبانش هم اسیر شده. »
گفتم: « پس تو میگفتی هواپیمایی نیست. من اشتباه میکنم. »
گفت: « دیشب خیلی ترسیده بودی. نمیخواستم بچهها هم بترسند. »
💥 کمکم همسایههای زیادی پیدا کردیم. خانههای سازمانی و مسکونی گوشهی پادگان بود و با منطقهی نظامی فاصله داشت. بین همسایهها، همسر آقای همدانی و بشیری و حاجآقا سمواتی هم بودند که همشهری بودیم.
در پادگان زندگی تازه ای آغاز کرده بودیم که برای من بعد از گذراندن آن همه سختی جالب بود. بعد از نماز صبح میخوابیدیم و ساعت نه یا ده بیدار میشدیم. صبحانهای را که مردها برایمان کنار گذاشته بودند، میخوردیم. کمی به بچهها میرسیدیم و آنها را میفرستادیم توی راهرو یا طبقهی پایین بازی کنند.
ظرفهای صبحانه را میشستیم و با زنها توی یک اتاق جمع میشدیم و مینشستیم به نَقل خاطره و تعریف. مردها هم که دیگر برای ناهار پیشمان نمیآمدند.
💥 ناهار را سربازی با ماشین میآورد. وقتی صدای بوق ماشین را میشنیدیم، قابلمهها را میدادیم به بچهها. آنها هم ناهار را تحویل میگرفتند. هر کس به تعداد خانوادهاش قابلمهای مخصوص داشت؛ قابلمهی دو نفره، چهار نفره، کمتر یا بیشتر.
یک روز آنقدر گرم تعریف شده بودیم که هر چه سرباز مسئول غذا بوق زده بود، متوجه نشده بودیم. او هم به گمان اینکه ما توی ساختمان نیستیم، غذا را برداشته و رفته بود و جریان را هم پیگیری نکرده بود.
خلاصه آن روز هر چه منتظر شدیم، خبری از غذا نشد. آنقدر گرسنگی کشیدیم تا شب شد و شام آوردند.
💥 یک روز با صدای رژه سربازهای توی پادگان از خواب بیدار شدم. گوشهی پتوی پشت پنجره را کنار زدم. سربازها وسط محوطه داشتند رژه میرفتند. خوب که نگاه کردم، دیدم یکی از همروستاییهایمان هم توی رژه است. او سیدآقا بود.
در آن غربت دیدن یک آشنا خوشایند بود. آنقدر ایستادم و نگاهش کردم تا رژه تمام شد و همه رفتند.
شب که این جریان را برای صمد تعریف کردم، دیدم خوشش نیامد و با اوقات تلخی گفت: « چشمم روشن، حالا پشت پنجره میایستی و مردهای غریبه را نگاه میکنی؟! » دیگر پشت پنجره نایستادم.
💥 دو هفتهای میشد در پادگان بودیم. یک روز صمد گفت: « امروز میخواهیم برویم گردش. » بچهها خوشحال شدند و زود لباسهایشان را پوشیدند. صمد کتری و لیوان و قند و چای برداشت و گفت: « تو هم سفره و نان و قاشق و بشقاب بیاور. »
پرسیدم: « حالا کجا میخواهیم برویم؟! »
گفت: « خط. »
گفتم: « خطرناک نیست؟! »
گفت: « خطر که دارد. اما میخواهم بچهها ببینند بابایشان کجا میجنگد. مهدی باید بداند پدرش چطوری و کجا شهید شده. »
💥 همیشه وقتی صمد از شهادت حرف میزد، ناراحت میشدم و به او پیله میکردم؛ اما اینبار چون پیشش بودم و قرار نبود از هم جدا شویم، چیزی نگفتم.
سمیه را آماده کردم و وسایل را برداشتیم و راه افتادیم. همان ماشینی که با آن از همدان به سر پل ذهاب آمده بودیم، جلوی ساختمان بود. سوار شدیم.
💥 بعد از اینکه از پادگان خارج شدیم، صمد نگه داشت. اُورکتی به من داد و گفت: « این را بپوش. چادرت را هم درآور. اگر دشمن ببیند یک زن توی منطقه است، اینجا را به آتش میبندد. »
بچهها مرا که با آن شکل و شمایل دیدند، زدند زیر خنده و گفتند: « مامان بابا شده! »
صمد بچهها را کف ماشین خواباند. پتویی رویشان کشید و گفت: « بچهها ساکت باشید. اگر شلوغ کنید و شما را ببینند، نمیگذارند جلو برویم. »
💥 همانطورکه جلو میرفتیم، تانکها بیشتر میشد. ماشینهای نظامی و سنگرهای کنارهم برایمان جالب بود. صمد پیاده میشد. میرفت توی سنگرها با رزمندهها حرف میزد و برمیگشت.
صدای انفجار از دور و نزدیک به گوش میرسید. یک بار ایستادیم. صمد ما را پشت دوربینی برد و تپهها و خاکریزهایی را نشانمان داد و گفت: « آنجا خط دشمن است. آن تانکها را میبینید، تانکها و سنگرهای عراقیهاست. »
💥 نزدیک ظهر بود که به جادهی فرعی دیگری پیچیدیم و صمد پشت خاکریزی ماشین را پارک کرد و همه پیاده شدیم. خودش اجاقی درست کرد. کتری را از توی ماشین آورد. از دبهی کوچکی که پشت ماشین بود، آب توی کتری ریخت. اجاق را روشن کرد و چند تا قوطی کنسرو ماهی انداخت توی کتری. من و بچهها هم دور اجاق نشستیم. صمد مهدی را برداشت و با هم رفتند توی سنگرهایی که آن اطراف بود.
🔰ادامه دارد...🔰
💟کانال بهشت شهدا:
https://eitaa.com/behshtshohada💞
🌷 #دختر_شینا – قسمت 6⃣6⃣
✅ فصل شانزدهم
💥 رزمندههای کمسن و سالتر با دیدن من و بچهها انگار که به یاد خانواده و مادر و خواهر و برادرشان افتاده باشند، با صمیمیت و مهربانی بیشتری با ما حرف میزدند و سمیه را بغل میگرفتند و مهدی را میبوسیدند. از اوضاع و احوال پشت جبهه میپرسیدند.
موقع ناهار پتویی انداختیم و سفرهی کوچکمان را باز کردیم و دور هم نشستیم. صمد کنسروها را باز کرد و توی بشقابها ریخت و سهم هر کس را جلویش گذاشت.
بچهها که گرسنه بودند، با ولع نان و تنماهی میخوردند.
💥 بعد از ناهار صمد ما را برد سنگرهای عراقی را که به دست ایرانیها افتاده بود، نشانمان بدهد. طوری مواضع و خطوط و سنگرها را به بچهها معرفی میکرد و دربارهی عملیاتها حرف میزد که انگار آنها آدم بزرگاند یا مسئولی، چیزی هستند که برای بازدید به جبهه آمدهاند.
💥 موقع غروب، که منطقه در تاریکی مطلقی فرو میرفت، حس بدی داشتم. گفتم: « صمد! بیا برگردیم. »
گفت: « میترسی؟! »
گفتم: « نه. اما خیلی ناراحتم. یکدفعه دلم برای حاجآقایم تنگ شد. »
💥 پسربچهای چهارده پانزدهساله توی تاریکی ایستاده بود و به من نگاه میکرد. دلم برایش سوخت. گفتم: « مادر بیچارهاش حتماً الان ناراحت و نگرانش است. این طفلیها توی این تاریکی چهکار میکنند؟! »
محکم جوابم را داد: « میجنگند. »
بعد دوربینش را از توی ماشین آورد و گفت: « بگذار یک عکس در این حالت از تو بگیرم. »
حوصله نداشتم. گفتم: « ول کن حالا. »
توجهی نکرد و چند تا عکس از من و بچهها گرفت و گفت: « چرا اینقدر ناراحتی؟! »
گفتم: « دلم برای این بچهها، این جوانها، این رزمندهها میسوزد. »
گفت: « جنگ سخت است دیگر. ما وظیفهمان این است، دفاع. شما زنها هم وظیفهی دیگری دارید. تربیت درست و حسابی این جوانها. اگر شما زنهای خوب نبودید که این بچههای شجاع به این خوبی تربیت نمیشدند. »
گفتم: « از جنگ بدم میآید. دلم میخواهد همه در صلح و صفا زندگی کنند. »
گفت: « خدا کند امام زمان (عج) زودتر ظهور کند تا همه به این آرزو برسیم. »
با تاریک شدن هوا، صدای انفجار خمپارهها و توپها بیشتر شد. سوار شدیم تا حرکت کنیم. صمد برگشت و به سنگرها نگاه کرد و گفت: « اینها بچههای من هستند. همهی فکرم پیش اینهاست. دلم میخواهد هر کاری از دستم برمیآید، برایشان انجام بدهم. »
💥 تمام طول راه که در تاریکی محض و با چراغ خاموش حرکت میکردیم، به فکر آن رزمنده بودم و با خودم میگفتم: « حالا آن طفلی توی این تاریکی و سرما چهطور نگهبانی میدهد و چهطور شب را به صبح میرساند. »
فردای آن روز همین که صمد برای نماز بیدار شد، من هم بیدار شدم. همیشه عادت داشتم کمی توی رختخواب غلت بزنم تا خواب کاملاً از سرم بپرد. بیشتر اوقات آنقدر توی رختخواب میماندم تا صمد نمازش را میخواند و میرفت؛ اما آن روز زود بلند شدم، وضو گرفتم و نمازم را با صمد خواندم.
💥 بعد از نماز، صمد مثل همیشه یونیفرم پوشید تا برود. گفتم: « کاش میشد مثل روزهای اول برای ناهار میآمدی. »
خندید و طوری نگاهم کرد که من هم خندهام گرفت. گفت: « نکند دلت برای حاجآقایت تنگ شده... . »
گفتم: « دلم برای حاجآقایم که تنگ شده؛ اما اگر ظهرها بیایی، کمتر دلتنگ میشوم. »
💥 در را باز کرد که برود، چشمکی زد و گفت: « قدم خانم! باز داری لوس میشویها. » چادر را از سرم درآوردم و توی سجاده گذاشتم. صمد که رفت، بلند شدم و رفتم توی آشپزخانه. خانمهای دیگر هم آمده بودند. صبحانه را آماده کردم. آمدم بچهها را از خواب بیدار کردم. صبحانه را خوردیم. استکانها را شستم و بچهها را فرستادم طبقهی پایین بازی کنند.
💥 در طبقهی اول، اتاق بزرگی بود پر از پتوهایی که مردم برای کمک به جبههها میفرستادند. پتوها در آن اتاق نگهداری میشد تا در صورت نیاز به مناطق مختلف ارسال شود. پتوها را تا کرده و روی هم چیده بودند. گاهی بلندی بعضی از پتوها تا نزدیک سقف میرسید. بچهها از آنها بالا میرفتند. سر میخوردند و اینطوری بازی میکردند. این تنها سرگرمی بچهها بود.
🔰ادامه دارد...🔰
💟کانال بهشت شهدا:
https://eitaa.com/behshtshohada💞
🕗 #وقت_سلام
بخوان زیارت نامه در امتداد کلیم
که باز کرده در اینجا خدا بیانش را
با یک سلام زائر آقا شوید✋
اللهّـــمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضـا المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ عَلي مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَة زاكيَةً*
*مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كافْضَل ماصَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِك*َ 🍀
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
قرائت هرشب دعای فرج به نیت ظهور...🤲
هرزمان #جوانیدعای_فرج(عج) رازمزمهکند
همزمان #امامزمان(عج) دستهایمبارکشانرابه
سویآسمانبلندمیکنندوبرایآنجوان #دعا میفرمایند؛
چهخوشسعادت کسانیکهحداقلروزی یکبار
#دعایفرج را زمزمه میکنند؛)♥️🌱!
"بخونیمباهم "
#دعای_فرج🕊
#قرار_عاشقی🦋
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊
#سید_شهیدان_خدمت
#رئیسی
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🌹🌹🌹🌹🌹
💝بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ💝
چهارمین دوره چله توسل و هدیه صلوات بر شهدا 🕊️🌷🕊
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
ایران قوی
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🔰امروز شنبه 16 تیر ماه 1403
🌹 «دوازدهمین » روز چله صلوات ،زیارت عاشورا و توسل به شهدا
🌷شهید والامقام #محمدتقی_صادقی
✨✨✨✨✨✨✨و
🌹شهید کربلا
#زهیر_بن_قین_بجلی
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
https://eitaa.com/behshtshohada
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
🌹🕊زیارتنامهی شهدا🕊🌹
🤲بسم رب الشهدا و الصدیقین
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
💐#شادی_روح_شهدا_صلوات💐
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
https://eitaa.com/behshtshohada
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
زندگینامه
#پاسدار_شهيد_محمدتقي _صادقي يولقون آغاج
🌹🍃دوم شهریور سال 1325 در روستاي تاریخی يولقون آغاج در خانه ای ساده اما پر از مهر و محبت به دنیا آمد. اهالی خانه ای که در آن برهه زمانی، مکتبی و معتقد به دين مقدس اسلام بودند؛ تمام همتشان را با آمدن کودکی که نامش را به یاد امام عزیزشان محمد تقی گذاشته بودند، پای تربیتش نهادند تا پاک نهادی باشد که ناپاکی را به درون خود و جامعه اش روا نداند و مقابلش ایستادگی کند.
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
🌹 محمد تقی در خانواده ای با ایمان بزرگ شده و تربیت یافته بود، ذاتی پاک داشت و از همان كودكي معتقد به اسلام و براي تعاليم قرآني علاقه زیادی از خود نشان مي داد. اكثرا نماز شبش را می خواند و همیشه در نمازهاي جماعت پيشقدم بود. هر سال جلسات قرآن در روستایشان خیلی باشكوه برگزار می شد و اگر چنانچه بعضي علل و عوامل رژيم از برپائي چنين جلساتي در مساجد جلوگيري به عمل مي آوردند؛ شهيد محمدتقي صادقي جلسات قرآني را در منزل شخصي با ديگر دوستان و يارانش داير مي کرد تا با تعاليم از قرآن و چنگ زدن به اسلام ناب محمدي و قرآن، دل هاي خود را به طرف معبود و خداي يكتا سوق دهند و خود را در چنين مجالسي خادم واقعي قرآن مي دانست و سعي مي كرد به عنوان يك خادم به قرآن در جلسات شركت فعال داشته باشد.
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
🌹🍃محمد تقی دوران انقلاب اعلامیه های امام را پخش می کرد و به سخنرانیهایش گوش می کرد و در خیلی از جلسات شرکت می کرد تا بیشتر با هدف امام خمینی آشنا شود و بتواند بهترین خدمت را در این راه برای امامش انجام دهد. روزهای انقلاب هم با دادن شهدای بسیار سپری شد تا اينكه انقلاب به رهبري امام خميني به پيروزي رسید.
*******************
بعد از انقلاب یک و نیم سال به عنوان بسیجی در راه اسلام و قرآن به کشورش خدمت کرد و سپس سال 59به عضويت رسمي سپاه پاسداران تكاب در آمد و در درگيري هاي منطقه تكاب حضور فعال و چشمگيری داشت.
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
🌹🍃هر پايگاهي كه توسط حزب ا... فتح مي شد در همان پايگاه با توجه به موقعيت پايگاه داوطلبانه جهت نگهباني و دفاع از اسلام و ميهن باقي مي ماند. حتي دوستانش به شهيد مي گفتند شما كه در عمليات شركت داشته ايد خانواده تان نگران است، برگرديد به شهر، بعدا بيائيد.
☘ اما محمد تقی در پاسخ دوستانش می گفت: پناه فرزندان و همسرم خداي يكتا است. انشاءا... در فرصت مناسب تر به آنها سر خواهم می زنم.
🌿حتي زماني كه زخمي گرديده بود، با دست باندپيچي شده به سپاه رفت و کارهایش را انجام داد.
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
💕محمد تقی صادقی سال 52 ازدواج کرده بود و دارای 2 فرزند پسر و 2 فرزند دختر بود. با اینکه متاهل بود اما این از بار مسئولیتش در برابر انقلاب و اسلام کم نمی کرد، او تمام توانش را بکار می برد تا در راه اسلام به کشورش خدمت کند؛ بخاطر درایتی که داشت به عنوان فرمانده گروه در سنندج انتخاب شده بود که در این مسیر هم رشادتهای بسیاری کرد،
🥀 تا اينكه چهاردهم مرداد سال 60 در راه سنندج - تكاب كه همراه چند تن از دوستان با وفایش، براي آوردن مهمات و ديگر وسايل از شهر سنندج بر مي گشتند که دچار سانحه رانندگی می شوند و محمد تقی و چند نفر از یارانش به درجه رفيع شهادت نائل گشت.
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#شهید_جمهور
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹