#شهید_مدافع_حرم_روح_الله_مهرابی
🌷🍃 یازدهمین روز از دومین ماه سال ۱۳۶۱ دیده به جهان گشود. همزمان با سالروز میلاد امام امت و او همنام روحالله خمینی شد. خانواده شش نفریشان پر بود از صفا و صمیمیت و مهربانی. مدیریت و تربیت پدر، در کنار مهربانی و صفای مادر، در خانواده محیط امنی برای رشد و تعالی فرزندان ایجاد کرده بود.
🍃 روحالله از کودکی علاقه زیادی به کارهای فنی داشت و درس و کار و زندگیاش را بر مبنای همین علاقه پیش برد. مقطع راهنمایی را که تمام کرد به پیشنهاد پدر لباس پاسداری بر تن کرد و به انجام خدمات فنی در مرکز بازسازی زرهی شهید زینالدین مشغول شد.
***********************
💞در سال ۱۳۸۲ با دختری متعهد ازدواج کرد و ثمره ازدواجش دختری به نام🧒 زینب و پسری به نام 👦حسین شد. میل و علاقهاش به تحصیل، درونش غلیانی ایجاد کرد تا با شوق و علاقه در کنار کار تحصیلاتش را هم ادامه دهد.
🏫 پس در دانشگاه علمی کاربردی شهید دستواره مشغول به تحصیل شد از بهترین دانشجویان دانشگاه گشت.
🌾 آنگاه که خاک کشورهای اسلامی در زیر آتش داعشیان قرار گرفت و ترس از اشغال سرزمینهای مقدس دل غیرتمندان را لرزاند، روحالله که تخصص و توانمندی لازم را داشت تصمیم گرفت به یاری مجاهدان بشتابد.
🍀 پس داوطلب اعزام به عراق شد و از طریق مؤسسه شهید زینالدین با عنوان تکنسین ادوات جنگی اعزام شد.
*******************
🌾وی پس از پایان چهل روز اعزامش به عراق، در حالیکه آماده بازگشت به میهنش بود متوجه شد چند تجهیز نظامی در منطقه عملیاتی عاشورا زمینگیر شده و نیاز به بازسازی دارند. به همراه همرزمش حمیدرضا مرادی داوطلبانه از بازگشت به وطن خودداری کرده و راهی منطقه عملیاتی شد.
******************************
🥀🍃صبح روز جمعه دوم آبان سال ۱۳۹۳ در حین مأموریت در تله انفجاری که توسط نیروهای خبیث داعشی در منطقه جرف الصخر عراق تعبیه شده بود، قرار گرفت و در عروجی آسمانی، حضوری جاودانه یافت و در سن ۳۲ سالگی از شهدای مدافع حرم شد.
📚#کتاب
"قلبی برایت می تپد"
📖در برشی از این کتاب میخوانیم: «انگار گرد آرامش را به قلب همهشان پاشیدند. برایش آن لحظه خریدنیترین لحظه عمرش بود. زهرهای که سختی حال حسین و زینب برایش رمقی نگذاشته بود به این فکر کرد که اگر روح الله زیارت دلچسب امام حسین(ع) نصیبش شد او هم جا نمانده...».
#کتاب «قلبی برایت میتپد» زندگینامه داستانی شهید مدافع حرم #روحالله_مهرابی به روایت همسر در قطع رقعی و ۲۳۶ صفحه، به قلم کوثر شریف نسب به رشته تحریر درآمده و همزمان با ایام هفته کتاب توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر شد.
🏴🏴🌷🏴🌷🏴🏴
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#یا_رقیه
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🏴🌷🏴🌷🏴🌷🏴
@ppt_doaادعیهومناجاتصوتیزیارت عاشورا۩میرزامحمدی.mp3
زمان:
حجم:
11.95M
#زیارت_عاشورا #روضه
🎤 حجت الاسلام #میرزامحمدی
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌷#شهید_روح_اله_مهرابی
🏴🏴🌷🏴🌷🏴🏴
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#یا_رقیه
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🏴🌷🏴🌷🏴🌷🏴
6.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫#هر_روز_با_قرآن
✨✨✨✨✨✨
#تلاوت_روزانه_قرآن
💫صفحه_۱۵۸
#استاد_شاکر_نژاد
#قرآن_کریم
🌷هر روز یک صفحه از #قرآن
هدیه به شهدا🌷
✏️ توصیه مهم حضرت آیتالله خامنهای:
#هر_روز_حتماً_قرآن_بخوانید حتّی روزی نیم صفحه، روزی یک صفحه بخوانید، امّا ترک نشود. در دنیای اسلام هیچ کس نباید پیدا بشود که یک روز بر او بگذرد و آیاتی از قرآن را تلاوت نکند.
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#شهید_جمهور
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
لیست زائرا دست کیه4_5917737538226753118.mp3
زمان:
حجم:
15.61M
#به_تو_از_دور_سلام
لیست زائرا دست کیه ...
«لبیک یاحسین جانم»
بسیاردلنشین
🎙مجتبی_رمضانی
هرکس دلش شکست ما رو هم دعا کنید
🏴🏴🌷🏴🌷🏴🏴
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#یا_رقیه
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🏴🌷🏴🌷🏴🌷🏴
بهشت شهدا🌷
🦋💐💚💐 💐💚💐🦋 رمان شب #بدون_تو_هرگز 57 "تقصیرِ پدرم بود..." 🔹این رو گفتم و از جا بلند شدم ... ⭕
🦋💐💚💐 💐💚💐🦋
رمان شب #بدون_تو_هرگز 58
"حس دوم"
📑 درخواستِ تحویلِ مدارکم رو به دانشگاه دادم ... باورشون نمی شد میخوام برگردم ایران... هر چند، حق داشتن ...
🔹 نمی تونم بگم وسوسه شیطان و اون دنیای فوق العاده ای که برام ترتیب داده بودن ...گاهی اوقات، ازم دلبری نمی کرد ...
👿 اونقدر قوی که تهِ دلم می لرزید...⚡️
🇮🇷 زنگ زدم ایران و به زبانِ بی زبانی به مادرم گفتم می خوام برگردم ...📞
اوّل که فکر کرد برای دیدار میام ... خیلی خوشحال شد ...😍
امّا وقتی فهمید برای همیشه است ... حالتِ صداش تغییر کرد ... توضیح برام سخت بود...
–چرا مادر؟ ... اتفاقی افتاده؟...
🔷–اتفاق که نمیشه گفت ... امّا شرایط برای من مناسب نیست ... منم تصمیم گرفتم برگردم ... "خدا برای من، شیرین تر از خرماست..."
–امّا علی که گفت....
🔸پریدم وسطِ حرفش ... بغض گلوم رو گرفت...
–من نمی دونم چرا بابا گفت بیام ... فقط می دونم این مدت امتحان های خیلی سختی رو پس دادم ... بارها نزدیک بود کل ایمانم رو به باد بدم ...😔
گریه ام گرفت ...
- مامان نمی دونی چی کشیدم ... من، تک و تنها ... لِه شدم... 😭
⭕️ توی اون لحظات به حدی حالم خراب بود که فراموش کردم ... دارم با دلِ یه مادر که دور از بچه اش، اون سرِ دنیاست ... چه می کنم ... و چه افکارِ دردآوری رو توی ذهنش وارد می کنم...
😓 چند ساعت بعد، خیلی از خودم خجالت کشیدم...
–چطور تونستی بگی تک و تنها ... اگر کمکِ خدا نبود الان چی از ایمانت مونده بود؟ ... فکر کردی هنر کردی زینب خانم؟...‼️
💭 غرق در افکارِ مختلف ... داشتم وسایلم رو می بستم که تلفن زنگ زد ☎️
👨⚕دکتر دایسون ... رئیسِ تیمِ جراحی عمومی بود ... خودش شخصاً تماس گرفته بود تا بگه ... دانشگاه با تمام شرایط و درخواست های من موافقت کرده...
✌️🏼برای چند لحظه حس پیروزی عجیبی بهم دست داد ... 😌
🔹امّا یه چیزی تهِ دلم می گفت ... اینقدر خوشحال نباش ... همه چیز به این راحتی تموم نمیشه....
و حق، با حس دوم بود.......
📝(نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)🥀
🦋کانال بهشت شهدا:
https://eitaa.com/behshtshohada💝
🦋💐💚💐💐💚💐🦋
#بدون_تو_هرگز 59
"هوای دلپذیر"
⭕️ برعکس قبل، و برعکس بقیه دانشجوها ... شیفت های من، از همه طولانی تر شد ... نه تنها طولانی ... پشت سر هم و فشرده ...
🚷 فشار درس و کار به شدت شدید شده بود ... گاهی اونقدر روی پاهام می ایستادم که دیگه حس شون نمی کردم ... از ترسِ واریس، اونها رو محکم می بستم ... به حدی خسته می شدم که نشسته خوابم می برد...😴
🌙سخت تر از همه، رمضان از راه رسید ... حتی یه بار، کل فاصله افطار تا سحر رو توی اتاق عمل بودم ... عمل پشت عمل... 🌡💉
🔹انگار زمین و آسمان، دست به دست هم داده بود تا من رو به زانو در بیاره ... امّا مبارزه و سرسختی توی ژن و خونِ من بود...😌 💪🏼✌️🏼
🔸از روز قبل، فقط دو ساعت خوابیده بودم ... کل شب بیدار ... از شدتِ خستگی خوابم نمی برد ... بعد از ظهر بود و هوا، ملایم و خنک ...
⛲️ رفتم توی حیاط ... هوای خنک، کمی حالم رو بهتر کرد ... 🙂
❇️ توی حالِ خودم بودم که یهو دکتر دایسون از پشت سر، صدام کرد ... و با لبخند بهم سلام کرد...
–امشب هم شیفت هستید؟
–بله...
–واقعاً هوای دلپذیری شده...
🔷 با لبخند، بله دیگه ای گفتم ... و تهِ دلم التماس می کردم به جای گفتنِ این حرف ها، زودتر بره ... بیش از اندازه خسته بودم و اصلاً حس صحبت کردن نداشتم ... اون هم سرِ چنین موضوعاتی...
به نشانه ادب، سرم رو خم کردم ...
🔸 اومدم برم که دوباره صدام کرد...❗️
–خانم حسینی ... من به شما علاقه مند شدم❤️
و اگر از نظرِ شما اشکالی نداشته باشه ... می خواستم بیشتر باهاتون آشنا بشم.......
📝(نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)🥀
🦋کانال بهشت شهدا:
https://eitaa.com/behshtshohada💝
🦋💐💚💐 💐💚💐🦋
#بدون_تو_هرگز 60
"خانواده"
❇️ برای چند لحظه واقعاً بریدم...
–خدایا، بهم رحم کن ... حالا جوابش رو چی بدم؟...
🔸 توی این دو سال، دکتر دایسون ... جزء معدود افرادی بود که توی اون شرایط سخت ازم حمایت می کرد ...
🔹 از طرفی هم، ارشدِ من ... و رئیسِ تیمِ جراحی عمومی بیمارستان بود ...
و پاسخم، می تونست من رو در بدترین شرایط قابلِ تصور قرار بده...
👨⚕–دکتر حسینی ... مطمئن باشید پیشنهادِ من و پاسخِ شما... کوچک ترین ارتباطی به مسائلِ کاری نخواهد داشت ... پیشنهادم صرفاً به عنوان یک مَرده ... نه رئیسِ تیمِ جراحی...
🔵 چند لحظه مکث کردم تا ذهنم کمی آروم تر بشه...
–دکتر دایسون ... من برای شما به عنوان یه جراحِ حاذق و رئیس تیم جراحی ... احترام زیادی قائلم ... علی الخصوص که بیان کردید ... این پیشنهاد، خارج از مسائل و روابطِ کاریه...
✔️ _ امّا این رو در نظر داشته باشید که من یه "مسلمانم" ... و روابطی که اینجا وجود داره ... بین ما تعریفی نداره ...
🔞 _ اینجا ممکنه دو نفر با هم دوست بشن و سال ها زیرِ یه سقف زندگی کنن ... حتی بچه دار بشن ... و این رفتارها هم طبیعی باشه ... ❌
✅🌺 _ ولی بین مردمِ من، نه ... ما برای خانواده "حرمت" قائلیم ... و نسبت بهم احساسِ مسئولیت می کنیم...
_ با کمالِ احترامی که برای شما قائلم ... پاسخِ من منفیه......
📝(نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)🥀
🦋کانال بهشت شهدا:
https://eitaa.com/behshtshohada💝