eitaa logo
بهشت شهدا🌷
146 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
843 ویدیو
16 فایل
🌟 پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله):  «یَشفَعُ یَوْمَ الْقِیامَةِ الأَنْبِیاءُ ثُمَّ الْعُلَماءُ ثُمَّ الشُّهَداءُ»؛ (روز قیامت نخست انبیاء شفاعت مى کنند سپس علما، و بعد از انها شهدا) #هر_خانواده_معرف_یک_شهید 🌷خادم الشهدا @Maedehn313 @z_h5289
مشاهده در ایتا
دانلود
بهشت شهدا🌷
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 #رویای_نیمه_شب ❣قسمت بیست و دوم ✨نزدیک به صد سال از انقراض دولت بنی عباس می گذرد؛ اما ه
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت بیست و سوم ✨مشتری محترمی با سر تراشیده و ریش خضاب کرده از صحن بیرون آمد. ابوراجح سه حوله گلدار و اعلا را به او داد تا دور کمر ببندد و روی شانه و سرش بیندازد. 🍁شانه و بازوهای او را مالش داد و از شیشه ای که در آن مشک بود، کمی به ریش حنایی رنگش مالید. مسرور، ظرف انگور را مرتب کرد و جلویش گذاشت. کمک کرد لباس بپوشد. فکری ناراحت کننده، ذهنم را به خود مشغول کرد. شاید ابوراجح می خواست ریحانه را به مسرور بدهد. لابد اگر مسرور ریحانه را خواستگاری می کرد، جواب رد نمی شنید. از کودکی نزدش کار کرده بود و ابوراجح به او احتیاج داشت. بارها دیده بودم که مسرور، مانند شیعیان با دست های افتاده نماز می خواند. ابوراجح ترجیح می داد دخترش را به مسرور بدهد تا روزی که ضعف و پیری او را از پا می انداخت، دامادش حمام را اداره کند و نوه هایش بعدها وارث حمام شوند. همه چیز علیه من بود. انگار زمین و آسمان دست به دست هم داده بودند تا ریحانه را از من بگیرند. آن مشتری محترم، موقع رفتن، مدتی از نزدیک به قوها نگاه کرد و انعام خوبی به مسرور داد. مسرور با خوشحالی کفش های او را جلوی پایش جفت کرد. چند قدمی هم همراهی اش کرد و برگشت. شنیده بودم پدربزرگِ زمین گیری دارد. ابوراجح هوای آن پیر از کار افتاده را هم داشت و کمک هایی به او می کرد. گاهی در نبود مسرور، ریحانه و همسرش را به خانه شان می فرستاد تا آنجا را خوب تمیز کنند. یک بار هم شاهد بودم که نیمی از غذایی را که ریحانه آورده بود، کنار گذاشت تا مسرور به خانه ببرد. شک نداشتم مسرور در انتظار روزی بود که ریحانه را بانوی خویش ببیند. مسرور ظرف انگور را دوباره آورد و جلوی من گذاشت. سعی کرد لبخند بزند. از بازی روزگار حیرت کردم. روزی ریحانه، هم بازی من بود و مسرور به من حسادت می کرد و حالا مسرور، ریحانه را در چنگ خود می دید و من به او غبطه می خوردم. ادامه دارد... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 ﷻ 💍💝https://eitaa.com/behshtshohada💍💝
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت بیست و چهارم ✨ابوراجح آمد کنارم نشست. مسرور ظرف های سدر و حنا را روی طبقی چید تا در دسترس مشتری ها باشد. 🍁ابوراجح بوی مشک می داد. برای اولین بار از بوی آن بدم آمدم. نمی توانستم مثل گذشته، ابوراجح را دوست داشته باشم. می خواستم از آنجا بروم. احساس کردم بیگانه ام. بوی حمام که همیشه برایم لذت بخش بود، حالا سنگین و خفه کننده شده بود. شاید مسرور، ریحانه را خواستگاری کرده بود و من خبر نداشتم. آن گوشواره را شاید برای عروسی خریده بودند. مسرور با دیدن آن گوشواره، خوشحال می شد و ریحانه برایش زیباتر به نظر می رسید.هرگز هم ریحانه نمی گفت که آن را من ساخته ام. اگر هم می گفت، چه اهمیتی برای مسرور داشت. شاید هم به ریش من و پدربزرگم می خندید. قوها از هم فاصله گرفته بودند. یکی با نوکش پرهایش را مرتب می کرد و دیگری بی حرکت بود و موج های آرامی که از ریزش فواره درست می شد، او را به کندی دور خودش می چرخاند. ابوراجح گوشهٔ بینی ام را خاراند. به خود آمدم و هر طور بود لبخند زدم. _هاشم جان! خودت را به فکر و خیال نسپار. به خدا توکل کن! شاید همسری که در طالع توست، همین است. شاید هم دیگری است. اگر همین است که به او خواهی رسید. اگر دیگری است، دعا می کنم بارها از این یکی بهتر باشد و در کنارش سعادتمند شوی. کسی با موقعیت تو حتی می تواند دختر حاکم را خواستگاری کند. قویی که به جفتش پشت کرده بود، به دانه های انگوری که در پاشویه بود نوک می زد. برای پس زدن افکاری که آزارم می داد، سعی کردم منطقی فکر کنم.من ثروتمند و زیبا بودم. چرا باید خودم را آن قدر کوچک و ضعیف نشان می دادم که دختر یک حمامی بتواند به آن راحتی مرا به بازی بگیرد؟ ادامه دارد... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 ﷻ 💍💝https://eitaa.com/behshtshohada💍💝
AudioCutter_ale-yasin-samavati.mp3
6.73M
🎤استاد مهدی الّلهُـمَّ‌عَجِّــلْ‌لِوَلِیِّکَـــ‌الْفَـــرَج به نیت ظهور (عج) زیارت آل یاسین می خوانیم 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ https://eitaa.com/behshtshohada 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🕗 به صحنش رسیدم، که باران🌦 گرفت دل مرده‌ام لحظه‌ای جان گرفت غریبانه غرق زیارت شدم لبم بوی آیات قران گرفت با یک سلام زائر آقا شوید✋ اللهّـــمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضـا المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ عَلي مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق‌ الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَة زاكيَةً* *مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كافْضَل ماصَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِك*َ 🍀 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/behshtshohada 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💝بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ💝 ششمین دوره چله توسل و هدیه صلوات بر شهدا 🕊️🌷🕊 🔰امروز شنبه ۳۱ شهریورماه 1403 🌺مصادف با ولادت پیامبر نور ورحمت حضرت «محمد ﷺ» وامام صادق (علیه السلام)🌺 🌹 «اولین » روز چله صلوات ،زیارت عاشورا و توسل به شهدا 🌷 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/behshtshohada 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 «»
🌹🕊زیارتنامه‌ی شهدا🕊🌹 🤲بسم رب الشهدا و الصدیقین اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊 💐💐 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/behshtshohada https://eitaa.com/behshtshohada 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥چرا هنوز شهید گمنام داریم؟ 🔹با گذشت ۳۵ سال از پایان دفاع مقدس هنوز تفحص شهدا ادامه دارد. شهدایی که هر کدام بنا به دلایلی شناسایی‌شان سال‌ها طول کشیده. در اینجا این دلایل را بررسی کرده‌ایم. 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/behshtshohada 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
باران می‌بارد،انگار لالایی میگوید،یاس آرام می‌شود و میخوابد... صدای انتظار به گوش میرسد،بوی خاک می آید،غربت به آسانی لمس میشود🥀 یاس خود را در بیابانی برهوت میبیند،مادری را می‌بیند که چندین فانوس در دست دارد و هر کدام را در جایی معین می‌گذارد سپس لبخند می زند و با زمین سخن میگوید،از زیر آن شن ها صدا های مختلف می آید که تشکر می‌کنند و او را می ستایند.💗 هوا از عطر گل محمدی پر می‌شود هنگامی که مادر به یکی از صدا ها میگوید دیگر وقت رفتن است...صدا گریه کنان میگوید نه آخر من به شما عادت کردم من که مادری جز شما ندارم❤️‍🩹 مادر لبخند می‌زند و میگوید همه شما برای همیشه پسران من خواهید بود... مدتی بعد گروهی می‌آیند و آن صدا را میابند،آری آن صدا شهید گمنامی بود که پیدا شده اما چرا غربت بیشتر احساس می‌شود... شهید بی قراری می‌کند،در تابوتی پر از عشق ملت و روکشی از پرچم ایمان و ایران راهی دیارش میشود😇 اما این هیاهو دیگر چیست؟ وقتی به شهر می‌رسد،پدری که چند سال پیش جوانش را با عطر نرگس راهی جبهه کرد میگوید:(آری این پسر من است،پسر من،او وقتی از جبهه برمی‌گشت بوی گل نرگس میداد.) از آن طرف مادری که ورد زبانش پسرم،پاره تنم،است می آید و میگوید:(نه این پسر من است کلی نذر کردم که تا دوباره برگردد،دیشب به خوابم آمد و گفت که می آید او هیچ وقت به من دروغ نمی‌گوید...) چه می توان گفت با پدر داغدیده همراه شود یا مادر منتظر؟ آنقدر بحث بالا می‌گیرد که می‌گویند حق با این مادر منتظر است، همیشه حس مادری درست میگوید. یاس هم تایید می‌کند،آخر آن مادر نورانی حتما صدای نذر و نیاز های مادر شهید به درگاه خدا را شنیده و از او خواسته که پسر جوانش به خانه برگردد وگرنه چه دلیلی داشت که آن شب مادر نورانی گفت: باید برگردی! تشییع تمام می‌شود با شکوهی بسیار،یاس خوشحال است که شهید مادرش را یافته اما شهید هنوز بی قراری می‌کند مانند کودکی که دلش برای مادرش تنگ شده باشد،شاید میخواهد مادرش با او سخن بگوید🥲 مادر سخن ها از انتظارش میگوید،سنگ قبر را می‌بوسد و قربان صدقه اش می‌رود. یاس اما می‌بیند که شهید آرام اشک می‌ریزد و میگوید:از خدا میخواهم آرام جان واقعی ات را بیابی. شب که می‌شود از دور مادر نورانی با فانوسی به دست به مزارش نزدیک میشود،شهید میگوید:ای کاش می‌توانستم انتظارش را به سر آورم و آرام جانش باشم،همان گونه که شما هستی... یاس گیج می‌شود،آخر مادر نورانی هر شب به دیدار شهدای گمنام میرفت،اما... چندین روز بعد معلوم می‌شود که پسر جوان هنوز مانند مادرش گمنام است،آخر میدانید پسر آن مادر از اسارت عراقی ها برمیگردد🥀 شهید با احساسی ما بین اشک و لبخند به یاس میگوید میدانی خیلی خوشحالم خیلی،چون هنوز گمنام هستم و مادرم فاطمه زهرا (سلام الله علیها) است😭 آسمان میغرد و بیشتر اشک میرزد انگار خواب یاس را دیده که اینگونه میگرید. یاس از خواب میپرد با صورتی خیس و عطر نرگسی که در هوا پیچیده.‌.. ⚘️⚘️⚘️ به یاد گلزار شهدای تکاب https://eitaa.com/behshtshohada