eitaa logo
بهشت شهدا🌷
146 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
830 ویدیو
16 فایل
🌟 پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله):  «یَشفَعُ یَوْمَ الْقِیامَةِ الأَنْبِیاءُ ثُمَّ الْعُلَماءُ ثُمَّ الشُّهَداءُ»؛ (روز قیامت نخست انبیاء شفاعت مى کنند سپس علما، و بعد از انها شهدا) #هر_خانواده_معرف_یک_شهید 🌷خادم الشهدا @Maedehn313 @z_h5289
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Mohsen Farahmand - Doaye Ahd.mp3
9.64M
🗓روزبیست و هفتم 💚 🟢هرکس چهل صبحگاه دعای عهد را بخواند، از یـــــــــاوران قائم ما باشید و اگــــــر پیش از ظهور آن حـضـرت از دنــیا برود، خدا او را از قــبـر بیرون آورد که در خدمت حضرت باشد و حق تعالی بر هر کــــلمه هزار حسنه به او کرامت فرماید. و هزار گناه از او محو ساخت. 🌸به نیت شهید 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ https://eitaa.com/behshtshohada 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫 ✨✨✨✨✨✨ 💫صفحه_۲۹۹ 🌷هر روز یک صفحه از هدیه به شهدا🌷 ✏️ توصیه مهم حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: حتّی روزی نیم صفحه، روزی یک صفحه بخوانید، امّا ترک نشود. در دنیای اسلام هیچه کس نباید پیدا بشود که یک روز بر او بگذرد و آیاتی از قرآن را تلاوت نکند. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ https://eitaa.com/behshtshohada 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔖منبر کوتاه 🔖 🎥 🔅رجب ماه رسیدنه! 🔰 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ https://eitaa.com/behshtshohada 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
صد‌پسر‌درخون‌بغلتد‌گم‌نگردد‌دختری ڪاش‌آن‌دختر‌بفهمد‌غیرت‌آن‌صد‌پسر...!💔 ‌ ╔══🌿•°🌹 °•🌿══ 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/behshtshohada https://eitaa.com/behshtshohada 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
12.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به غیر خدا خاطره پند آموز و شنیدنی رهبر انقلاب از دوره ای که در زندان بودند 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ https://eitaa.com/behshtshohada 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهشت شهدا🌷
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 #فصل_فیروزه ❣قسمت بیست و هشت ✨اسب، سر از حصیر بلند کرد و به او خیره شد. سیندخت دلجویانه
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت بیست و نه ✨سیندخت به پیاله زل زد. آن را میان دستش چرخاند و به ماه خیره شد. 🍁_از بانویت انتظاری ندارم، روزی که مولایت به نیشابور آمد و کیارش او را دید، همه سرنوشت من برهم ریخت. بار اولی که دیده بودمش، عشق با همه تجلی اش در هر دوی ما آغاز شد اما پس از توقف کیارش کنار دروازه نیشابور و شنیدن کلام مولایت، کیارش موجود دیگری شد. موجودی که گویی از کهکشانی دیگر به زمین آمده است. سیندخت، روز بعد از دروازه نیشابور را به خاطر آورد؛ روزی که با عتاب به مغازه کیارش پانهاد. کیارش از جای برخاست و احترامش کرد.سیندخت طعنه آمیز به کاغذی که روی میز او بود، اشاره کرد و گفت: _با شوق شیعیان حدیث می نوشتی، از موبدان خسته ای یا از اهورامزدا؟! کیارش لب هایش را روی هم فشرد. خشکی گلویش را سیندخت هم دریافت. آهی کشید و گفت: _تشنه ام؛ جرعه ای از حقیقت سیرابم خواهد کرد. سیندخت در جای خود میخکوب شده بود. نمی دانست در پاسخ کوبنده ترین جمله ای که انتظار شنیدنش را نداشت، چه باید بگوید. چند قدم عقب رفت و بر نیمکت فرسوده نشست. کیارش سر به زیر افکند و با لحنی دلجویانه گفت: _دختر سلطان بهادر! کاش از نزدیک او را می دیدید. من ده سال پیش او را دیده بودم. ده سال پیش در مدینه، در سفری که به همراه اربابم برای فروش سنگ هایمان رفته بودیم. او را در مسجدالحرام دیدم. گنجه ای از سنگ بر دوش داشتم. اربابم مقابل او ایستاده بود و درباره سنگ ها سخن می گفت. غلامش قدمی پیش نهاد و گنجه را از دوشم برگرفت. لبخندی زد و کیسه ای پر از درهم به سویم گرفت و با مهربانی به من گفت: مولایمان به ما آموخته که مزد کارگر را تا زمانی که عرقش خشک نشده، باید پرداخت. ادامه دارد... ✨✨✨✨✨ 💐أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰآ 💐السَّلامُ عَلَیْکِ یَا عَمَّهَ وَلِیِّ اللّٰه 🕊💖 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/behshtshohada 🕊💖
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت سی ✨صدای کیارش در نیمه شب بیابان همچنان در گوش سیندخت طنین داشت. خدیجه گوش به سخنان پراکنده او سپرده بود. 🍁_نگفتی کهکشانی شدن کیارش چه ربطی به دروازه نیشابور داشت، شاهزاده؟! خدیجه سطل آب را کناری کشید و رو به اُم مسعود سر تکان داد. _پاشویه فایده ای ندارد، خانم! تبش خیلی بالاست. به نظرم باید گیاه جوشانده به او بخورانیم. تا آبادی بعدی خیلی مانده؟ اُم مسعود، بادبزنی را روی پیشانی سیندخت تکان داد. _دارد هذیان می گوید، دختر بیچاره! نزدیک ظهر است و طبق آنچه جناب عبدالله گفته اند، چیزی تا ساوه نمانده. باید دوام بیاورد. خدیجه! باز هم دستمال مرطوب به من بده. خدیجه بیش از همیشه نگران به نظر می رسید. حرکت آرام شترها، گاه به گاه، کجاوه را تکان می داد؛ تکانی گهواره ای که خواب عمیق سیندخت را آسوده تر جلوه می داد. اُم مسعود اما خوب می دانست که شدت تب تا چه اندازه جان سیندخت را به خطر انداخته است. خدیجه کوزه را به دست اُم مسعود داد و پای بستر سیندخت زانو زد. دستی بر پیشانی اش نهاد و زیر لب گفت: _خیلی داغ است. می ترسم اُم مسعود! تا حالا ندیده بودم پریشانی، کسی را به بستر تب بیاندازد. لب های سیندخت تکان خورد: کیارش... حصنی... ابن موسی... کلمات او گرچه در نظر اُم مسعود و خدیجه به هذیان می مانست اما حقیقتی ورای آن جاری بود. این را ساعتی بعد، وقتی تب فروکش کرد، می شد فهمید. وقتی چشم گشود و در بستر نشست. آهی کشید و به چشم های خدیجه زل زد. _عشق کیارش، به ابن موسای شما غریزی بود یا فطری؟ خدیجه به چشمان مدهوش اُم مسعود پناه برد و سکوت کرد. اُم مسعود دست هایش را بالا برد و خدا را شکر کرد. شکرش برای این بود که سیندخت از بستر تب برخاسته بود اما در نظر خدیجه او داشت خدا را سپاس می گفت، به این دلیل که دختر آتش پرست، در مولا و نام او توقف کرده است. سیندخت پرسشگرانه به خدیجه خیره مانده بود؛ در انتظار جوابی که تب ابهاماتش را فرو بنشاند. به جای او، اُم مسعود لب گشود: _تنها بندگان برگزیده خداوند طعم عشق را می چشند. همین را بدانی و باور کنی، در قاعده عشق کافی است. سیندخت سر در خویش فرو برد و سپس با صدایی رسا ادامه داد: _کافی نیست. قاعده عشق من و کیارش آنگاه به هم خورد که او بر سنگی، حدیث مولایتان را نوشت و آن را برایم فرستاد؛ میان جعبه ای بزرگ که رویش را با پارچه ای ابریشمی پوشانده بود. وقتی پیکش صندوق سنگین را میان اتاقم نهاد، حتی پدرم نپرسید که این هدیه از سوی کیست و چه خوب شد که نپرسید؛ زیرا وقتی نوشته های روی سنگ را دیدم، دانستم که کیارش از آیین زرتشت روی خواهد گرداند. ادامه دارد... ✨✨✨✨✨ 💐أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰآ 💐السَّلامُ عَلَیْکِ یَا عَمَّهَ وَلِیِّ اللّٰه 🕊💖 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/behshtshohada 🕊💖