eitaa logo
بهشت شهدا🌷
146 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
784 ویدیو
15 فایل
🌟 پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله):  «یَشفَعُ یَوْمَ الْقِیامَةِ الأَنْبِیاءُ ثُمَّ الْعُلَماءُ ثُمَّ الشُّهَداءُ»؛ (روز قیامت نخست انبیاء شفاعت مى کنند سپس علما، و بعد از انها شهدا) #هر_خانواده_معرف_یک_شهید 🌷خادم الشهدا @Maedehn313 @z_h5289
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫 ✨✨✨✨✨✨ 💫صفحه_۱۹۵ 🌷هر روز یک صفحه از هدیه به شهدا🌷 ✏️ توصیه مهم حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: حتّی روزی نیم صفحه، روزی یک صفحه بخوانید، امّا ترک نشود. در دنیای اسلام هیچ کس نباید پیدا بشود که یک روز بر او بگذرد و آیاتی از قرآن را تلاوت نکند. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ https://eitaa.com/behshtshohada 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
20.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تذکر شدید اللحن حجت الاسلام قاسمیان به رییس جمهور: شما قرآن نخوانده اید!؟ شما دارید ملت را به ورطه انتخابهای سخت و خونین می کشانید!؟ ... 😔 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ https://eitaa.com/behshtshohada 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
حضرت معصومه ای(س) و چشم هایم فرش توست با تو ایران رنگ و بویِ حضرت زهرا(س) گرفت 💐سالروز ورود با برکت حضرت معصومه سلام الله علیها به قم مبارک باد💐 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ https://eitaa.com/behshtshohada 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هرگز فراموش نکنید تا خود را نسازیم و تغییر ندهیم جامعه تغییر نمی‌کند... 🕊 -شهید ابراهیم هادی ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/behshtshohada https://eitaa.com/behshtshohada 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهشت شهدا🌷
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 #رویای_نیمه_شب ❣قسمت سی و شش ✨تصمیم گرفتم صبح فردا، سراغ ریحانه و مادرش بروم و هر چه را
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت سی و هفت ✨صبح به کندی از پله ها پایین رفتم. پدربزرگ در حیاط، روی تخت چوبی منتظرم نشسته بود. نزدیک که شدم، ایستاد. شانه هایم را گرفت و خیره نگاهم کرد. 🍁_چی شده هاشم؟ چرا رنگ پریده و بی حالی؟ چرا نیامدی صبحانه بخوری؟ گیج و منگ بودم. نمی توانستم روی پا بایستم. روی تخت نشستم. _نمی دانم. دیشب بی خوابی به سرم زده بود. وقتی هم به خواب رفتم، باز خواب های پریشان دیدم. دیگر وقتی شب می شود، وحشت می کنم. _بهتر است امروز در خانه بمانی و استراحت کنی. فردا باید به دارالحکومه بروی. با این حال و قیافه که نمی توانی بروی. خدمتکارمان را که پیرزن مهربانی بود، صدا زد. _امّ حباب! امّ حباب از آن طرف حیاط، سرش را از اتاقی بیرون آورد. _بله آقا. _این بچه، مریض احوال است. امروز در خانه می ماند.باید حسابی تیمارش کنی. ظهر که آمدم، باید صحیح و سالم تحویلم بدهی. _خیالتان راحت باشد آقا. رو کرد به من و گفت: این حالت ها برایم آشناست. نگران کننده است. به ریحانه علاقه پیدا کرده ای، درست است؟ حدس زده بودم. حالا چه باید کرد؟ هیچ راه حلی برای ازدواج تو با او به فکرم نمی رسد. گرفتاری مان که یکی دو تا نیست! از رفتار دیروز قنواء هم برمی آمد که شوهر آینده اش را پیدا کرده. نتوانستم جلوی تعجبم را بگیرم. _چه می گویی پدربزرگ؟ کنارم نشست و دست روی شانه ام گذاشت. _تو آن قدر خامی و آن قدر ریحانه، ذهن و دلت را پر کرده که متوجه اطرافت نیستی! ایستادم. سرم گیج رفت. _اگر این طور است به دارالحکومه نمی روم. مرا سر جایم نشاند و خودش برخاست. _زود تصمیم نگیر. فکرش را که می کنم می بینم این طوری بد هم نیست. به نفع توست که قنواء را به ریحانه ترجیح دهی. مرجان صغیر ناصبی است؛ با شیعیان دشمنی می کند، اما وصلت با او افتخار بزرگی است. اگر پایت به دارالحکومه باز شود، خیلی زود ریحانه را فراموش می کنی. یعنی در واقع چاره دیگری نداری. ادامه دارد... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 ﷻ 💍💝https://eitaa.com/behshtshohada💍💝
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت سی و هشت ✨سرم را میان دست ها گرفتم. _نه پدربزرگ، نه. _آرام باش پسرم! _شما از ثروتمندان این شهرید. به فکر آینده ام هستید، ولی نمی توانید چیزی را که می خواهم به من بدهید. 🍁ضعف و ناامیدی، اشکم را راه انداخت. چند قطره ای روی پیراهنم چکید. کنارم نشست و در آغوشم گرفت. _جوانک دیوانه! نمی دانستم این قدر به آن دخترک فتنه انگیز علاقه پیدا کرده ای. تقصیر من است که از کارگاه بیرونت کشیدم. اگر همان جا مانده بودی، این همه گرفتاری پیش نمی آمد. امّ حباب که چاق و قد بلند بود، سراسیمه و نفس زنان پیش آمد. _خودم این قصاب از خدا بی خبر را خفه می کنم. گوشت دیروزش فاسد بوده و این طفلک مادرمرده مسموم شده. از غبغب آویزان و لرزانش خنده ام گرفت. لبخندم را که دید، نفس راحتی کشید و گفت: آه! خدا را شکر! پس حالت خیلی هم بد نیست. مرا بگو که می خواستم این قصاب بیچاره را خفه کنم. خدا از سر تقصیراتم بگذرد! پدربزرگ که نمی دانست باید چه کند، به امّ حباب گفت: برو جوشانده ای برایش بیاور. دیشب هم غذای درستی نخورد. رو به من گفت: باید فکر کنم ببینم چه می شود کرد. تو امروز را فقط استراحت کن. _من شب و روز دارم فکر می کنم. هیچ راهی نیست. قبل از رفتن گفت: باید به خدا توکل کنیم. کلید هر قفل بسته ای دست اوست. روی تخت دراز کشیدم. امّ حباب خیلی زود برایم معجونی مقوّی آورد. با خوردنش تا حدی حالم جا آمد. همه آنچه را اتفاق افتاده بود، برایش تعریف کردم. خیلی دلش برایم سوخت. از کودکی بزرگم کرده بود. علاقه فراوانی به من داشت. اشکش را پاک کرد و آب دماغش را گرفت. گفتم که ریحانه به خانم ها قرآن و احکام یاد می دهد. نشانی خانه شان را دادم. خواهش کردم برود و خبری از او برایم بیاورد. دو دیناری را که در جیبم بود بیرون آوردم و به طرفش گرفتم. خیلی بهش برخورد. _من تو را تر و خشک می کردم؛ حالا سکه هایت را به رخم می کشی؟ 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت سی و نه ✨می دانستم همین را می گوید. سکه ها را توی جیبم گذاشتم. باز دراز کشیدم. _مرا ببخش امّ حباب! تو به اندازه خودت گرفتاری داری. گناه تو چیست که من به این حال و روز افتاده ام؟ 🍁گوشه تخت نشست و زانویش را مالش داد. داشت سبک سنگین می کرد. _باشد. فردا شاید رفتم. البته شاید. امروز که حالم تعریفی ندارد. این درد زانو امانم را بریده. از او رو برگرداندم. _خجالت بکش بچه! حیف از تو نیست که عاشق دختر یک حمامی شده ای! _همین امروز باید بروی. تو که او را ندیده ای. وقتی او را ببینی، نظرت عوض می شود. _من فقط این را می دانم که هیچ دختری در حلّه، حتی لیاقت خدمتکاری تو را ندارد. _نمی توانم صبر کنم. باید خبری از او برایم بیاوری. اگر واقعا دوستم داری، همین حالا باید راه بیفتی. _حرفش را هم نزن. نباید به منِ پیرزن، زور بگویی.نمی دانم این عشق و عاشقی دیگر چه زهرماری است که شما جوان های ابله را این طور مریض و بیچاره می کند. خوش به حال خودم که در زندگی ام خبری از این چیزها نبود! شوهر خدا بیامرزم را دوست داشتم. او هم مرا دوست داشت، ولی وقتی به سفر می رفت، هیچ کدام دق مرگ نمی شدیم. ایستادم. وانمود کردم چشم هایم سیاهی می رود. _راست می گویی. نباید تو را به زحمت بیندازم. تو که عاشق نشدی، من شدم. چشمم کور خودم می روم. اگر شب شد و نیامدم نگران نشوید. بال بال زنان گفت: بگیر بنشین بچه! من نمی توانم جواب غرولند های آن پیرمرد بداخلاق را بدهم. هر چه بادا باد! می روم، اما اگر این دخترک بلا به جان گرفته را همانجا خفه کردم، ناراحت نشو! از خوشحالی می خواستم پرواز کنم. ادامه دارد... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 ﷻ 💍💝https://eitaa.com/behshtshohada💍💝
22.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌مقام معظم رهبری: 🌹امروز فضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست . 📽 توسل به چهل گرانقدر 5⃣ در پنجمین چله ی زیارت عاشورا وصلوات 💌دعوتنامه ای از طرف شهدا 🔰در کانال منتظر عزیزان هستیم 🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/behshtshohada 🌹🌹🌹🌹🌹