6.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫#هر_روز_با_قرآن
✨✨✨✨✨✨
#تلاوت_روزانه_قرآن
💫صفحه_۲۳۵
#استاد_کریم_منصوری
#قرآن_کریم
🌷هر روز یک صفحه از #قرآن
هدیه به شهدا🌷
✏️ توصیه مهم حضرت آیتالله خامنهای:
#هر_روز_حتماً_قرآن_بخوانید حتّی روزی نیم صفحه، روزی یک صفحه بخوانید، امّا ترک نشود. در دنیای اسلام هیچ کس نباید پیدا بشود که یک روز بر او بگذرد و آیاتی از قرآن را تلاوت نکند.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
قدر همدیگر را بدانیم
خاک چیزی را که گرفت
پس نمیدهد
#پاسدار_مدافع_حرم
#شهید_علی_آقاعبداللهی
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
https://eitaa.com/behshtshohada
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#ادمین_گل_نرجس
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بر گوهـر تابندهی مولا صلوات
بر آینـهی حضـرت زهرا صلوات
خواهی اگر از خدا تو عیدی، بفرست
نذر قدم زینب کبــری #صلوات
✨ولادت عقیله بنی هاشم حضرت زینب سلام الله علیها مبارک 💐
https://eitaa.com/behshtshohada
بهشت شهدا🌷
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 #رویای_نیمه_شب ❣قسمت صدو سی و هشت ✨پدربزرگ گفت: راست می گوید. باورش سخت است، ولی واقعیت
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#رویای_نیمه_شب
❣قسمت صدو سی و نه
✨ابوراجح به خود تکانی داد. آهسته سر از سجده برداشت و به طرفم چرخید.
🍁_سلام هاشم!
دهانم از حیرت واماند و چراغ در دستم شروع به لرزیدن کرد. ریحانه چراغ را از دستم گرفت و به چهره پدرش نزدیک کرد. نه تنها هیچ جراحتی در صورت ابوراجح نبود، بلکه از آن رنگ زرد همیشگی، ریش تُنک و صورت کشیده و لاغر، خبری نبود. صورتش فربه و گلگون و ریشش پرپشت شده بود.
به من لبخند زد و گفت: دوست عزیزم! جواب سلامم را نمی دهی؟
به جای دندان های بلندش که ریخته بود، دندان هایی مرتب و زیبا روییده بود. نور جوانی و سلامت از صورتش می درخشید. با دیدن ابوراجح باید معجزه ای را که اتفاق افتاده بود، باور می کردم.
_سلام بر تو باد ابوراجح!
وقتی یکدیگر را در آغوش گرفتیم، متوجه شدم بدنش مثل گذشته، لاغر و رنجور نیست. او را بوسیدم و در میان گریه گفتم: ابوراجح! تو بگو که خواب نمی بینم.
دست هایم را به شانه ها و پهلویش کشیدم.
_دیگر از آن همه شکستگی و کوفتگی خبری نیست؟
از من فاصله گرفت. سینه اش را جلو داد و با دو دست، به سینه و شکم و شانه های خود کوبید و با اشک و خنده گفت: احساس می کنم هیچ وقت به این شادابی و سلامتی نبوده ام. به برکت مولایم حجت ابن الحسن(عجل الله تعالی فرجه) هیچ درد و مرض و کسالتی در خودم نمی بینم.
روحانی که از خود بی خود شده بود، گفت: به تو غبطه می خوریم ابوراجح! شیرینی این سعادت و افتخار، گوارایت باد که امام زمانت(عجل الله تعالی فرجه) را زیارت کردی و از لطف آن حضرت برخوردار شدی!
طبیب گفت: مدتی بود تحت تاثیر کتاب های پزشکی ماده گرایان قرار گرفته بودم. دیگر اعتقادی به آن حضرت نداشتم و یادی از ایشان نمی کردم. به اینجا آمدم تا با خیال خام خودم تو را معالجه کنم، ولی با لطف آن بزرگوار، خودم معالجه شدم. این نشانه به قدری روشن و آشکار است که جایی برای هیچ شک و شبهه ای نمی گذارد.
ریحانه دست های ابوراجح را گرفت و گفت: پدرجان! به خدا قسم حالا به همان شکلی هستید که سال پیش، شما را در خواب دیدم.
ابوراجح ایستاد و گفت: بله، مژده چنین کرامتی از سال پیش به ما داده شده بود. آن را جدی نگرفته بودم. هیهات که اگر تمام زندگی ام را در یک سجده شکر، خلاصه کنم، نمی توانم ذره ای از این نعمت بزرگ را سپاس بگویم! چقدر آن حضرت زیبا و باوقار بودند و با چه مهربانی و عطوفتی با من سخن گفتند!
گفتم: آنچه را اتفاق افتاد، تعریف کن تا من هم بدانم.
کنارم نشست و مرا به خودش فشرد.
_در آن لحظه ها که به هوش آمدم، حرف های تو را شنیدم. پس از آن، حالم طوری بد شد که مرگ را به چشم خود دیدم. زبانم از کار افتاده بود. در دل با پروردگارم مناجات کردم و مولایم صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه) را در درگاه الهی واسطه قرار دادم و از او کمک خواستم. در یک قدمی مرگ که نفس کشیدن برایم دشوار شده بود، جز به خدای مهربان، به هیچ کس دیگری امید نداشتم. یک مرتبه احساس کردم آن حضرت کنارم ایستاده اند. چشم باز کردم و با شادی فراوان، ایشان را دیدم. آن امام مهربان، دست گرم و مسیحایی خود را به صورت و بدنم کشیدند و فرمودند: از خانه خارج شو و برای همسر و فرزندت کار کن، چون خداوند به تو عافیت عنایت کرده. با همان حرکت دست، تمام دردها و ناراحتی هایم تمام شد و مثل الان، احساس سبک بالی و سلامتی کردم.
ادامه دارد...
【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ❀ــآن】
#امام_زمان ﷻ
💝💍https://eitaa.com/behshtshohada💍💝
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#رویای_نیمه_شب
❣قسمت صدو چهل
✨وقتی با شور و شعف از جا برخاستم، دیگر آن حضرت را ندیدم. همه در خواب بودید.
🍁چراغ را برداشتم و تا وسط حیاط رفتم تا شاید امامم را دوباره ببینم و در آغوشش بکشم، اما هر چه گشتم ایشان را ندیدم. در خانه بسته بود.
ناامید و گریان برگشتم. در بسترم دراز کشیدم. فکر کردم چطور شما را بیدار کنم که وحشت زده نشوید. گریه امانم را بریده بود. اول طبیب و بعد ابونعیم بیدار شدند. آنها بقیه را به آرامی بیدار کردند.
ریحانه گفت: من در سجده به خواب رفته بودم. قبل از آنکه خوابم ببرد، غمگین ترین دختر دنیا بودم و الان خودم را سعادتمندترین دختر روی زمین احساس می کنم. مادرم آرام تکانم داد و گفت: برخیز! حال پدرت بهتر شده و در بسترش نشسته. سراسیمه برخاستم و پرده را کنار زدم. پدرم با زیبایی و سلامت کامل، به من لبخند زد و گفت: بر خودت مسلط باش! چیز غریبی نیست که امام زمانمان(عجل الله تعالی فرجه) به یکی از شیعیان خود سر بزند و گرفتاری او را برطرف کند.
ریحانه رو کرد به من و ادامه داد: من هم مثل شما خیال می کردم این چیزها را در خواب می بینم.
همه خندیدیم. ام حباب گفت: من که هنوز خیال می کنم دارم خواب می بینم!
باز هم خندیدیم. به پدربزرگ گفتم: من از همه دیرتر بیدار شدم. کار خوبی نکردید.
صدای خنده شادمانه ما در اتاق می پیچید. اگر کسی ازبیرون، صدایمان را می شنید فکر می کرد بر جنازه ابوراجح ضجه می زنیم.
پدربزرگ گفت: می خواستم تو را نزدیک آفتاب بیدار کنم، ولی ابوراجح گفت تو را بیدار کنم تا همه با هم نماز شب بخوانیم.
ابوراجح لباس تمیزی به تن داشت. معلوم بود قبل از بیدار شدن من، حمام کرده بود. او را که در آغوش کشیدم، عطر صابون خانه مان به دماغم خورد. روحانی گفت: چه روز فرخنده ای در پیش داریم! با روشن شدن هوا، همه برای تشییع جنازه ابوراجح می آیند و بعد با دیدن او خشک شان می زند. شیعیان شادی می کنند و دشمنان ما رو سیاه می شوند. خدا را به خاطر نعمت هایش شکر!
گریست و گفت: چرا وقتی آن حضرت تشریف آوردند، من در خواب بودم و نتوانستم جمال بی مانندش را زیارت کنم؟!
طبیب به او گفت: باید خودمان را به این دلداری دهیم که نگاه مهربان امام، در وقت تشریف فرمایی، به ما هم افتاده.
روحانی گفت: ابونعیم! تو و خانه ات نزد ما بسیار گرامی هستید. چه افتخار و فضیلتی از این بالاتر که امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) به خانه ات آمده اند؟!
پدربزرگ گفت: من این سعادت را مدیون نوه ام هاشم هستم.
ابوراجح به من گفت: تو را با قوها در راه دارالحکومه دیدم. فهمیدم برای چه به آنجا می روی. خواستم بگویم برگردی و خودت را نجات دهی. نتوانستم. بقیه ماجراها را ریحانه برایم تعریف کرد. همان اندازه که از شفایافتن خودم شادم، از شیعه شدن تو و پدربزرگت هم خوشحالم. احساس سربلندی می کنم که می بینم آنچه درباره امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) برایت گفتم، با این کرامت آن حضرت، خودت به چشم می بینی.
از دیدن چهره زیبای ابوراجح، سیر نمی شدم.
او به نماز ایستاد. من به همراه پدربزرگ، کنار روحانی نشستیم تا پاره ای از احکام لازم را به ما یاد دهد. ریحانه به سراغ ام حباب رفت. من ترجیح می دادم آموزگارم ریحانه باشد. حالا که مطمئن شده بودم خوابی که دیده به حقیقت پیوسته، بسیار کنجکاو بودم بدانم آن جوان سعادتمندی که کنار پدرش ایستاده بوده، چه کسی است.
دقایقی بعد همه مشغول خواندن نماز شب بودیم. هیچ وقت چنان نماز پرشوری نخوانده بودم.
ادامه دارد...
【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ❀ــآن】
#امام_زمان ﷻ
💝💍https://eitaa.com/behshtshohada💍💝
👌ریشـه اصلی همه اختلافات در عـدم اعتقـاد بعضی ها به ولایـت فقیـه می دانم،
عدم اعتقاد به ولایت فقیه سبب شده است این تصور پیش آید ڪه می شود نوع دیگری از رهبـری را هم داشت و مردم را در آن جهت سـوق داد...
#شهید_عبدالحمید_دیالمه
ترور توسط گروه صهیونیستی منافقین
https://eitaa.com/behshtshohada
🌷🕊
شهـــدا دلمـــاݩ رابه شمـــا گِره زده ایم💔
دستگیرمان باشید...
دراین دنیاے وانفسا
تکیه گاهمان باشید..
غریب و تنها دراوج بی کسی های زمانه
دلمـــان را به ســـوی شما حواله میکنیم..
پذیـــرای دل شکـــسته مـــان باشــــید😭
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
https://eitaa.com/behshtshohada
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#ادمین_گل_نرجس
🕗 #وقت_سلام
به نا امیدی از این در نمیروم هرگز
اگر جواب نگیرم دوباره در بزنم
با یک سلام زائر آقا شوید✋
اللهّـــمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضـا المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ عَلي مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَة زاكيَةً*
*مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كافْضَل ماصَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِك*َ 🍀
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🌹🌹🌹🌹🌹🌹