eitaa logo
بهشت شهدا🌷
145 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
786 ویدیو
15 فایل
🌟 پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله):  «یَشفَعُ یَوْمَ الْقِیامَةِ الأَنْبِیاءُ ثُمَّ الْعُلَماءُ ثُمَّ الشُّهَداءُ»؛ (روز قیامت نخست انبیاء شفاعت مى کنند سپس علما، و بعد از انها شهدا) #هر_خانواده_معرف_یک_شهید 🌷خادم الشهدا @Maedehn313 @z_h5289
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گفت تو کار برو نداریم بیا داریم. با نگاهم پرسیدم یعنی چی؟؟ گفت: فرق برو و بیا اونجاس که وقتی میگی برو، یعنی خودت اینجا وایستادی، انتظار داری بقیه جلودار بشن، ولی وقتی میگی بیا، یعنی خودت رفتی جلو، بقیه رو هم تشویق میکنی حرکت کنن‌. 📚کتاب یادت باشه شهید مدافع حرم 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ https://eitaa.com/behshtshohada 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهشت شهدا🌷
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 #رویای_نیمه_شب ❣قسمت صدو چهل و دو ✨مثل همیشه از ایمان و بزرگواری ابوراجح لذت بردم. 🍁بع
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت صدو چهل و سه ✨حاکم روی تختش نشسته بود. وزیر کنارش ایستاده بود. ابوراجح و من در چند قدمی حاکم ایستادیم و سلام کردیم. 🍁حاکم ایستاد و حیرت زده به ابوراجح نگاه کرد. وزیر اطراف ابوراجح چرخید و خوب وراندازش کرد. هر دو چنان مبهوت مانده بودند که فراموش کردند جواب سلام مان را بدهند. حاکم سرانجام گفت: کاش می دانستم چه سحر و جادویی به کار زده ای! ابوراجح گفت: در زمان پیامبر، کسانی بودند که وقتی معجزات او را می دیدند، می گفتند سحر و جادوست. _اگر عصای موسی را داشتم، می انداختم اژدها شود تا اگر سحری در کار است، تو را ببلعد. _من خودم عصای آن حضرت هستم؛ نشانه ای روشن و غیرقابل تردید که همه پندارهای باطل و فاسد را می بلعد. حاکم پیش آمد و صورت و دندان های ابوراجح را معاینه کرد. پس از آن به سر جایش برگشت و نشست. کاملا گیج شده بود. وزیر دست کمی از او نداشت. ابوراجح گفت: دست از دشمنی با شیعیان بردارید و آنها را که در سیاه چال ها به بند کشیده اید، رها کنید! ایمان بیاورید که مولایم هست و زنده است و وارث دانایی و توانایی پیامبر است، بگذارید ما و دیگر برادران مسلمانمان در کنار هم با صلح و صفا زندگی کنیم. پس از دقیقه ای سکوت، حاکم به وزیر گفت: حرف بزن! چرا ساکتی؟ وزیر گفت: قدرت شما و حتی قدرت خلیفه، در مقایسه با مقام و توانایی امام شیعیان، هیچ است. من تا امروز، وجود و حقانیت او را نمی پذیرفتم. برای رضایت شما، با شیعیان بی گناه بدرفتاری کردم. برای اینکه ابوراجح کشته شود، علیه او توطئه چیدم. حالا قبل از آنکه مورد خشم و انتقام حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه) قرار گیرم، باید توبه کنم. کارهایی کرده ام که مردم این شهر از من بیزار شده اند. باقی ماندن من در این مقام به ضرر شماست. بهتر است شیعیان در بند را آزاد کنید و به امامشان احترام بگذارید. ابوراجح به حاکم گفت: شیعیان در این شهر فراوانند. آنها با دیگر برادران مسلمان خود، همچون انگشتان یک دست اند. اگر بین ما اختلاف بیندازند، مقام شما متزلزل می شود. به توصیه وزیر گوش کنید. امیدوارم خداوند همه ما را به راه راست هدایت کند و از گناهانی که کرده ایم بگذرد! _خوشحالم که هاشم باعث شد از خون تو بگذرم. من تا امروز، برای تحقیر شیعیان، پشت به مقام حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه) می نشستم. قبل از آنکه بروید دستور خواهم داد سریرم را رو به مقام آن حضرت بگذارند. به وزیر گفت: زود برو و شیعیان در بند را آزاد کن! همگی را به حمام ببرید و لباس مناسبی بپوشانید و به هر کدام که می پذیرند، پنجاه دینار بدهید. ادامه دارد... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 ﷻ 💝💍https://eitaa.com/behshtshohada💍💝
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت صدو چهل و چهار ✨با خوشحالی به ابوراجح نگاه کردم. حاکم به او گفت: تو حالا مورد توجه مردم حله هستی. آیا خیالم راحت باشد که قصد سرنگونی مرا نداری؟ 🍁ابوراجح گفت: من مردی حمامی هستم. آرزویی جز این ندارم که مسلمانان در کنار هم زندگی خوبی داشته باشند. خواستیم برویم که حاکم به ابوراجح گفت: از کجا معلوم که امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) تو را شفا داده باشد؟ شاید کار پیامبر بوده. ابوراجح لبخندی زد و ردیف دندان های زیبای خود را که چون مروارید می درخشید، به نمایش گذاشت. گفت: نام و کنیه آن حضرت، نام و کنیه پیامبر است. از حیث آفرینش و زیبایی، شبیه ترین فرد به رسول خداست. من که موفق به زیارت مولایمان شده ام، انگار پیامبر گرامی اسلام را زیارت کرده ام. فراموش نکنید آن حضرت، فرزند پیامبر است. تعجبی ندارد که فرزند به جدش شبیه باشد. هر کس به پیامبر علاقه دارد، نمی تواند امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) را دوست نداشته باشد. حاکم و وزیر، ما را تا بیرون از ساختمان پذیرایی همراهی کردند. موقع خداحافظی، حاکم به ابوراجح گفت: چطور است اسب مرا به عنوان هدیه بپذیری. ابوراجح در میان حلقه کسانی که او را با علاقه و تحسین نگاه می کردند و دست به لباسش می کشیدند، گفت: شما به اسب تان علاقه دارید. من هم نه جای نگهداری اش را دارم و نه می توانم از آن مراقبت کنم. هدیه شما را می پذیرم و دوباره به خودتان تقدیم می کنم. حاکم گفت: می خواهی قوهایت را پس بگیری؟ _اگر بگویم نه، دروغ گفته ام. همه خندیدیم و خوشحال و راضی، از یکدیگر جدا شدیم. عصر آن روز خبر رسید که زندانی ها آزاد شده اند و به همراه خانواده هایشان در راهند تا به دیدن ابوراجح بیایند و از او تشکر کنند. دیدار پرشوری بود. حماد و پدرش میان زندانی های آزاد شده بودند. ابوراجح از دیدنشان اشک شوق ریخت و آنها با دیدنش، سجده شکر به جا آوردند. هیچ کس به یاد نداشت که شیعیان حله، روزی به مبارکی آن روز را گذرانده و آنقدر شاد و امیدوار باشند. از جایی که ایستاده بودم، ریحانه و قنواء را دیدم که بین زن ها بودند و با خوشحالی به آن سو که حماد و پدرش ایستاده بودند نگاه می کردند. آزاد شدگان پس از ساعتی رفتند و تنها صفوان و حماد ماندند. همسر صفوان که صبح به خانه رفته بود، دوباره برگشته بود و در هر فرصتی، حماد را در آغوش می گرفت و می بوسید. او هم مثل زنان دیگر، همراه با لبخند، اشک می ریخت. ام حباب ظرفی میوه به من داد تا به اتاقی که مردها در آن بودند، ببرم. _دارم از پا می افتم. میوه را که تعارف کردی، به مطبخ برو و کوزه ای آب بیاور. وارد مطبخ که شدم، یکّه خوردم. ریحانه آنجا مشغول شستن میوه ها بود. پیرزنی آنها را در چند ظرف می چید. بی صدا برگشتم و به در زدم. _خسته نباشید! ریحانه چادرش را مرتب کرد. کوزه را برداشتم و زیر شیر خمره گرفتم. پیرزن گفت: آفرین! آب را که بردی، زود برگرد و این ظرف های میوه را هم ببر. خیر ببینی! کوزه و چند ظرف میوه را که بردم، منتظر ماندم تا شربت آماده شود. به ریحانه که از ته تشت آب، دانه های انگور را جمع می کرد گفتم: کارهای اینجا بسیار زیاد است! می خواهید به امینه یا قنواء بگویم بیایند تا دست تنها نباشید؟ ادامه دارد... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 ﷻ 💝💍https://eitaa.com/behshtshohada💍💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به دنیا اومد ؛ اسمشو گذاشتیم . . .💔 🍃یاد خدا را فراموش نکنید 🍃و مرتب بسم الله بگویید 🍃و با یاد خدا ، 🍃ذکر خدا 🍃خیلی از مطالب حل می شود 🌹 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ https://eitaa.com/behshtshohada 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🕗 به نا امیدی از این در نمی‌روم هرگز اگر جواب نگیرم دوباره در بزنم با یک سلام زائر آقا شوید✋ اللهّـــمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضـا المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ عَلي مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق‌ الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَة زاكيَةً* *مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كافْضَل ماصَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِك*َ 🍀 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/behshtshohada 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚📚📚📚📚📚 📚داستانهای شهدایی که درکانال بارگذاری شده است 📗 زندگینامه شهید محمدعلی برزگر 📕 زندگینامه شهید ستار ابراهیمی هژیر 📓🎧 خاطرات یکی از مدافعین حرم که زیر عمل جراحی برای لحظه‌هایی از دنیای خاکی می‌رود و تجربه‌ای نزدیک به مرگ دارد. 📔 زندگینامه شهید سید علی حسینی 📘🎧 زندگینامه شهید عبدالمهدی مغفوری 📖 داستانی عاشقانه با زمینه‎ی مذهبی را روایت می‌کند اصلی‌ترین اتفاق داستان برای ابوراجح حمامی رخ می‌دهد؛ اتفاقی که باعث دگرگونی اعتقادی در حله می‌شود. 💖💝💞💝💖💞💝💖💞 روی # (هشتک ) بزنید داستان مورد نظر را بخوانید 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ https://eitaa.com/behshtshohada 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💠 🌛قرائت‌ هرشب ‌به ‌نیت‌ ظهور...🤲 🗓روز_هفتم هرزمان دعای فرج را زمزمه‌کند همزمان‌ (عج)‌ 🤲دست‌های‌‌‌‌‌مبارکشان‌‌‌‌‌رابه سوی‌آسمان‌بلندمیکنندو‌برای‌آن‌جوان‌ میفرمایند؛ چه‌خوش‌سعادت کسانی‌که‌حداقل‌روزی یک‌بار را زمزمه می‌کنند؛)♥️🌱! "بخونیم‌‌‌‌‌باهم " 🕊به نیت شهید 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ https://eitaa.com/behshtshohada 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊