eitaa logo
بهشت شهدا🌷
145 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
748 ویدیو
15 فایل
🌟 پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله):  «یَشفَعُ یَوْمَ الْقِیامَةِ الأَنْبِیاءُ ثُمَّ الْعُلَماءُ ثُمَّ الشُّهَداءُ»؛ (روز قیامت نخست انبیاء شفاعت مى کنند سپس علما، و بعد از انها شهدا) #هر_خانواده_معرف_یک_شهید 🌷خادم الشهدا @Maedehn313 @z_h5289
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫 ✨✨✨✨✨✨ 💫صفحه_۲۴۳ 🌷هر روز یک صفحه از هدیه به شهدا🌷 ✏️ توصیه مهم حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: حتّی روزی نیم صفحه، روزی یک صفحه بخوانید، امّا ترک نشود. در دنیای اسلام هیچه کس نباید پیدا بشود که یک روز بر او بگذرد و آیاتی از قرآن را تلاوت نکند. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ https://eitaa.com/behshtshohada 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌷مناجاتی از این شهید بزرگوار 🕊️خدایا! عاشق ترم کن به دیدارت 🕊️خدایا! خطا کردم به بزرگی و عظمتت ببخشم 🕊️خدایا! با همه گناهانم ببخش و بیامرزم و شهادت نصیبم گردان 🕊️خدایا! نمیدانم بااین بار گناهان با چه رویی به پیشگاهت برسم .با این همه عشق دیدارت دیگر تحملم را بریده است. 🕊️خداایا! با دیدن یاوران صدیقت احساس حسادت میکنم راه مرا در کنار یاورانت قرار ده. 🕊️خدایا! در این شبهای با عظمت طلوع فجر در کنار رزمندگان اسلام مراهم در کنار یاورانت قرارده 🕊️خدایا! خانواده شهدافرزندان شهدامنتظر پیروزی اسلام هستند نصرت نهایی را هرچه زودتر عطا فرما. 🌷پنج صلوات هدیه‌ به‌ ارواح‌طیبه‌شهدا امروزمون رو مزین می کنیم به نام و یادِ شهیدِعزیز 🌷🕊 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ https://eitaa.com/behshtshohada 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[ASHABOLHOSEIN_IR]1403082204.mp3
19.77M
💠در عرش هم گویا غمی برپاست 🎙 🏴 شب اول مراسم عزاداری فاطمیه 📆 سه‌شنبه، ۲۲ آبان ۱۴۰۳ 🕌 مسجد دانشگاه تهران 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ https://eitaa.com/behshtshohada 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهشت شهدا🌷
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 #رویای_نیمه_شب ❣قسمت صدو پنجاه و دو ✨ایستادم. _سلام! با چهره ای برافروخته از شادی یا خ
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت صدو پنجاه و سه ✨نزدیک خانه ابوراجح رسیده بودیم که بالاخره پدربزرگ گفت: ساعتی پیش، ام حباب، ریحانه را به گوشه ای می کشد و می گوید: برای تو مهم نیست که هاشم به خانه تان نیامده؟ 🍁ریحانه از این سوال ناگهانی، دست و پایش را گم می کند و می گوید: شنیدم به مادرم گفتید کسالت دارد. ام حباب انگشت روی قلبش می گذارد و می گوید:کسالت او از اینجاست. ریحانه می گوید: منظورتان را نمی فهمم. ام حباب می گوید: به نظرم خیلی خوب هم می فهمید. او شما را دوست دارد و چون خیال می کند شما به حماد علاقه دارید و او را در خواب دیده اید، قصد دارد از این شهر برود. اگر او بخواهد برود، ابونعیم و من هم همراه او می رویم؛ شاید برای همیشه. پدربزرگ کنار ستونی سنگی ایستاد تا نفسی تازه کند. _می گفتید! _رنگ از روی ریحانه می پرد. ام حباب به من گفت که ریحانه با شنیدن این حرف، نزدیک بود بیهوش شود. با ناباوری می گوید: هاشم که قرار است با قنواء ازدواج کند. پس چطور به من علاقه دارد؟ ام حباب به ریحانه اطمینان می دهد که تو تنها و تنها به او علاقه داری و بس. ریحانه در حالی که از خوشحالی مثل گل انار، قرمز شده بود، اعتراف می کند که به تو علاقه دارد و تو همان جوانی هستی که او را در خواب دیده. ام حباب آمد و با چشمان اشک بار، گفتگوی خودش با ریحانه را برای من تعریف کرد. تا زمانی که از زبان خود ریحانه نمی شنیدم، نمی توانستم حرف های ام حباب را باور کنم. وارد خانه ابوراجح که شدیم، ام حباب و مادر ریحانه، در حیاط، منتظرمان بودند. بدون مقدمه و آهسته از ام حباب پرسیدم: چیزهایی که از پدربزرگ شنیدم، راست است؟ بدون آنکه حرفی بزند، به مادر ریحانه اشاره کرد تا جوابم را بدهد. او لبخندی شادمانه زد و گفت: من با ریحانه صحبت کردم. آنچه ام حباب گفته، راست است. نفس راحتی کشیدم و خدا را سپاس گفتم. ام حباب آهسته بیخ گوشم گفت: برای حماد هم نگران نباش. او به قنواء علاقه دارد. احساس می کردم بارهای سنگینی از روی دوشم برداشته شده. قبل از آنکه بتوانم خودم را جمع و جور کنم و از سعادتی که به رویم آغوش باز کرده بود لذت ببرم، پدربزرگ دستم را گرفت و مرا با خود به اتاقی برد که آقایان در آن نشسته بودند. ابوراجح مرا کنار خود نشاند و گفت: تو که حالت خوب است و شاد و سرحال به نظر می آیی. چطور پدربزرگت گفت کسالت داری؟! گفتم: کسالتی بود و با لطف خدای مهربان برطرف شد. معلوم بود از گفتگوی ریحانه و ام حباب خبر ندارد. _فکر کردم شاید ناخواسته کاری کرده ام که دلگیر شده ای. با خنده گفتم: البته از شما اندکی دلگیرم. همه ساکت شدند و با کنجکاوی به من نگاه کردند. ابوراجح بازویم را فشرد و گفت: می دانی که چقدر به تو علاقه دارم. بگو چه کرده ام؟ _پس از آنکه خداوند به دست مولایمان شما را شفا داد،چنان به عبادت و کار و پذیرایی از مهمان ها مشغول شدید که مرا پاک فراموش کردید. پدربزرگم گفت: چه می گویی هاشم! ابوراجح دیروز به مغازه ما آمدند و از من و تو تشکر کردند. گفتم: همین که ابوراجح گرفتاری بزرگی را که دارم فراموش کرده اند، بیشتر ناراحتم می کند. ادامه دارد... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 ﷻ 💝💍https://eitaa.com/behshtshohada💍💝
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت صدو پنجاه و چهار ✨ابوراجح خنده ای سر داد و گفت: بله، یادم آمد. حق با توست. جا داشت در این باره کاری می کردم. مرا ببخش! اما هنوز دیر نشده. 🍁پدربزرگ با زیرکی گفت: قضیه از چه قرار است؟ بگویید من هم بدانم. ابوراجح گفت: هاشم به دختری شیعه، علاقه مند شده بود. بارها در این باره با من صحبت کرد. به او گفتم باید فراموشش کند. روزی دختری با مادرش به مغازه شما می آیند تا گوشواره ای بخرند. هاشم فریفته جمال آن دختر می شود. حالا که شما و هاشم از جمله بهترین شیعیان حله هستید، جا دارد قدم پیش بگذاریم و آن دختر سعادتمند را برای محبوب ترین جوان حله، خواستگاری کنیم. نگاه حماد، پدرش و دیگران متوجه من شده بود. پدربزرگ خندید و به ابوراجح گفت: خدا به شما برکت و خیر بیشتری بدهد! فکر می کنید خانواده آن دختر به چنین پیوندی رضایت بدهند؟ ابوراجح سرش را بالا گرفت و گفت: افتخار می کنند و سجده شکر به جا می آورند. پدربزرگ به من گفت: خوب است او را معرفی کنی. گمان کنم ابوراجح و حاضران او را بشناسند. نفس عمیقی کشیدم و با صدایی لرزان گفتم: ریحانه، دختر ابوراجح. ابوراجح خشکش زد و حاضران که متعجب شده بودند، صلوات فرستادند. پس از دقیقه ای ابوراجح گفت: این نهایت آرزوی من است، ولی دخترم یک سال پیش، خوابی دیده که با شفایافتنم فهمیدم رویایی صادق است. در آن خواب، او مرا به شکل و شمایل کنونی ام دیده. جوانی کنار من بوده که من او را شوهر آینده دخترم معرفی کرده ام و گفته ام تا یک سال دیگر، شریک زندگی هم خواهند بود. قبل از هر چیز بهتر است... هیجان زده و با همان صدای لرزان گفتم: آن جوان خوشبخت، من هستم. همه باز صلوات فرستادند و تبریک گفتند. ابوراجح به سجده رفت و پس از آن، مرا در آغوش کشید. چند لحظه بعد صدای هلهله زن ها برخاست. معلوم شد یکی از آنها، پشت در، به صحبت های ما گوش کرده و به بقیه خبر داده. ابوراجح گفت: من درباره آینده دخترم نگران بودم و همیشه دعا می کردم که شوهر شایسته ای نصیبش شود. من آنقدر به هاشم علاقه دارم که می خواستم یکی مثل او دامادم شود. قسمت چنین بود که پس از ماجراهایی که از سر گذراندیم به آرزویم برسم. رو به من و پدربزرگم ادامه داد: به این ترتیب، پیوند ما ناگسستنی خواهد شد. ادامه دارد... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 ﷻ 💝💍https://eitaa.com/behshtshohada💍💝
1_1228202700.mp3
16.08M
📝 مرحوم سیدبن‌طاووس(رحمة‌الله‌علیه) می‌گوید: اگر از هر عملی، در غافل شدی... از صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی غافل نشو! چرا که در این دعا سری است که خدا ما را از آن آگاه کرده است. 🎤 مهدی https://eitaa.com/behshtshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕗 به نا امیدی از این در نمی‌روم هرگز اگر جواب نگیرم دوباره در بزنم با یک سلام زائر آقا شوید✋ اللهّـــمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضـا المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ عَلي مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق‌ الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَة زاكيَةً* *مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كافْضَل ماصَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِك*َ 🍀 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/behshtshohada 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
هدایت شده از بهشت شهدا🌷
AUD-20220518-WA0149.mp3
6.14M
🎤 حاج مهدی الّلهُـمَّ‌عَجِّــلْ‌لِوَلِیِّکَـــ‌الْفَـــرَج هر شب در ایام فاطمیه به نیت ظهور (عج) حدیث شریف کسا می خوانیم 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ https://eitaa.com/behshtshohada 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 🌛قرائت‌ هرشب ‌به ‌نیت‌ ظهور...🤲 🗓روز_سیزدهم هرزمان دعای فرج را زمزمه‌کند همزمان‌ (عج)‌ 🤲دست‌های‌‌‌‌‌مبارکشان‌‌‌‌‌رابه سوی‌آسمان‌بلندمیکنندو‌برای‌آن‌جوان‌ میفرمایند؛ چه‌خوش‌سعادت کسانی‌که‌حداقل‌روزی یک‌بار را زمزمه می‌کنند؛)♥️🌱! "بخونیم‌‌‌‌‌باهم " 🕊به نیت شهیده 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ https://eitaa.com/behshtshohada 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💝بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ💝 هفتمین دوره چله توسل و هدیه صلوات بر شهدا 🕊️🌷🕊 🔰امروز شنبه ۲۶ آبان۱۴۰۳ 💐 « چهاردهمین » روز چله صلوات ،زیارت عاشورا و توسل به شهدا 🌷شهید والامقام 🩸دانش آموز 🏴لبیک حق:۱۷ سالگی ❣مزار:گلزار(حسین رضای)،ورامین 🌷🕊🌷🕊🌷🕊 السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ https://eitaa.com/behshtshohada 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌹🕊زیارتنامه‌ی شهدا🕊🌹 🤲بسم رب الشهدا و الصدیقین اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊 💐💐 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/behshtshohada https://eitaa.com/behshtshohada 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷شهید دانش آموز خواهرانم؛ عفت و پاکدامنی را سرلوحه زندگی خویش قرار دهید 💐شهید احمد کاشانی، دوم مرداد 1344، در شهرستان ورامین به دنیا آمد. پدرش علی اصغر، در کارخانه کار می کرد و مادرش فاطمه(فوت 1358) نام داشت. 🍀ایشان دانش آموز دوم متوسطه بود و سپس به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. 🥀این شهید گرانقدر در دهم اردیبهشت 1361، در خرمشهر بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید. پیکر او را در حسین رضای زادگاهش به خاک سپردند. او را منوچهر نیز می نامیدند. 😔لازم به ذکر است برادر دیگر احمد که محمدتقی نام داشت نیز به درجه رفیع شهادت نائل شده است. ********************* 📜وصیت نامه شهید احمد کاشانی بسم الله الرحمن الرحیم بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌾وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّـهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاءٌ عِندَ رَ بِّهِمْ یُرْ زَقُونَ مپندارید آنانکه در اره خدا کشته میشوند مردگانند بلکه آنان زنده اند و در نزد پروردگارشان روزی میخورند 🌾مَن طَلَبَنِی وَجَدَنِی وَ مَن وَجَدَنِی عَرَفَنِی وَ مَن عَرَفَنِی عَشَقَنِی وَ مَن عَشَقَنِی عَشَقـــتُهُ وَمَن عَشَقـــتُهُ قَتَلــتُهُ وَ مَن قَتَلـــتُهُ فَعَلیه دِیــتُهُ وَ مَن عَلَیَّه دِیـــتُهُ وَ أَنَا دِیـــتُهُ هر کس در جستجوی من برآید مرا میابد، و هر کس مرا یافت، مرا میشناسد، و هر کس مرا شناخت دوستم میدارد، و هر کس مرا دوست داشت در دوستی به بارگاه عشق قدم میگذارد و چون او در پرستش من عشق ورزید من هم در رحمت به او عشق می ورزم و عاشق کوی من سرانجم کشته راه من خواهد شد، و آنکس به نیر محبت من بقتل برسد خونبهای او به عهده من است، و آن را که خونبهای او به عهده من باشد من خونبهای او هستم. 👨‍👦ای پدر عزیزم امیدوارم که برای از دست دادن من غصه نخورید که شهادت حد نهائی تکامل یک انسان است و آماده از دست دادن بقیه فرزندان خود در راه خدا باشی. 😔وقتی که وصیت نامه مرا باز کرده اید و میخوانید میدانم چشمانتان اشکبار شده، چون ذاتا در نهاد هر خانواده ای موجود است که وقتی فردی از خانواده اش شهید و یا به مرگ عادی و طبیعی از دنیا برود در لحظه اول غمگین می شوند و سپس با صبر خداوندی استقامت میکنند، ♦️ و از خانواده محترمم میخواهم که برای من هیج گریه نکنند و هیچ ناراحت نباشند چون که شهید راه اسلام شده ام. ♦️خواهر و پدرم هر گونه افسردگی و ناراحتی مطمئنا باعث عذاب روحی من می شود. خوشحال و امیدوار باش، پدر من پسر و خواهرم برای تو برادر خوبی نبودم امیدوارم مرا عفو کنید. 👨‍👦پدر گرامی این ماموریت از جانب خداوند است باید همه دوستان و خویشان بخصوص خانواده خودم مخصوصا پدر شاد باشند و در موقع رسیدن خبر شهادت من شادی کنند. ❇️این بهترین راه سعادت و بهترین راهی است که یک شخص میتواند برود، خداوند این سعادت را نصیب من کرد و من هم در آن قدم گذاشتم. پدرم و خواهران و برادران عزیز امکان دارد اتفاقی واقع شود که جنازه من به دست شما نرسد آن گاه به یاد شهدای کربلا بیفتید و ناراحت نشوید و هر وقت دلتان گرفت به بهشت زهرا بروید و به مزار این همه شهید بنگرید. ♦️آن وقت درد خود را فراموش خواهید کرد. من از شما عزیزان خواهش میکنم از روحانیت مبارزی همچون آیات عظام منتظری و ... تا میتوانید پشتیبانی کنید. گروههای وابسته به شرق و غرب از ایشان میترسند. ♦️ای برادران عزیزم پیوسته در راه اعتلای اسلام عزیز کوشا و تمامی فرامین امام را جان و دل پذیرا باشید و زمان حسین است و ایام عاشورا، اما خواهران عزیزم حجاب و عفت و پاکدامنی را سرلوحه زندگی خودتان قرار دهید و همیشه فاطمه وار و زینب گونه زندگی و مبارزه کنید. از نظر مادی چیزی لازم ندارم چند دست پیراهنم و دیگر لباسم را به جنگ زدگان بدهید. در پایان خداحافظی با شما و تمامی افراد خانواده آخرین پیام من به شما این است که هیچ راهی جز راه الله، ایمان شهادت و خداگونه شدن نپذیرید اگر تحصیلی نیز باشد. چون دنیا زود گذر است و بی وفا. والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ https://eitaa.com/behshtshohada 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_4162691993.mp3
6.25M
🚩 زیارت عاشورا 🚩 🌷ثواب آن هدیه به ارواح مطهر چهارده معصوم(علیهم السلام) ، شهید والامقام 🩸دانش آموز وشهدای مقاومت «لبیک یاحسین جانم» 🩸🍃🩸🍃🩸🍃🩸🍃🩸🍃 صلے‌الله‌علیڪ‌یا‌اباعبدللھ الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلفــَرَج بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍسلام‌الله‌علیها‌ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ https://eitaa.com/behshtshohada 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
Mohsen Farahmand - Doaye Ahd.mp3
9.64M
🗓روز چهاردهم 💚 🟢هرکس چهل صبحگاه دعای عهد را بخواند، از یـــــــــاوران قائم ما باشید و اگــــــر پیش از ظهور آن حـضـرت از دنــیا برود، خدا او را از قــبـر بیرون آورد که در خدمت حضرت باشد و حق تعالی بر هر کــــلمه هزار حسنه به او کرامت فرماید. و هزار گناه از او محو ساخت. 🌸به نیت شهید 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ https://eitaa.com/behshtshohada 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫 ✨✨✨✨✨✨ 💫صفحه_۲۴۴ 🌷هر روز یک صفحه از هدیه به شهدا🌷 ✏️ توصیه مهم حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: حتّی روزی نیم صفحه، روزی یک صفحه بخوانید، امّا ترک نشود. در دنیای اسلام هیچه کس نباید پیدا بشود که یک روز بر او بگذرد و آیاتی از قرآن را تلاوت نکند. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ https://eitaa.com/behshtshohada 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🕊🌿🌷 شهید در یکی از دست‌نوشته‌‌های خود نوشته است، «زیارت عالی و والامقام و پر فیض عاشورا را بخوانید و از طرف من به حضرت ابراز ارادت کنید. بر شما باد ، که این سخن، سخن امام عصر (عج) است و بدانید هر که ۴۰ روز عاشورا بخواند و ثوابش را هدیه بفرستد، حتما تمام تلاش خود را به اذن خدا خواهم کرد تا او را بگیرم و اگر نه در آخرت برای او جبران کنم. حتی یک زیارت عاشورا هم قیامت می‌کند با از طرف مادرش و خواهرش. ان‌شاءالله شرمنده‌ی شما نباشم. به امید حضرت حق...» 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ https://eitaa.com/behshtshohada 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
26.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱🥀°• | «جان سنه فدا آنام ...» 🎙 حاج مهدی رسولی 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ https://eitaa.com/behshtshohada 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهشت شهدا🌷
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 #رویای_نیمه_شب ❣قسمت صدو پنجاه و چهار ✨ابوراجح خنده ای سر داد و گفت: بله، یادم آمد. حق ب
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت صدو پنجاه و پنج ✨نمی دانستم چطور می توانم خدا را به خاطر نعمت ها و مهربانی هایش شکر کنم. پس از ناهار، در فرصتی، آهسته از حماد پرسیدم: تو قنواء را دوست داری. درست است؟ 🍁گفت: قصه من هم مثل سرگذشت توست. او را که دیدم، شیفته اش شدم. چون مذهب ما با هم فرق داشت، در زندان و بعد در سیاه چال، خودم را سرزنش می کردم که دوست داشتن او چه فایده ای دارد! _حالا که او و مادرش شیعه شده اند. _کاش مشکل فقط همین یکی بود! مرجان صغیر حاضر می شود دخترش را به یک جوان رنگ رز بدهد؟! تازه نمی دانم خود قنواء به چنین پیوندی تمایل دارد یا نه. او که به زندگی اشرافی عادت دارد، چطور می تواند از آن فاصله بگیرد؟ _به تو مژده می دهم که او هم تو را دوست دارد. حماد هر چند امید چندانی به زندگی با قنواء نداشت، ولی از جا جست و با خوشحالی پرسید: راست می گویی؟ _مطمئن باش! _فکر می کنی بتواند با من زندگی کند؟ _او آنقدر عاقل هست که بداند با یک رنگ رز می تواند زندگی کند یا نه. _بعید است بتواند. _کار هر کسی نیست، اما او می تواند. می ماند رضایت پدرش... حماد آرام گرفت و گفت: او هرگز رضایت نمی دهد. چند دقیقه بعد از طریق ام حباب به قنواء اطلاع دادم که حماد به او علاقه دارد. ام حباب برگشت و گفت: بیچاره آنقدر خوشحال شد که خودش را در آغوش ریحانه انداخت و اشک ریخت. حماد گفت: شاید اشک ریختن او به خاطر آن است که می داند پدرش ازدواج ما را نمی پذیرد. ابوراجح معتقد بود در کار نیک نباید تاخیر کرد. پدربزرگم موافق بود. عصر همان روز، من و ریحانه با مراسمی ساده به عقد هم درآمدیم. وقتی کنار یکدیگر نشسته بودیم و دست در دست هم داشتیم، به او گفتم: امروز صبح از زندگی با تو ناامید بودم و حالا تو همسرم هستی. می ترسم همه اینها خواب باشد و من بیدار شوم و ببینم که تک و تنها روی یکی از کرسی های کنار رودخانه نشسته ام! ریحانه دهانش را به گوشم نزدیک کرد و طوری که اطرافیان نشنوند گفت: یادت هست در مطبخ خانه تان با هم حرف زدیم؟ آن موقع خیال می کردم شاید یک سال طول بکشد تا تو به خواستگاری ام بیایی. حالا می بینم همان طور که پدرم در خواب به من گفت، سر یک سال، همسرم هستی. ام حباب به ما گفت: عجله نکنید! از این به بعد به اندازه کافی وقت دارید با هم درد دل کنید. بعد او و زن ها کل کشیدند. ادامه دارد... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 ﷻ 💝💍https://eitaa.com/behshtshohada💍💝
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت صدو پنجاه و شش ✨روز بعد،من و ریحانه به مقام حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه) رفتیم و ساعتی در آنجا به شکرگزاری از خداوند و زیارت امام مان مشغول بودیم. 🍁پس از آن، به کنار رودخانه رفتیم تا از بالای پل به منظره های اطراف نگاه کنیم و از حرف زدن با هم لذت ببریم. رودخانه آرام بود و شهر روشن و آفتاب ملایم. گفتم: چقدر آرزو داشتم روزی با تو اینجا بایستم و به رودخانه و نخلستان ها و خانه ها نگاه کنم! ریحانه خندید و گفت: از دیروز هر وقت یادم می آید که تو ام حباب را به خانه ما فرستاده بودی، خنده ام می گیرد. _زن باهوشی است. گفت به من علاقه داری، ولی من باور نمی کردم. _فکر می کنی امروز در تمام حله، کسی از من خوشحال تر و سعادتمند تر هست؟ _شک نکن که هست. _کی؟ _من. با هر حرف و به هر بهانه ای می خندیدیم. چشم ها و چهره ریحانه، فروغ عجیبی داشت. شاید او هم چنان فروغی را در من می دید. _می دانی آن روز که با مادرت به مغازه ما آمدی، چه آتشی به جانم انداختی؟! از آن ساعت، دیگر آرام و قرار نداشته ام. پدربزرگم می داند با من چه کرده ای. بارها می گفت: کاش تو را از کارگاه به فروشگاه نیاورده بودم! کاش آن روز، ریحانه و مادرش به مغازه ما نیامده بودند! چه روز شومی بود آن روز! و حالا من می گویم که چه روز مبارکی بود آن روز! پس از رفتن شما به سراغ پدرت رفتم و گفتم عاشق دختری شیعه شده ام. او نمی دانست منظور من، دختر خودش است. پدرت گفت: بهتر است این عشق را به فراموشی بسپارم. هیچ کدام از ما از آنچه در انتظارمان بود، اطلاعی نداشتیم. _همان بهتر که همیشه به خدا توکل کنیم و به او امید داشته باشیم. _تو چی شد که آن خواب عجیب را دیدی؟ تعجب می کنم که می بینم به من علاقه داری. آیا تنها به خاطر آن خواب، به من علاقه مند شدی و حالا خوشحالی که همسرت هستم؟ ریحانه آهی کشید و گفت: آن روز که به مغازه شما آمدیم، سالی می گذشت که من به عشقت گرفتار شده بودم. باور کردن حرف او برایم سخت بود. _چطور چنین چیزی ممکن است؟ _یک سال پیش، روزی با مادرم به کنار رودخانه آمدیم تا هوایی بخوریم. تو را در جمع دوستانت دیدم که آنجا روی کرسی ها نشسته بودید تو ماجرایی را تعریف می کردی و آنها می خندیدند. سال ها بود تو را ندیده بودم. از زیبایی و وقارت شگفت زده شدم. خیلی تغییر کرده بودی. آنچه تو در مغازه در من دیدی، من آن موقع در تو دیدم. به خانه که برگشتم، بیمار شدم و یک هفته در بستر افتادم. در تنهایی اشک می ریختم. _چه می گویی ریحانه! _عشق بی فرجامی به نظر می رسید. باید خودم را از آن رها می کردم، وگرنه مرگ در انتظارم بود. شبی که حالم بهتر شده بود، در نماز شب، گریه زیادی کردم و از خدا خواستم مهر تو را از دلم بردارد. ساعتی بعد، در سجده به خواب رفتم و آن خواب را دیدم. پدرم قیافه حالا را داشت. تو کنارش ایستاده بودی. به تو اشاره کرد و گفت: هاشم شریک زندگی ات خواهد بود. به خدا توکل کن! تا سالی دیگر آنچه می بینی و من گفتم اتفاق می افتد. وقتی برایم خواستگار آمد، مجبور شدم خوابم را به مادرم بگویم، اما به دو دلیل نگفتم که آن جوان کیست. ادامه دارد... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 ﷻ 💝💍https://eitaa.com/behshtshohada💍💝