eitaa logo
بهشت شهدا🌷
146 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
897 ویدیو
16 فایل
🌟 پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله):  «یَشفَعُ یَوْمَ الْقِیامَةِ الأَنْبِیاءُ ثُمَّ الْعُلَماءُ ثُمَّ الشُّهَداءُ»؛ (روز قیامت نخست انبیاء شفاعت مى کنند سپس علما، و بعد از انها شهدا) #هر_خانواده_معرف_یک_شهید 🌷خادم الشهدا @Maedehn313 @z_h5289
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
11.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃 مقام والای حضرت علی اکبر علیه السلام 🎙 حجت الاسلام و المسلمین مومنی 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/behshtshohada https://eitaa.com/behshtshohada 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
WWW.ZAKERIN.IR - Haaj Hossein Sibsorkhi.mp3
5.88M
🎵 خوش قد و بالا جوون لیلا👏👏👏 🎙 علیه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌🏻یک جمله طلایی برای زیارت ائمه! 👈🏻 هر موقع رفتید حرم، این جمله رو یادتون نره ... عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲 https://eitaa.com/behshtshohada https://eitaa.com/behshtshohada 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚کتاب 💢خاطرات 🍂قسمت بیست و چهارم 📝حل اختلاف♡ 🌷روزهای جنگ تحمیلی بود محمد در حوزه فاروج تحصیل میکرد و آخر هفته به روستا می آمد و به همه سر می زد روزی در مسأله ای ناچیز با همسرم بحث مان شد. ظهر بود و مؤذن اذان میگفت. 🍃به مسجد رفتم تا آرامش از دست رفته ام را پیدا کنم پسر کوچکم از ترس روی پله های حیاطمان نشسته بود و گریه میکرد. بی اهمیت از کنارش گذشتم و خود را به نماز جماعت رساندم وقتی از مسجد برگشتم در منزل باز بود و با کمال تعجب محمد را در بهارخوابمان دیدم که با محبت پسر کوچکم را روی زانو گذاشته و فرزندانم را دور خودش جمع کرده و برایشان داستان میگفت. 🌷به روی خود نیاوردم با خوشرویی به استقبالش رفتم محمد با غضب پاسخم را داد و به بهانه در آغوش کشیدنم، در گوشم گفت: برویم با شما حرفی  محرمانه دارم به مهمان خانه رفتیم و همسرم چای آورد. 🍃محمد گفت خواهرم شما هم بنشین با هر دوی شما کار دارم بعد محمد از حقوق متقابل زن و شوهر برای مان ،گفت از باید و نبایدهای زندگی آگاه مان کرد و سؤالاتی از ما پرسید. با ناراحتی گفتم: تجسس از یک طلبه بعید است. 🌷محمد با لبخندی دستم را فشرد و گفت: اخوی قصد دخالت نداشتم ولی وقتی از مینی بوس پیاده شدم پسرت گریه کنان به طرفم دوید و با صدایی لرزان گفت: عمو پدر و مادرم با هم قهرند می آیی آشتی شان بدهی؟ 🍃دلم نیامد خواهشش را رد کنم، حلّ اختلاف بینتان وظیفه من است. هر دو با شرمندگی جریان را تعریف کردیم محمد پس از شنیدن صحبت هایمان از ما تعهد گرفت و گفت اخوی !خواهرم سعی کنید با منطق مشکل را رفع کنید و جلو بچه ها به یکدیگر پرخاش نکنید زیرا این جریانات در آینده آثار بدی برایشان به جا می گذارد. 🌷بعد هم دستم را به دست همسرم داد و گفت: باید جلو بچه ها از هم معذرت بخواهید تا کار خوبتان را هم ببیند و درس بگیرند. محمد بچه ها را صدا زد و از داخل ساک دستی اش مقداری آجیل و شکلات در آورد و به عنوان شیرینی روی چفیه اش در وسط اتاق گذاشت و با هم آشتی کردیم و اکنون این زندگی شیرین و مهر زناشویی را مدیون وساطت شهید می دانیم... 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/behshtshohada https://eitaa.com/behshtshohada 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹 🔹توسل به امام زمان (عج) در سیره شهید تورجی زاده در عملیات والفجر دو ، همه مهمات خود را گم کرده بودیم. مهم تر از آن راه را هم گم کرده بودیم. دستمان از همه اسباب ظاهری قطع بود. رو به بچه ها گفتم: «بچه ها! فقط یک راه وجود دارد. ما یک امام غایب داریم که در سخت ترین شرایط به دادمان می رسد. هر کسی در یک سمتی رو به دل بیابان حرکت کند و فریاد «یا صاحب الزمان» سر دهد. مطمئن باشید یا خود آقا تشریف می آورد و یا یکی از یاران شان به دادمان خواهد رسید.» همه در دل بیابان با حضرت مأنوس شده بودیم. دیدم چند نفر با لباس پلنگی به سمت ما می آیند. پشت درختان و صخره ها قایم شدیم. وقتی جلوتر آمدند، شناختم شان. برادر نوذری از فرماندهان گردان یا زهرا (س) بودند. خطاب به بچه ها گفتم: «دیدید امام زمان (عج) ما را تنها نگذاشت.» 🗣راوی: شهید تورجی زاده 📚کتاب یا زهرا سلام الله علیها؛ زندگی نامه و خاطرات شهید محمد رضا تورجی زاده 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/behshtshohada https://eitaa.com/behshtshohada 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا