eitaa logo
بهتر بنویسیم
1.5هزار دنبال‌کننده
317 عکس
36 ویدیو
53 فایل
💡خیلی از ما نویسنده‌ایم؛ فقط باید تمرین کنیم تا #بهتر_بنویسیم. ارتباط با مدیر: @Pourjam
مشاهده در ایتا
دانلود
!🤔 خطاهای نوشتاری ❎ یا از جنس غلط‌های املایی است؛ مانند نوشتن بهبوهه که صحیح آن «بحبوحه» است. ❎ یا از جنس غلط‌های انشایی؛ مانند حشو قبیح که درباره آن در مباحثی گفته شد. ❎ یا از جنس درست و درست‌تر است. گاهی کلمه یا ترکیب یا جمله‌ای، غلط نیست، اما فصیح هم نیست؛ مثلا در مبحث ، ممکن‌ است در عبارت، غلطی وجود نداشته باشد، اما آن نوشته به خاطر وجود ترکیب‌ها یا عباراتی، به دل خواننده ننشیند و برای اهل فن، سست و ضعیف به نظر آید. تصمیم داریم در ادامه، با مبحث بیشتر آشنا شویم. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 بیایید با ، بهتر بنویسیم. 🆔 @behtarbenevisim
خاطره‌ای در باب نثرهای اداری (بخش اول) یادم می‌آيد اولين باری که به عنوان «عنصر مشکوک» نگاهم کردند حدود 27 سال پيش در يک شعبه بانک بود. از حسابداري سازماني که تازه در آن استخدام شده بودم، گفته بودند که برايم حساب جاري باز کرده‌اند و من بايد بروم به همان شعبه‌اي که حقوقم را مي‌ريزند، دفتري را امضا کنم و دسته‌چکم را بگيرم. رفتم که بگيرم! مسئول باجه حساب جاري، که داشت يک دسته سند به ارتفاع 7/5 سانتي‌متر را يکي‌يکي مُهر مي‌زد، بي‌آنکه سرش را بلند کند گفت: «بايد درخواست بنويسين». گفتم: «من که درخواستي ندارم! خودتون به حسابداري سازمان گفتين بفرستنم اينجا واسه گرفتن دسته‌چک!» مُهر را ميانه راه استمپ و ستون سندها در هوا نگه داشت، از بالاي عينکش نگاه نصفه‌‌نیمه‌ای به من انداخت و با لحني که کفايت مذاکرات را اعلام مي‌کرد گفت: «عرض کردم بايد درخواست بنويسين». گفتم: «چي بنويسم؟» گفت: «هر کاري که دارين». گفتم: «بي‌زحمت يه ورق کاغذ به من مي‌دين؟» با دلخوري از گوشه ميزش سند باطله‌اي را که پشتش سفيد بود، برداشت جلويم گذاشت و گفت: «لابد قلم هم نداري! اونجاست! برش‌دار بنويس!» تا همين مرحله اوضاع روحي‌ام به شدت شبيه احوالات کسي شده بود که ناگهان از دوم شخص جمع به دوم شخص مفرد تبديل شده باشد. با اين همه دستم را دراز کردم و پوکه خودکاري را که با نخ قيطان از يک پايه فلزي آويزان بود با نااميدي (چون نمي‌دانستم که در کلاهکش هنوز يک مولکول جوهر هست) به طرف خود کشيدم و نوشتم: «مسئول محترم باجه شماره 3 شعبه 123 بانکِ... لطفاً دسته‌چکم را بدهيد». کاغذ را دو دستي به مسئول باجه تقديم کردم. مدتي - خيلي بيشتر از آنکه براي خواندن چند کلمه لازم است- به نوشته‌ام نگاه کرد و بعد سرش را بالا آورد و انگار که بخواهد از سلامتي‌ام مطمئن شود، به وجناتم خيره شد. پرسيد: «اين مثلاً درخواسته؟» گفتم: «اشکالي داره؟» گفت: «اشکال؟! اين اصلاً يه جوريه». پرسيدم: «يعني چه جوريه؟» جوابم را نداد. در عوض با لحن کشدار تهديدآميزي گفت: «که فرموديد جناب آقاي...، بله؟» و بلافاصله بلند شد رفت ته شعبه پيش کسي که از دو تا مبل جلوي ميزش معلوم بود رئيس شعبه است؛ توي گوشش چيزهايي گفت و درخواستم را نشان داد. وقتي مسئول باجه و رئيس شعبه ناگهان دوتايي با هم سرشان را بلند کردند و آن نگاه‌هاي مسئله‌دار را به من انداختند، صدها جور فکر و خيال ناجور از سرم گذشت. در همان چند لحظه تمام خاطرات دوران دانشجويي و خدمت سربازي را مثل برق در ذهنم مرور کردم تا ببينم احياناً مرتکب چه خطاي خطيري شده بوده‌ام؟! اما هيچ خاطره خطرناکي به مخيله‌ام خطور نکرد. (جز البته يک بار که با دوستان در يک اعتراض نه چندان مسالمت‌آميز به اوضاع غذا کتلتي را به فضاي سلف سرويس دانشجويي پرتاب کرده بودم که غائله همان روز به خير و خوشي فيصله پيدا کرده بوده و دنباله‌اي نداشته که حالا پرونده شده باشد؛ چون وادارمان کرده بودند خودمان از بيرون شيشه‌بُر بياوريم و پولش را هم بدهيم). ادامه دارد. ✍️ محمدجواد حمیدیان بیایید با ، بهتر بنویسیم. 🆔 @behtarbenevisim
🔆 خاطره‌ای در باب نثرهای اداری (بخش دوم) با اين همه هنوز مضطرب بودم. اوضاعم لحظه به لحظه داشت وخيم‌تر مي‌شد. هر لحظه منتظر بودم دستي از پشت به شانه‌ام بخورد و برگردم ببينم که يک آقايي با کت‌وشلوار و عينک تيره است که مي‌خواهد بداند آيا ممکن است لطفا من چند دقيقه بروم توي آن ماشين سياه‌رنگي که جلوي بانک پارک شده است و به چند سؤال جواب بدهم؟ در اين فکر و خيال‌ها غرق بودم، ناگهان صداي مسئول باجه را شنيدم که مي‌گفت: «آقا حواستون کجاست! بفرمايين اينم دسته‌چک! فقط اينجا يه امضا جلوي اسمتون بزنين». امضا کردم و دسته‌چک را توي جيبم گذاشتم. با احتياط پرسيدم: «ببخشيد، اشکالي پيش اومده بود؟» عاقل‌اندرسفيه نگاهم کرد و گفت: «حالا که برطرف شد» و فوراً برگشت و با همکار بغل‌دستي‌اش مشغول صحبت شد؛ يعني اينکه ديگر حوصله‌ام را ندارد. خسته و گيج و منگ، بي‌آنکه معما برايم حل شده باشد، از بانک بيرون رفتم. چندماهي از شروع کارم در آن سازمان نگذشته بود که بالاجبار به قدر کافي با «ادبيات ديواني» اُنس گرفتم و معماي آنچه در بانک اتفاق افتاده بود، برايم حل شد. غائله‌اي که آن روز در بانک بپا شد ناشي از تازه‌کاري و بلاهت اداري من در نوشتن آن درخواست بود. آدمِ «اداره‌جاتي» اگر بخواهد غيرعادي نباشد، اگر دوست نداشته باشد که به عنوان «عنصر مشکوک» نگاهش کنند و اگر دوست داشته باشد که در سلامت عقلش ترديد نکنند، لابد بايد چنان درخواستي را که من در آن روزگار در آن بانک نوشتم، چنين بنويسد: حضور مقام محترم رياست شعبه 123 بانک... محترماً بازگشت به مذاکرات به عمل آمده در مورخه... فيمابين سازمان ... و آن شعبه محترم، در راستاي افتتاح حساب جاري جهت کارکنان جديدالاستخدام سازمان فوق‌الذکر که قبلاً نسبت به ارسال فرم و معرفي و نمونه امضا از سوي آن سازمان اقدام گرديده اشعار مي‌دارد که اين‌جانب، همان‌گونه که معاونت مالي محترم سازمان مذکور پيش‌تر تلفناً با اينجانب هماهنگ نموده‌اند، جهت دريافت دسته‌چک مزبور به باجه محترم حساب جاري مراجعه نموده‌ام. علي‌هذا مستدعي است دستور فرمايند نسبت به انجام اين درخواست اقدام مقتضي را معمول داشته دسته‌چک مربوطه، که حسب اطلاع آماده مي‌باشد، را به اين‌جانب تحويل نمايند. در رابطه با کارت شناسايي بديهي است که به ضميمه اين درخواست الصاق گرديده و به پيوست ايفاد مي‌گردد. لازم به ذکر است که اين‌جانب ابتدائاً نسبت به ابلاغ مراتب امر در خصوص مطالب مذکور در بالا به مسئول محترم باجه فوق‌الاشاره سعي و اصرار فراوان نموده و مکتوب نمودن اين تقاضا به توصيه ايشان در راستاي مقررات داخلي آن شعبه محترم صورت پذيرفته است. توجهات جناب‌عالي نسبت به اين درخواست، موجبات تشکر و مزيد امتنان اين‌جانب را فراهم خواهد نمود. حالا خودمانيم! به نظر شما در سلامت کدام نامه بايد ترديد کرد؟ آني که زماني در آن بانک نوشته شده بود يا اين نامه؟! ✍️ محمدجواد حمیدیان بیایید با ، بهتر بنویسیم. 🆔 @behtarbenevisim
فرض کنيد از تهران مي‌خواهيم برويم جزيره کيش؛ ساده‌ترين، طبيعي‌ترين و معقول‌ترين راه اين است که يک‌راست (مثلاً با هواپيما) از تهران به کيش برويم. اما اگر از کارهاي صاف و ساده خوشمان نيايد و فکر کنيم برايمان افت دارد که يک‌راست به طرف مقصد حرکت کنيم، مي‌توانيم اولش در خلاف جهت، مثلاً با تاکسي برويم ترکستان. بعد از آنجا با کجاوه برويم افغانستان. از آنجا هم اتوبوس بگيريم به مقصد دهلي و از دهلي هم با قطار برويم بمبئي. آنجا سوار کشتي بشويم تا برسيم به ژاپن. آن وقت با طياره بريم به دبي و از آنجا با موتور لنج خودمان را به کيش برسانيم. به اين کار مي‌شود گفت درازروي. چنين سفري ممکن است براي گاليور يا ناصرخسرو جالب‌تر از سفر يک‌راست باشد. ‌اما براي ما، آن هم در قرن بيست‌ويکم و در عصر سرعت و بهره‌وري، به هيچ وجه اقتصادي نيست. منظور اين است که خودتان به روش قياس دستگيرتان شود درازنويسي چيست و چه بدي‌هايي دارد. درازنويسي يعني اينکه مثلاً مي‌خواهيد در نامه‌اي بنويسيد: «از شما متشکرم». ولي فکر مي‌کنيد اين طوري خوب نيست و به جايش مي‌نويسيد: «بدين وسيله کمال تشکر و امتنان خود را به حضورتان اعلام مي‌دارم» يا به جاي لطفاً مدارک را بفرستيد، مي‌نويسيد: «خواهشمند است نسبت به ارسال مدارک مربوط اقدامات مقتضي را معمول داريد». ✍️ محمدجواد حمیدیان با ، بهتر بنویسیم. 🆔 @behtarbenevisim