eitaa logo
💚بنات المهدی💚
299 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
3.8هزار ویدیو
46 فایل
چونان طبیبِ دوّار،آنقدردنبالشان میدویم وقربان صدقه شان میرویم،تا به غیرتِ توبرنخورد که نگویی کسی نبود ناموس مرا،از کفِ خیابانهای شهر،جمع کند مولای مهربان!غیرتِ محض! ما ناموس توایم.سپاه توایم.ما را در این جهاد بپذیر.. ارتباط با ما : @benatalmahdi1
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔵 بیان ارزشمند از مقام معظم رهبری: 🔴 ما هیئت سکولار نداریم.. 💚 💚 🇮🇷 @amerinepardis🇮🇷
8.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تصویب قانونی ضد زن که خوشحالی زنان را به همراه داشت!!! 🔰 برشی از سخنرانی به مناسبت هفته عفاف و 🔸 دریافت نسخه با کیفیت 💠 اندیشکده راهبردی 🆔 @soada_ir
6.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اشک دلِ ما را نگران کرد خونْ دلِ هر دو جهان کرد حرمله بهرِ جفایش تیرِ خود را به گمان کرد دستِ صیاد از او درِّ صدف می گیرد حرمله زیرِ گلو را چو هدف می گیرد دلِ مولا شده پر خون علی اصغر شده گلگون.. آجرک الله یا صاحب الزمان (عج) اللهم عجل لولیک الفرج ( الهی آمین) 💚 💚 🇮🇷 @amerinepardis🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚بنات المهدی💚
🌿﷽🌿 🌹غروب برادر حمید برای خداحافظی آمد، با حسین آقا درباره سوریه و وضعیت نیروهایی که اعزام می شوند صحبت می کردند. حمید برای برادرش انار دان کرد، ولی حسین آقا چیزی نخورد، وقتی که رفت مشغول مرتب کردن خانه شدم. قرار بود آن شب پدر، مادر، خواهرها و آقا سعید برای خداحافظی به خانه ما بیایند، میوه موز و سیب گرفته بودیم، دیسی که میوه ها را در آن چیده بودم بزرگ بود برای همین میوه ها کمتر از تعداد مهمان ها به نظر می آمد. 🌸حمید هر بار با دیدن دیس میوه ها می گفت: «خانومم برم دو سه کیلو موز بگیرم، کم میاد میوه ها». می گفتم: نه خوبه، باور کن همین ها هم زیاد میاد، چون دیس بزرگه این طور نشون میده. چند دقیقه بعد دوباره اصرار کرد، از بس مهمان نواز بود نمی توانست نگران کم آمدن میوه ها نباشد. آخر سر طاقت نیاورد، لباس هایش را پوشید و گفت: خانوم من از بس استرس کشیدم دل درد گرفتم! میرم دو کیلو موز بگیرم. وقتی برگشت مانده بودم با این همه موز چکار کنیم، دیس از موز پر شده بود، حدسم درست بود. مهمان ها که رفتند کلی موز زیاد ماند، به حمید گفتم: آخه مرد مؤمن! تو هم که دو سه روز دیگه میری، با این همه موز میشه به هیئت راه انداخته حمید با وجود این که دید چقدر موز زیاد مانده ولی کم نمی آورد. گفت: اشکال نداره عزیزم، عمدا زیاد گرفتم، بریز تو کیفت بير خونه مادرت به عوض این روزایی که اونجا هستی دو کیلو موز براشون ببر. 💐ظرفها را که جابجا کردم نگاهم به اتیکت های روی اوپن افتاد، اتیکت اسم حمید را کف دستم گذاشتم و نیم نگاهی به او انداختم. با آرامش کارهایش را انجام می داد، ولی من اصلا حال خوشی نداشتم، سکوت شب و درد تنهایی روی دلم آوار شده بود. لحظه به لحظه احساس جدا شدن از حمید آزارم میدادآن شب استرس عجیبی گرفته بودم، چند بار از خواب پریدم و مستقیم سراغ لباس ها رفتم. در تاریکی شب چشم هایم را می بستم و دست می کشیدم تا مطمئن شوم اثری از دوخت ها و جای خالی اتیکت ها نمانده باشد. خودم را جای دشمن می گذاشتم که اگر روی لباس دست کشید متوجه دوخت اتیکت ها می شود یا نه؟ لباس را بو می کردم و آهسته اشک می ریختم. دلم آرام و قرار نداشت، زیر لب شروع کردم به قرآن خواندن و از خدا خواستم مواظب حميدم باشد. 💚 💚 🇮🇷 @amerinepardis🇮🇷
🔰 وای از این قاب‌ها 😭😭😭 💚 💚 🇮🇷 @amerinepardis🇮🇷
6.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اولین روز است که بی گهواره می‌گردی علی یک شبه مادر برای خود شدی مردی علی آخرین باری که بستم بند این قنداق را بر دلم افتاد که دیگر برنمی گردی علی شهادت طفل شش ماهه اباعبدالله(ع) تسلیت باد..🏴 اللهم عجل لولیک الفرج 💚 💚 🇮🇷 @amerinepardis🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا