6.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔵 بیان ارزشمند از مقام معظم رهبری:
🔴 ما هیئت سکولار نداریم..
💚 #بنات_المهدی_پردیس 💚
🇮🇷 @amerinepardis🇮🇷
هدایت شده از سعداء/حجت الاسلام راجی
8.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تصویب قانونی ضد زن که خوشحالی زنان را به همراه داشت!!!
🔰 برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی به مناسبت هفته عفاف و #حجاب
🔸 دریافت نسخه با کیفیت
💠 اندیشکده راهبردی #سعداء
🆔 @soada_ir
6.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اشک
دلِ ما را نگران کرد
خونْ دلِ هر دو جهان کرد
حرمله بهرِ جفایش
تیرِ خود را به گمان کرد
دستِ صیاد از او درِّ صدف می گیرد
حرمله زیرِ گلو را چو هدف می گیرد
دلِ مولا شده پر خون
علی اصغر شده گلگون..
آجرک الله یا صاحب الزمان (عج)
اللهم عجل لولیک الفرج ( الهی آمین)
💚 #بنات_المهدی_پردیس 💚
🇮🇷 @amerinepardis🇮🇷
💚بنات المهدی💚
#یادت_باشد
#قسمتصدچهلیکم
🌿﷽🌿
🌹غروب برادر حمید برای خداحافظی آمد، با حسین آقا درباره سوریه و وضعیت نیروهایی که اعزام می شوند صحبت می کردند.
حمید برای برادرش انار دان کرد، ولی حسین آقا چیزی نخورد، وقتی که رفت مشغول مرتب کردن خانه شدم.
قرار بود آن شب پدر، مادر، خواهرها و آقا سعید برای خداحافظی به خانه ما بیایند، میوه موز و سیب گرفته بودیم، دیسی که میوه ها را در آن چیده بودم بزرگ بود برای همین میوه ها کمتر از تعداد مهمان ها به نظر می آمد.
🌸حمید هر بار با دیدن دیس میوه ها می گفت:
«خانومم برم دو سه کیلو موز بگیرم، کم میاد میوه ها».
می گفتم: نه خوبه، باور کن همین ها هم زیاد میاد، چون دیس بزرگه این طور نشون میده.
چند دقیقه بعد دوباره اصرار کرد، از بس مهمان نواز بود نمی توانست نگران کم آمدن میوه ها نباشد.
آخر سر طاقت نیاورد، لباس هایش را پوشید و گفت: خانوم من از بس استرس کشیدم دل درد گرفتم! میرم دو کیلو موز بگیرم.
وقتی برگشت مانده بودم با این همه موز چکار کنیم، دیس از موز پر شده بود، حدسم درست بود.
مهمان ها که رفتند کلی موز زیاد ماند، به حمید گفتم:
آخه مرد مؤمن! تو هم که دو سه روز دیگه میری، با این همه موز میشه به هیئت راه انداخته حمید با وجود این که دید چقدر موز زیاد مانده ولی کم نمی آورد.
گفت: اشکال نداره عزیزم، عمدا زیاد گرفتم، بریز تو کیفت بير خونه مادرت به عوض این روزایی که اونجا هستی دو کیلو موز براشون ببر.
💐ظرفها را که جابجا کردم نگاهم به اتیکت های روی اوپن افتاد، اتیکت اسم حمید را کف دستم گذاشتم و نیم نگاهی به او انداختم.
با آرامش کارهایش را انجام می داد، ولی من اصلا حال خوشی نداشتم، سکوت شب و درد تنهایی روی دلم آوار شده بود.
لحظه به لحظه احساس جدا شدن از حمید آزارم میدادآن شب استرس عجیبی گرفته بودم، چند بار از خواب پریدم و مستقیم سراغ لباس ها رفتم.
در تاریکی شب چشم هایم را می بستم و دست می کشیدم تا مطمئن شوم اثری از دوخت ها و جای خالی اتیکت ها نمانده باشد.
خودم را جای دشمن می گذاشتم که اگر روی لباس دست کشید متوجه دوخت اتیکت ها می شود یا نه؟
لباس را بو می کردم و آهسته اشک می ریختم.
دلم آرام و قرار نداشت، زیر لب شروع کردم به قرآن خواندن و از خدا خواستم مواظب حميدم باشد.
💚 #بنات_المهدی_پردیس 💚
🇮🇷 @amerinepardis🇮🇷
6.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اولین روز است که بی گهواره میگردی علی
یک شبه مادر برای خود شدی مردی علی
آخرین باری که بستم بند این قنداق را
بر دلم افتاد که دیگر برنمی گردی علی
شهادت طفل شش ماهه
اباعبدالله(ع) تسلیت باد..🏴
اللهم عجل لولیک الفرج
💚 #بنات_المهدی_پردیس 💚
🇮🇷 @amerinepardis🇮🇷