eitaa logo
نشان از بی نشان ها
514 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
30 فایل
جان به هر حال قرار است که #قربان بشود... پس چه خوب است که قربانی #جانان بشود... انتقاد و پیشنهادات خود رو با ما در میان بگذارید👇👇👇 @BeneshaN63 @beneshanyazahra
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 📑 قسمت 8⃣ 📚📖قبل از عملیات والفجر یک بود.زمان عملیات نزدیک می شد وهنوز معبرها آماده نشده بود.فاصله ی ما با عراقی ها در بعضی نقاط هفتادوگاهی کمتر از پنجاه متر بود،واین باعث می شد بچه‌های اطلاعات نتونن معبر باز کنن ودشمن رو شناسایی کنند. ✅نگران بودم،حسین یوسف اللهی رو دیدم وازنگرانیم صحبت کردم.راحت وقاطع گفت:ناراحت نباشین،فردا شب این مشکل رو حل می کنیم. ✅شب بعد بچه‌های اطلاعات برای شناسایی رفتن،آنقدر نگران بودم که نمی تونستم صبر کنم تا از منطقه برگردن، تصمیم گرفتم با علی رضا رزم حسینی جلو بریم وبه محض برگشت بچه‌ها از اوضاع واحوال باخبر شوم. ✅دوتایی به خط رفتیم._گفتم:اینجا می مونم تا بچه‌ها برگردن و ببینم چیکار کردن،ساعتی نگذشت که حسین اومد با همون خنده همیشگی که حتی در سخت ترین شرایط از لبش دور نمی شد.تا رسید،_گفت:دیدین،من که دیشب گفتم این قضیه رو حل می کنم. ⁉️با بی صبری گفتم:خب چی شد؟بگو ببینم چه کردین؟ خسته بود،روی زمین نشست و شروع کرد به تعریف کردن. 🔴_گفت:امشب یه چیز عجیب اتفاق افتاد.موقع شناسایی وارد میدان مین شدیم به معبر عراقی ها برخوردیم. هنوز چیزی نگذشته بود که سرو کله خودشونم پیدا شد. ‼️انقدر به ما نزدیک بودن که دیدیم هیچ کاری نمیشه کرد،همگی روی زمین خوابیدیم،و آیه ی و جعلنا رو می خوندیم.ستون عراقی ها تو اون تاریکی هرلحظه بهمون نزدیکتر می شد. 🚫بچه‌ها از جاشون تکون نمی خوردن،عراقی‌ها اومدن واز کنار ما رد شدن.نفس تو سینه ها حبس شده بود.یکی از عراقی‌ها پاش رو روی گوشه ی لباس بچه‌های ما گذاشت و رد شد،ولی با این همه متوجه حضور ما نشدن. ✅بی خبر از همه جا عبور کردن وبه سمت خط خودشون رفتن،ماهم معبرشون رو خوب شناسایی کردیم وبرگشتیم. 🔻 🌷 ... @beneshanH
‌ ‌ 📚 📑 قسمت 1⃣1⃣ 📚📖قرار بود با حسین وچند نفر دیگه از بچه‌های اطلاعات به شناسایی بریم. منطقه کوهستانهای غرب بود،ما تا اون زمان بیشتر در جنوب کار کردیم و با مناطق کوهستانی آشنایی نداشتیم. ⁉️دو نفر از افراد بومی اون منطقه به نام های شاهرخ و اکبر قیصر بعنوان بلد چی باما همراه بودن،اونا بزرگ شده ی همونجا بودن و راه وچاه هارو می شناختن،ضمنا خصلت‌های عجیبی داشتن وبه نظر می رسید که آدمای خوبی نیستن. 🔴توی راه که می رفتیم خیلی بلند بلند حرف میزدن،ما باتوجه به تجربه‌های گذشته احتیاط می کردیم،در جنوب باید سینه خیز به سمت دشمن می رفتیم و آهسته صحبت می کردیم اما در کوهستان شرایط فرق می کرد. ‼️با این وجود،اونا اصلا اصول ایمنی رو رعایت نمی کردن وبرخوردشون هم بد بود.همه بچه‌ها ناراحت بودن.به حسین گفتم:نکنه امشب اینا مارو لو بدن و گیر دشمن بندازن. ✅حسین گفت:نه خیالت راحت باشه. گفتم:از کجا می دونی؟ _گفت: اخلاقشون رو می دونم اینا اصلا فرهنگشون این طوری نیست.درسته ظاهرا آدمای خوبی نیستن ولی از این کارا نمی کنن،با این حال از باب احتیاط چند نفر رو بعنوان تأمین اطراف گروه می فرستم. ✅هندوزاده ومهدی شفازند رو برای احتیاط پشت سر فرستاد.و من و جواد رزم حسینی و اکبر قیصر راه افتادیم. ✔️به روایت سردار شهید حاج قاسم سلیمانی 🔻 🌷 ... @shahidhojatrahimi
‌ ‌ 📚 📑 قسمت 2⃣1⃣ 📚📖با اینکه مسافت زیادی اومده بودیم وخیلی زمان گذشته بود اما هنوز به دشمن نرسیده بودیم. پرسیدم:اکبر پس دشمن کجاست؟_گفت:هنوز خیلی مونده. 📢این جمله رو انقدر بلند گفت که تا فاصله صد متری می شد صداش رو شنید.ما چیزی نگفتیم وبه راهمون ادامه دادیم.ولی بازم از دشمن خبری نبود. 🔴یکی دومرتبه دیگه من این سوال رو پرسیدم،اما بازم همین جواب رو شنیدم.اصلا هرچی بهش می گفتیم برعکس عمل می کرد،من فکر کردم باید ریگی به کفشش باشه،و حتما می خواد بلایی سرمون بیاره. ⁉️حسین گفت:شما هیچی به او نگو._گفتم:برای چی؟_گفت:برای اینکه اینا عشایرن،خصلت های خاص خودشون رو دارن.وقتی اینقده با احتیاط میریم فکر می کنن می ترسیم،اون وقت بدتر لج می کنن. ‼️_گفتم:باشه،من دیگه چیزی نمیگم اما فکر نمی کنم مارو سلام برسونن. _گفت:خاطرت جمع باشه،من اینا رو می شناسم.ما همچنان به راهمون ادامه دادیم تا به ارتفاع شتر بیل رسیدیم. 🔴اکبر مارو برد پشت ارتفاع و گفت: عراقی‌ها اینجا هستن.ما مشغول شناسایی شدیم واو هم به گوشه ای رفت ومنتظر شد.وقتی کارمون تموم شد برگشتیم. ✅صحیح وسالم.و شاهرخ و اکبر قیصر همون‌طور که حسین گفت خطری نداشتن.واقعا جالب بود که حسین چطور روی عشایر اینقدر شناخت دقیقی داشت.هرچه بود به هوش و استعداد فوق‌العاده اش مربوط می شد. ✔️به روایت سردار شهید حاج قاسم سلیمانی 🔻 🌷 ... @shahidhojatrahimi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 📑 قسمت 9⃣ 📚📖حسین از این موفقیت خیلی خوشحال بود.گروه دیگری هم که در سمت راست بچه‌ها کار می کرد به عراقی ها برخورده ولو رفته بود.برای فرار از دست دشمن مجبور شده بودن روی میدان مین غلت بزنن اما نکته عجیب این بودکه هیچ یک از مین هامنفجر نشده بود،و بچه ها سالم به خط خودی رسانده بودن. ✅قرار شد همون اول شب من وحسین، با همون گروه سمت راست که حدود 100متر با دشمن فاصله داشت،مجددا به شناسایی برویم. ✅این کاری بود که معمولا مادر همه عملیات‌ها انجام می دادیم،تا اونجا که می شد به دشمن نزدیک می شدیم وموقعیت ها رو بررسی می کردیم. اون شب داخل محور تا پشت میدان مین عراقی ها پیش رفتیم و همه‌ی موانع وعمق خاک رو شناسایی کردیم. ‼️در راه برگشت به شیاری رسیدیم که از قبل برای استراحت نیروهای عمل کننده پیش بینی شده بود همین که وارد شیار شدیم تموم بچه‌ها افتادن رو زمین،فکر کردم به گشتی های عراقی برخوردیم. ⁉️خواستم روی زمین بشینم متوجه شدم بچه‌ها دارن سجده می کنن وخیز نرفته اند.گویا سجده شکر بود.بعد هم همگی بلند شدن و دورکعت نماز خوندن خیلی تعجب کردم. ✨حسین رو کنار کشیدم وگفتم:چیکار می کنین؟_گفت:همه دارن سجده شکر بجا میارن این روش هرشب ماست._گفتم:خب چرا اینجا،صبر می کردین به خط خودمون برسیم بعد. ✨گفت:نه ما هرشبی که وارد معبر می شویم،موقع برگشت همونجا پشت میدان مین دشمن سجده شکر و دو رکعت نماز بجا میاریم بعد برمی گردیم عقب. ✨این یک نمونه از حال وهوای بچه‌های اطلاعات بود.حال وهوایی که به برکت وجود حسین ایجاد شده بود. ✔️به روایت شهید حاج قاسم سلیمانی 🔻 🌷 ... @beneshanH
📚 📑 قسمت 0⃣1⃣ 📚📖 یک هفته بیشتر به عملیات بدر نمانده بود.این بار هم،کار شناسایی با مشکل مواجه شده بود.دو کمین عراقی با فاصله ی خیلی کمی از هم،راه بچه‌ها رو سد کرده بود. 🔴کمین ها روی دو پد داخل آب بودند،حدود دوماه حسین تلاش کرد تا بلکه بتونه راهی برای نفوذ پیدا کنه اما نشد.چرا که فاصله این دو کمین تنها یه برکه بود با آبی صاف صاف. ‼️یعنی هیچ نیزاری نبود تا بچه‌ها بهش اتکا کنن،و پشتش پنهون بشن،زمان می گذشت و عملیات نزدیک می شد.من بازهم نگرانی خودم رو با حسین درمیون گذاشتم. ✅همون شب با دونفر دیگه از بچه‌ها دوباره برای شناسایی راه افتاد ، و این بار با یه بلم کوچک دونفره. وقتی برگشت دیدم خیلی خوشحاله، فهمیدم که موفق شده. گفتم:چه خبر؟چیکار کردی؟ ✅_گفت:رفتم نزدیک دو کمین ، دیدم هرکاری کنم عراقی ها منو می بینن،هرچی فکر کردم دیدم هیچ راهی جز رد شدن از وسطشون ندارم. ✅اومدم چسبیدم به یکی از این پدهایی که کمین های عراقی روشون سوار بود،و از سمت راستش آهسته خودمو جلو کشیدم. ✨عراقی ها کر وکور متوجه من نشدن ومن تونستم خیلی راحت برم وبرگردم. ✔️به روایت شهید حاج قاسم سلیمانی 🔻 🌷 ... @beneshanH
‌ ‌ 📚 📑 قسمت 1⃣1⃣ 📚📖قرار بود با حسین وچند نفر دیگه از بچه‌های اطلاعات به شناسایی بریم. منطقه کوهستانهای غرب بود،ما تا اون زمان بیشتر در جنوب کار کردیم و با مناطق کوهستانی آشنایی نداشتیم. ⁉️دو نفر از افراد بومی اون منطقه به نام های شاهرخ و اکبر قیصر بعنوان بلد چی باما همراه بودن،اونا بزرگ شده ی همونجا بودن و راه وچاه هارو می شناختن،ضمنا خصلت‌های عجیبی داشتن وبه نظر می رسید که آدمای خوبی نیستن. 🔴توی راه که می رفتیم خیلی بلند بلند حرف میزدن،ما باتوجه به تجربه‌های گذشته احتیاط می کردیم،در جنوب باید سینه خیز به سمت دشمن می رفتیم و آهسته صحبت می کردیم اما در کوهستان شرایط فرق می کرد. ‼️با این وجود،اونا اصلا اصول ایمنی رو رعایت نمی کردن وبرخوردشون هم بد بود.همه بچه‌ها ناراحت بودن.به حسین گفتم:نکنه امشب اینا مارو لو بدن و گیر دشمن بندازن. ✅حسین گفت:نه خیالت راحت باشه. گفتم:از کجا می دونی؟ _گفت: اخلاقشون رو می دونم اینا اصلا فرهنگشون این طوری نیست.درسته ظاهرا آدمای خوبی نیستن ولی از این کارا نمی کنن،با این حال از باب احتیاط چند نفر رو بعنوان تأمین اطراف گروه می فرستم. ✅هندوزاده ومهدی شفازند رو برای احتیاط پشت سر فرستاد.و من و جواد رزم حسینی و اکبر قیصر راه افتادیم. ✔️به روایت سردار شهید حاج قاسم سلیمانی 🔻 🌷 ... @beneshanH
‌ ‌ 📚 📑 قسمت 2⃣1⃣ 📚📖با اینکه مسافت زیادی اومده بودیم وخیلی زمان گذشته بود اما هنوز به دشمن نرسیده بودیم. پرسیدم:اکبر پس دشمن کجاست؟_گفت:هنوز خیلی مونده. 📢این جمله رو انقدر بلند گفت که تا فاصله صد متری می شد صداش رو شنید.ما چیزی نگفتیم وبه راهمون ادامه دادیم.ولی بازم از دشمن خبری نبود. 🔴یکی دومرتبه دیگه من این سوال رو پرسیدم،اما بازم همین جواب رو شنیدم.اصلا هرچی بهش می گفتیم برعکس عمل می کرد،من فکر کردم باید ریگی به کفشش باشه،و حتما می خواد بلایی سرمون بیاره. ⁉️حسین گفت:شما هیچی به او نگو._گفتم:برای چی؟_گفت:برای اینکه اینا عشایرن،خصلت های خاص خودشون رو دارن.وقتی اینقده با احتیاط میریم فکر می کنن می ترسیم،اون وقت بدتر لج می کنن. ‼️_گفتم:باشه،من دیگه چیزی نمیگم اما فکر نمی کنم مارو سلام برسونن. _گفت:خاطرت جمع باشه،من اینا رو می شناسم.ما همچنان به راهمون ادامه دادیم تا به ارتفاع شتر بیل رسیدیم. 🔴اکبر مارو برد پشت ارتفاع و گفت: عراقی‌ها اینجا هستن.ما مشغول شناسایی شدیم واو هم به گوشه ای رفت ومنتظر شد.وقتی کارمون تموم شد برگشتیم. ✅صحیح وسالم.و شاهرخ و اکبر قیصر همون‌طور که حسین گفت خطری نداشتن.واقعا جالب بود که حسین چطور روی عشایر اینقدر شناخت دقیقی داشت.هرچه بود به هوش و استعداد فوق‌العاده اش مربوط می شد. ✔️به روایت سردار شهید حاج قاسم سلیمانی 🔻 🌷 ... @beneshanH
بسم الله الرحمن الرحیم تولد داریم چه تولدی❤️تولد دوست و برادر همه مون هدیه به آقا ابراهیم میخوایم یک ختم قران تقدیمش کنیم 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 سلام بر ابراهیم... یکم اردیبهشت، سالروز تولد پهلوان بی مزار ، پرستوی گمنام کانال کمیل ، امیرِ مبارزه با نفس ، جوانِ اول تهران ، هادی دلها ، *شهید ابراهیم هادی* بر تمام عاشقان و دلدادگانش تبریک و تهنیت باد. ِ ختم قرآن هدیه به💔 سردار شهید قاسم سلیمانی💔و شهدای مقاومت و حاجت روایی خودتون و نزدیکی ظهور مولایمان امام زمان عجل الله تعالی جزءهای برداشته شده، جلوشون علامت مشکی خورده 1_جزء 1✔️ 2_جزء2✔️ 3_جزء3✔️ 4_جزء4✔️ 5_جزء5✔️ 6_جزء6✔️ 7_جزء7✔️ 8_جزء8✔️ 9_جزء9✔️ 10_جزء10✔️ 11_جزء11✔️ 12_جزء12✔️ 13_جزء13✔️ 14_جزء14✔️ 15_جز15✔️ 16_جزء16✔️ 17_جزء17✔️ 18_جزء18✔️ 19_جزء19✔️ 20_جزء20✔️ 21_جزء21✔️ 22_جزء22✔️ 23_جزء23✔️ 24_جزء24✔️ 25_جزء25✔️ 26_جزء26✔️ 27_جزء27✔️ 28_جزء28✔️ 29_جزء29✔️ 30_جزء30✔️ برای هماهنگی لطفا یا در گروه اعلام کنید و یا به آیدی زیر تشریف بیارید و جز های انتخابیتون و بفرمایید @beneshanyazahra
✨زندگی دو بخش دارد: قبل از خواندن کتاب ابراهیم هادی و بعد از خواندن کتاب ابراهیم هادی 💫💫💫 اگر دوست ندارید ابراهیم تا مدت ها همه هوش و حواستان را به خود مشغول کند اصلا سمت این کتاب نروید چون ابراهیم هنوز از دست گیری خلق الله دست برنداشته . ولادت* ۱ اردیبهشت ۱۳۳۶ 💐💐تولدت مبارک بزرگ مرد💐💐 🌺🍃
مرا دَمی ز کمندِ غـمت رهـایی نیست که بوده این دل ما دم به دم گرفــتارت ... @beneshanha 🌹 یازهرا 🌹
دوم اردیبهشت مبارک باد امام خامنه ای: یکی از بخشهای مهم کارنامه سپاه و انقلابی ماندن است. ✅ @beneshanha