49.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کرامت عجیب یک شهید در میبد
شهیدی که در خواب در دستان مادرش تربت گذاشت و بعد از بیداری تربت در دستان مادر شهید بود.
شهید احمد غفوری پور
#ارسالی اعضای کانال
شادی روح پاک شهدا صلوات 🌷
@beneshanha
🌹یازهرا 🌹
هدایت شده از گروه زیارتی عشاق کربلا
یک گوشه از تمامیِ شِش گوشهاَت حسین
دارُ الشِّفایِ دردِ غریبانِ عالَم است ...
#شب_زیارتی
#امام_حسین
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
#کاروان_زیارتی_عشاق_کربلا
https://eitaa.com/zyarat_karbala
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
تلوزیون میدیدم
مصاحبہ شهردار شهرمون رو نشون میداد
سرش رو انداختہ بود پایین و آروم آروم حرف میزد
با خودم گفتم: این دیگہ چہ جور شهرداریہ؟!😒
حرف زدن هم بلد نیست😕
پا شدم و تلوزیون رو خاموش ڪردم
چند وقت بعد همین آقاے شهردار شد شریڪ زندگیم😊💕
روزے ڪہ اومد خواستگارے
راستش...
نہ من درست و حسابے دیدمش!
نہ اون منو!🙃
بس ڪہ هر دومون سر بہ زیر نشستہ بودیم🙂
بعد اون روز
دیگہ دیدارے نبود
تا روز عقدمون💍
روزهاے قبل از عقد
خواهرهاش با تعجب و اعتراض بهش میگفتن: آخہ داداش من،
شما ڪہ دخترہ رو نگاشم نڪردے چرا و چطور پسندیدیش آخہ؟
بابا نمیگے شاید كور باشہ...؟!
كچل باشہ؟!
تو جوابشون گفتہ بود: ازدواج من
محض رضاے خداست،معیارایے كہ مدّ نظرم بود ایشون داشت
مطمئنم همراہ و همسفر زندگیمہ
روز عقد
زن هاے فامیل
منتظر رؤيت روے ماہ آقا داماد بودن
وقتے اومد گفتم:بفرماييد،اینم شادوماد دارہ میاد...
ڪت و شلوار پوشیدہ و ڪراواتشم زدہ!
همہ با تعجب نگاہ میڪردن!😳
مرتب بود و تر و تمیز
با همون لباس سپاه
فقط پوتینایش یہ ذرہ خاڪے بود😍
همسر#شهیدمهدیباکری
✅ @beneshanha
🌹 یازهرا🌹
19.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥زبان را مواظب باشیم
💥قابل توجه حتما ببینید 👌👌
🎙آیتالله #مجتهدی(ره)
✅ @beneshanha
🌹 یازهرا🌹
10.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌️برای شما که تعدادتون خیلی کمم هست سلیمانی یه قهرمان ملیه! 😳
👈🏻 خب پس بیاید ببینیم چند چندیم 😏
✍️🏻اینقدر پخش کنید تا برسه دست منوتو شاید بفهمن کت تن کیه 😎
✅ @beneshanha
🌹 یازهرا🌹
#خاطرات_شهید
هر وقت او را بی کار می دیدم، در حال قرائت دعای عهد بود.
می گفت: ما الان در حال پی کنی و آماده سازی حکومت امام مهدی(عج) هستیم و من آرزﻭ دارم برای چند دقیقه هم شده است، #حکومت_آقا امام زمان عج را درک کنم!
قبل از شروع عملیات بود. قبل از ورود به آب پرویز نماز خواند.
سجده شکر کرد و باز دعای عهد را خواند و وارد آب شد.
نزدیک کمین عراقی ها بودیم که آتش دشمن روی دریاچه ماهی شروع شد. گلوله اول به پرویز خورد، اما راهش را ادامه داد. بالافاصله گلوله دوم هم به تنش نشست. به جای اینکه کمک بخواهد یا داد و فریادی کند.
دستش را جلو دهانش گرفت تا مبادا صدای ناله اش، تیربارچی دشمن را متوجه نیروهایش کند...
#شهید_پرویز_فروردین 🌷
#ﻣﻌﻠﻢ_ﺷﻬﻴد
✅ @beneshanha
🌹 یازهرا🌹
45.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۱۴ دقیقه طوفانی در مورد حجاب !
❌️پاسخ به یک سوال مهم : ما حجاب نمیخوایم! آزادی میخوایم مثل ترکیه!
✍️🏻 یکی از ویدیو خوبی که در مورد حجاب کار کردم از حاج آقای راجی ، تقریبا به تمام شبهات پاسخ میده ! #حتما_ببینید
✅ @beneshanha
🌹 یازهرا🌹
🔰یک بار آقای حق شناس مرا صدا کردند و به من گفتند:
🍃من جان ندارم که آنچنان عبادت کنم ولی سعی میکنم گناه نکنم تا آن دو رکعت نمازی که میخوانم بماند!
💠آدم اگر هر روز فقط یک آجر بفرستد و آن را خراب نکند بالاخره طی 10سال میتواند یک #خانه بسازد؛ اما اگر هر روز #یک_طبقه بسازد ولی آن را #خراب کند در آخر چیزی نمیماند.!
🚫گناه؛عملانسانرا #خرابمیکند!💔
❣آیت الله جاودان(حفظه الله)
✅ @beneshanha
🌹 یازهرا🌹
12.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*✍ این سخنرانی شهید بهروز مرادی برای ساعاتی قبل از شهادتش در شلمچه هست ...*
*ولی انگار نه انگار که چهل سال گذشته، انگاراین سخنرانی برای همین امروزه...*
# شهدا هادیان راه هدایت در همه اعصارند.💐
@beneshanha
🌹یازهرا 🌹
📸 توییت پایگاه خبری حیات
🔹لحظه شهادت ترکش به پهلوش خورد و افتاد
از دوستاش خواست بلندش کنند رو به کربلا
دستش رو به سینه گذاشت و گفت:
«السلام علیک یا اباعبدالله» و شهید شد.
توی بهشت زهرا تابوتش رو که باز کردند،
هنوز دستش روی سینهاش بود...
🔹«شهید احمدعلی نیری»
شادی روح پاک شهدا صلوات🌷
@beneshanha
🌹یازهرا 🌹
#روایت_۱۲۲
به قلم:
یک #هموطن
یک #همسایه
یک #همدم
ما با عمویم خوش نبودیم. از وقتی ما قد و نیمقد، بچه بودیم و فقط میدیدیم و میشنیدیم پدرم مریض بود. عمویم برایمان عمویِ خوبی بود که هوایمان را داشت. اما این تا وقتی بود که هنوز ازدواج نکردهبود.
تا وقتی آقایم مریض بود و میافتاد یک جای خانه، عمویم بود. کمک خرجمان بود. مادرم نذر میکرد پدرم را چهار تا چهارشنبه ببرند جمکران، عمویم هم میرفت. جانبازِ چند درصد بود نمیدانم. اما جانبازی سختی بود. نه از دست نه از پا که از بخش روان و مغزش بود.
آدمی که مختل شده بود از جنگ.
حالا به هر نحوی که بود عمویم کنارِ پدرم بود. مثلا گاهی پیش میآمد مثل یک انتحاری تشنج کند. یا یکهو توهم بزند و از دست کسی که نیست یا هست فرار کند.
آن وقتها عمویم بود، وقتی هیچکس نبود.
آقایم که سرپا شد ما هنوز با هم زندگی میکردیم. هنوز یکی بودیم. آقایم خوب شدهبود.
برای عمویم زن گرفتیم و تمام خرج عروسی با آقام بود. آن وقتها عروسی یک شب که نبود. ما هفت شب عروسی گرفتیم. هفت شب برای عمویم سور دادیم.
ازآن وقت کمکم عمویم برایمان خوراکی نیاورد، کمکم لُپِ برادرم را نکشید. کمکم عمویم بدخُلق شد. با ما ننشست، گرم نگرفت. کمکم زنش گوش ما را پیچاند و کسی نفهمید. کمکم دعوا شد. پدرم و عمویم. دو تا برادر.
بعد جدا شدند. عمویم رفت و ما دیگر خرجیشان را ندادیم. شدیم دو دیگ جدا از هم.
حالا یک چیزی وجود داشت که تفرقه میافکند. یک چیزی به عمویم گفته میشد، عمویم پُر میشد. سر پدرم خالی میکرد. پدرم مریض میشد. عصبی میشد.
تمامِ آن وقتها اگر کسی از ما، چیزی میگفتیم مادرم میگفت: "بزغاله از بز پیش نمیخزه."
حالا این جملهاش چه معنی میداد، آن وقتها ما از لحن مادرم میفهمیدیم اما بعدها متوجه شدیم یعنی تا وقتی بزرگتر هست، کوچکتر نباید چیزی بگوید. خب ما چیزی هم نمیگفتیم. ناراحت اما، چرا میشدیم.
ما از عمویم انتظار نداشتیم با ما بدی کند چون ندیده بودیم. اصلا به عمویم نمیآمد که بد شود. عمویم مهربانتر از این حرفها بود. اما امان از نفاق، امان از تفرقه. بعد از آن پای عمویم از خانهی ما قطع شد. نیامد که نیامد. زنش میآمد ها. زنش مردمدار بود، نه که بودهباشد، اینطور مینمود.
من یادم میآید که کنار ماشین نیسان چطور خفتام کرد، چطوری گفت: "دیگر حق نداری با دخترم بازی کنی."
چطور شد که من ترسیده بودم و لال ماندم. هنوز هم به مادرم چیزی نگفتهام. اما گریه کردم.
حالا ما اگر از عمویمان گله کنیم مادرم میگوید بیانصافی نکنیم، عمویم روزهای بد باهامان بوده.
راستش ما نمکخورِ نمکنشناس نیستیم.
تمام این حرفها را گفتم و گفتم که برسم به امروز. برسم به جریاناتی که تازگی به گوش میرسد.
#ایران و #افغانستان روزی یکی بودهاند، به قول مادرم، سرِ یک سفره نان و آب خوردهاند.
بعدها انگلیسی آمد و نانها را از هم جدا کرد.
بعدترهایش کشور ما #افغانستان، جنگ شد. یکهو کشور مریض شد و از پا افتاد. یکهو انتحاری شد، یکهو کشور تشنج کرد و مردم همه ترسیدند.
باید به یکجا پناه میبردند، یکی که نان و آب مشترک خوردهباشند، یکی که خودی باشد، یکی که از خونت باشد. مثلا یک عمو، یک همزبان، یکی که آداب و فرهنگشان بهت بخورد. یکی که بهخاطر این پناهآوردن، دین و آیینت را نگیرد.
مردم #افغانستان، پناه آوردند به #ایران. مهاجران آمدند #ایران. خرجیخور از خاک #ایران شدند.
#ایران، روزِ بد مردم #افغانستان باهاشان ماند. ما ریاست جمهوری آقای خاتمی بود که #ایران آمدیم. #ایران به ما مردم، مدرک داد که بتوانیم توی این سرزمین زندگی کنیم. پدرهامان سرکار رفتند و ما توانستیم آب و نان داشتهباشیم و تا این که پدرمان بهبود یابد، ما به وطنهامان برگردیم. اما راستش را بخواهید #افغانستانمان هنوز خوب نشده، راستترش را اگر بخواهید "ما اگر روزی به اجبار آمدهایم #ایران، حالا به اشتیاق ماندهایم."
آداب و رسومِ این کشور درون ما حل شده. بندِ ناف ما کوچکترها به دست ماماهای ایرانی بریده شده و ما فرق الف از ب را از زبان ایرانی ها فهمیدهایم. من همین نوشتن را از استادهای ایرانیام یاد گرفتهام، استادهایی که واقعا تمام عمرم مدیون آنهایم و از خوبیشان هرچه بگویم کم است.
ما پای روضههای همین ملت بزرگ شدهایم. ما در #ایران زندگی کردهایم و صبحها توی مدرسه سرود این کشور را خواندهایم. ما هرصبح گفتهایم: "پاینده باد #ایران." درست بعداز هرسرود.
ممکن است خیلی از ماها حتی سرود کشور خودمان را از حفظ هم نباشیم.
ما با ایرانیها عقد اخوت خواندهایم.
ما توی کوچههای این سرزمین خاطرههای خوبی داریم. ما از برکت این کشور کربلایی شده ایم.
🖋نرگس نوری
@beneshanha
🌹یازهرا 🌹
10.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آخه تو پیر بشی من چیکار کنم 😊
خداییش حیف نیست ده تا از این ها تو خونه نداشته باشید 😍
#فرزند_آوری
@beneshanha